بابت استفاده این کتاب شما میتوانید از آدرس ذیل استفاده کنید !
www.alukah.net/social/0/123535
بابت استفاده این کتاب شما میتوانید از آدرس ذیل استفاده کنید !
www.alukah.net/social/0/123535
عالمترین صحابه چه کسانی بودند؟
از ابن تیمیه -رحمه الله- در مورد دو نفری که دچار اختلاف شده اند سؤال شد، یکی از آنها می گوید: ابوبکر صدیق و عمر بن خطاب -رضی الله عنهما- از علی بن ابی طالب -رضی الله عنه- عالمتر و فقیه تر است و دیگری علی را از ابوبکر و عمر عالمتر و فقیه تر می داند؛ نظر کدامیک از این دو نفر صحیح است؟ و آیا این دو حدیث که در یکی رسول الله - صلی الله علیه و سلم – می فرماید:**أقْضَاکُم علی** (قاضی ترین شما علی است) و در دیگری می فرماید:**أنا مدینة العلم، وعلی بابها** (من شهر علم و علی دروازه آن است) صحیح هستند؟ و در صورت صحت آیا بر عالمتر بودن و فقیه تر بودن علی بر ابوبکر و عمر -رضی الله عنهما- دلالت نمی کنند؟ و اگر کسی مدعی اجماع مسلمانان بر عالمتر و فقیه تر بودن علی بر ابوبکر و عمر -رضی الله عنهما- باشد آیا در ادعایش دچار خطا شده است یا بر حق می باشد؟
جواب: الحمد لله. هیچکدام از علمای مسلمانان که قولش معتبر باشد نگفته است که علی عالمتر و فقیه تر از ابوبکر و عمر و یا فقط ابوبکر باشد و ادعا کننده اجماع بر این مسئله از نادان ترین افراد و دروغگوترین آنهاست . بلکه بیشتر از یک نفر از علما اجماع دانشمندان اسلامی عالمتر و فقیه تر بودن ابوبکر بر علی را نقل نموده اند که از جمله آنها امام منصور بن عبد الجبار سمعانی مروزی است که یکی از امامان سنت و از اصحاب شافعی می باشد که در کتابش موسوم به (تقویم الأدلة على الإمام)است. اجماع علمای سنت را بر عالمتر بودن ابوبکر بر علی بیان داشته است. و من فردی را از امامان مشهور نمی شناسم که در این مورد مخالف باشد.
چگونه اینطور نباشد در حالیکه ابوبکر صدیق در حضور رسول الله - صلی الله علیه و سلم – فتوا داده است و امر و نهی کرده و قضاوت و خطابه داشته است؟ همانگونه که به هنگام خارج شدن ابوبکر با پیامبر این کار روی داده و ایشان مردم را به اسلام دعوت کرده است و در هنگام هجرت دسته جمعی و در روز حنین و اجتماعات دیگر نیز این امر تحقق یافته و رسول الله - صلی الله علیه و سلم – با سکوت خویش بر آن مهر تأیید زده است و به آنچه گفته راضی بوده است و این مرتبه و موقعیت برای دیگری نبوده است.
رسول الله - صلی الله علیه و سلم – در مشاورتش با اهل علم و فقه و نظر از اصحابش ابوبکر و عمر را در آن مقدم داشته است آن دو نفر در اظهار نظر و علم در حضور رسول الله - صلی الله علیه و سلم – بر سایر اصحاب مقدم بوده اند چنانکه در داستان مشاوره رسول الله - صلی الله علیه و سلم – در مورد اسرای بدر اول کسی که لب به سخن گشود ابوبکر و بعد از او عمر بود و به همین صورت در موارد دیگر نیز اینچنین بوده است.
در حدیث آمده است که رسول الله - صلی الله علیه و سلم – به ابوبکر و عمر -رضی الله عنهما- گفت:**إذا اتفقتما على أمر لم أخالفکما** (هرگاه شما دو نفر بر کاری متفق شدید مخالف شما نخواهم بود.) به همین سبب در یکی از دو نظر علما سخن آنها حجت می باشد و این مورد یکی از دو روایتی است که از امام احمد نقل شده است و این مورد بر خلاف قول عثمان و علی است.
و در سنن رواست شده که رسول الله - صلی الله علیه و سلم – فرمود:**اقْتَدُوا بِاللَّذَیْنِ مِنْ بَعْدِی أَبِی بَکْرٍ وَعُمَرَ** (به ابوبکر و عمر، دو نفری که بعد ازمن می آیند اقتدا کنید.) که در مورد غیر آنها چنین نفرموده است. و از رسول الله - صلی الله علیه و سلم – ثابت است که فرمود:**عَلَیْکُمْ بِسُنَّتِی وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِینَ الْمَهْدِیِّینَ من بعدی تَمَسَّکُوا بِهَا وَعَضُّوا عَلَیْهَا بِالنَّوَاجِذِ وَإِیَّاکُمْ وَمُحْدَثَاتِ الْأُمُورِ فَإِنَّ کُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ** (سنت من و جانشینان هدایت یافته بعد از من بر شماست به آن تمسک جویید و محکم آن را بگیرید و زنهار خود را از امورات ایجاد شده در دین بپرهیزید چون هر بدعتی گمراهی است.) رسول الله - صلی الله علیه و سلم – در این فرموده به پیروی از سنت خلفای راشدین که شامل هر چهار نفر می شود دستور داده است ولی ابوبکر و عمر را به اقتدا کردن تخصیح داده است و چنانکه معلوم است مرتبه کسی که در کردار به او اقتدا و در سنت از او پیروی شود بالاتر از مرتبه و مقام کسی است که فقط در سنت از او پیروی می شود در صحیح مسلم آمده که اصحاب همراه رسول الله - صلی الله علیه و سلم – در سفری بودند که فرمود:**إِنْ یطعُ القوم أَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ یَرْشُدُوا** (اگر مردم از ابوبکر و عمر اطاعت کنند هدایت می یابند.)
از ابن عباس ثابت است که ایشان به وسیله کتاب خدا فتوا می داد و اگر در آن هم نمی یافت بر اساس گفته های ابوبکر و عمر فتوا می داد ولی اینکار را با گفته های عثمان و علی انجام نمی داد و ایشان عالم امت است و در زمان خویش عالمترین و فقیه ترین اصحاب بوده است در حالیکه به گفته های ابوبکر و عمر فتوا می داد و آنها را بر دیگران در میان اصحاب مقدم می داشت و از رسول الله - صلی الله علیه و سلم – نیز در حق ایشان ثابت است که برایش دعا کرده و فرموده است:**اللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِی الدِّینِ وَعَلِّمْهُ التَّأْوِیلَ**[1] (پروردگارا او را در دینفقیه و عالم گردان و تفسیر و تأویل را به او بیاموز.)
و همچنین ابوبکر و عمر اختصاصاتشان به پیامبر - صلی الله علیه و سلم – بیشتر از دیگران بود و مخصوصاً ابوبکر رابطه اش با رسول خدا- صل الله علی و سلم- از همه خاصتر بود چنانکه ایشان بیشتر شبها را با رسول الله - صلی الله علیه و سلم – سپری می کرد و با او در مورد مسائل دینی و علمی و مصالح مسلمانان بحث و گفتگو می نمود چنانکه ابوبکر بن شیبه روایت می کند: ابو معاویه از اعمش از ابراهیم از علقمه از عمر برایمان روایت می کند که گفت: رسول الله - صلی الله علیه و سلم – با ابوبکر در مورد امورات و مسائل مسلمانان شبها بحث و گفتگو می کرد در حالیکه من هم با او بودم.
در صحیحین از عبدالرحمن بن ابوبکر روایت است که: اصحاب صفه مردمان فقیری بودند؛ و رسول الله - صلی الله علیه و سلم – فرمود:**مَنْ کَانَ عِنْدَهُ طَعَامُ اثْنَیْنِ فَلْیَذْهَبْ بِثَالِثٍ وَمَنْ کَانَ عِنْدَهُ طَعَامُ أَرْبَعَةٍ فَلْیَذْهَبْ بِخَامِسٍ أَوْ سَادِسٍ**[2] (هرکس خوراک دو نفر را دارد نفر سومی و هرکس خوراک چهار نفر را دارد پنجمی یا ششمی را به خانه ببرد.) ابوبکر همراه سه نفر آمد و پیامبر همراه دو نفر به خانه برگشت. و ابوبکر نیز بعد از بردن مهمانان به خانه و سفارش به اهل خانه در مورد اطعام و پذیرایی به مسجد برگشت و نماز عشاء را در نزد پیامبر انجام داد و بعد از آن وقت، برگشت. همسرش به او گفت: چه چیز تو را به خود مشغول داشت تا نتوانی به مهمانانت برسی؟ گفت: مگر شام نکرده اند؟ گفت: اظهار داشتند تا آمدنت صبر کنند. شام را برایشان آوردند و معذرت خواستند. و در روایتی آمده است:(با رسول خدا تا صبح سخن گفت.)
در سفر هجرت جز ابوبکر کسی دیگر با او همدم نبود و در غزوه بدر جز او کسی در سایبان با رسول الله - صلی الله علیه و سلم – نماند و فرمود:**إِنَّ أَمَنَّ النَّاسِ عَلَینا فِی صُحْبَتِهِ وَ ذات یده أَبُو بَکْرٍ وَلَوْ کُنْتُ مُتَّخِذًا من اهل الارض خَلِیلًا لَاتَّخَذْتُ أَبَا بَکْرٍ خلیلاً**[3] (در دوستی و مال از ابوبکر بیشتر از هرکس امین هستم در صورتی که از اهل زمین خلیلی برمی گرفتم ابوبکر را یار صمیمی خویش قرار می دادم.) این حدیث از جمله صحیح ترین احادیث مشهور و منتشر شده در صحاح از طرق مختلف می باشد.
در صحیحین از طرق ابودرداء روایت است که فرمود: من در خدمت رسول الله - صلی الله علیه و سلم – نشسته بودم که ابوبکر یکدفعه پیدا شد یک طرف لباسش را در دست گرفته بود تا رانویش آشکار نشود. رسول الله - صلی الله علیه و سلم – فرمود:**أَمَّا صَاحِبُکُمْ فَقَدْ غَامَرَ**[4] (رفیقتان در خیر و نیکی پیشی گرفته است.) وقتی که رسید سلام کرده و گفت: بین من و ابن خطاب مسئله ای پیش آمد و من مقداری عجله کردم سپس پشیمان شدم و خواستم که مرا ببخشد ولی او سرباز زد و حال به خدمت شما رسیدم. فرمود:**یغفر اللّه لک ثلاثًا** (سه بار فرمود:خداوند تو را می بخشد.) بعد از جریان عمر پشیمان می شود و به منزل ابوبکر سرزده و او را نمی یابد پیش پیامبر - صلی الله علیه و سلم – آمد و سلام کرد ولی در حالی پیامبر را ملاقات نمود که چهره اش از شدت عصبانیت سرخ شده بود تا اینکه ابوبکر دلش برای عمر سوخت و گفت: ای رسول خدا من ظلم کردم. دوباره سخنش را تکرار کرد. رسول الله - صلی الله علیه و سلم – فرمود:**إِنَّ اللَّهَ بَعَثَنِی إِلَیْکُمْ فَقُلْتُمْ کَذَبْتَ وَقَالَ أَبُو بَکْرٍ صَدَقتَ وَوَاسَانِی بِنَفْسِهِ وَمَالِهِ فَهَلْ أَنْتُمْ تَارِکُوا لِی صَاحِبِی مَرَّتَیْنِ فَمَا أُوذِیَ بَعْدَهَا**[5] (خداوند مرا به سوی شما مبعوث داشت در حالیکه مرا تکذیب کردید و گفتید: دروغ می گوید اما ابوبکر گفت: راست گفتید. و با جان و مال مرا حمایت کرد. آیا با این حال شما اصحاب مرا رها خواهید کرد؟ آیا اصحاب مرا رها خواهید کرد؟ بعد از این مرا آزار ندهید.)
در صحیحین از طریق ابن عباس روایت است که گفت: هنگامی که عمر وفات نمود او را بر تختی نهادند او را کفن کردند، بر او نماز خواندند و به خوبی از او یاد می کردند و من هم با او بودم ولی کسی به من توجهی نداشت ناگاه نفری از پشت دست بر شانه هایم نهاد وقتی نگاه کردم دیدم که علی است؛ برای مرگ عمر نارحت بود در حالیکه او را مورد خطاب قرار می داد می گفت: بعد از مرگت جز تو فردی را نمی بینم که دوست داشته باشم با اعمال او خداوند را ملاقات کنم. از خداوند می خواهم که ترا با دو رفیقت قرار دهد، من بسیار از رسول خدا می شنیدم که می گفت:**جِئْتُ أَنَا وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ وَدَخَلْتُ أَنَا وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ وَخَرَجْتُ أَنَا وَأَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ**[6] (همراه ابوبکر و عمر آمدم، با ابوبکر و عمر داخل شدم، با ابوبکر و عمر بیرون رفتم.) من امیدوارم که خداوند متعال ترا همراه آن دو نفر قرار دهد.
در صحیحین و کتب حدیثی آمده، در روز احد آن هنگام که مسلمانان به سختی شدیدی دچار بودند، ابوسفیان خطاب به مسلمانان گفت:**أَفِی الْقَوْمِ مُحَمَّدٌ فَقَالَ لَا تُجِیبُوهُ فَقَالَ أَفِی الْقَوْمِ ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ قَالَ لَا تُجِیبُوهُ فَقَالَ أَفِی الْقَوْمِ ابْنُ الْخَطَّابِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَمَّا هَؤُلَاءِ فَقَدْ قُتِلُوا فَمَا مَلَکَ عُمَرُ نَفْسَهُ فَقَالَ کَذَبْتَ وَاللَّهِ یَا عَدُوَّ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ عَدَدْتَ لَأَحْیَاءٌ کُلُّهُمْ وَقَدْ بَقِیَ لَکَ مَا یَسُوءُکَ…**[7] (آیا در میان قوم محمد موجود است؟ این را سه بار تکرار کرد. رسول الله - صلی الله علیه و سلم – فرمودند: جوابش را ندهید. دوباره خطاب به مسلمانان گفت: آیا درم یان قوم فرزند ابوقحافه وجود دارد؟ سه بار تکرار کرد. رسول الله - صلی الله علیه و سلم – فرمودند: جوابش را ندهید. دوبار گفت: آیا در میان قوم فرزند خطاب موجود است؟ این را سه بار تکرار کرد. دوباره طبق گفته رسول الله - صلی الله علیه و سلم – جوابش را ندادند. سپس ابوسفیان رو به دوستان خود کرد و گفت: مرگ این افراد برای شما کافی است. عمر نتوانست خود را کنترل کند و گفت: ای دشمن خدا دروغ گفتی. کسانی را که شمارش کردی زنده هستند، آن اندازه که سبب نارحتی تو باشد مانده اند.) ابوسفیان در آن هنگام امیر کافران بود تنها از رسول الله - صلی الله علیه و سلم – و ابوبکر و عمر سؤال کرد و از حال غیر آنها جویا نشد چون می دانست که اینها سران مسلمانان هستند. پیامبر و دو وزیرش.
به همین مناسبت هارون الرشید از مالک بن انس در مورد مقام و منزلت ابوبکر و عمر نزد رسول الله - صلی الله علیه و سلم – در زمان حیاتش سؤال نمود. جواب داد:[منزلتهما منه فی حیاته کمنزلتهما منه بعد مماته] (مکان و منزلت آنها نزد رسول الله - صلی الله علیه و سلم – در زمان حیاتش به مانند منزلت و مقامشان نزد او بعد از مرگش بود.) بسیار با رسول الله - صلی الله علیه و سلم – خصوصی و مصاحب بودند و نهایت محبت و الفت و دوستی در بینشان حاکم بود علی رغم همه اینها در علم و دین مشارکت داشتند و اقتضای همه آنها این است که آنها از دیگران لایق تر و شایسته تر باشند و این مسئله برای کسی که به احوال مردم آگاه است امری ظاهر و آشکار است.
اما در مورد صدیق باید گفت: که ایشان علاوه بر اینها به یک سری مسائل علمی و فقهی متصف است که دیگران از آن عاجز بودند، سخنی که مخالف نص باشد از او نقل نشده است. این امر بر نهایت هوشمندی و زکاوت علمی او دلالت می کند در حالیکه دیگران غیر از او سخنان بسیاری که مخالف نص است از آنها نقل شده است و علت آن این بوده که این نصوص به آنها نرسیده و ابلاغ نشده است.
در نظرات و فتاوا موافقت عمر با نص بیشتر از موافقت علی با نص است و این را کسی که عالم به مسائل علمی و نظر است و اهل آن باشد می داند که از آن جمله مسائلی چون نفقه زنی که شوهرش وفات نموده باشد که نظر عمر در آن با نص موافق است و همچنین در [مسئلة الحرام] که عمر و دیگران در آن سخن گفته اند، نظر ایشان بیشتر از نظرات دیگران به نص شباهت دارد. در صحیحین از رسول الله - صلی الله علیه و سلم – ثابت است که فرمود:**قَدْ کَانَ یَکُونُ فِی الْأُمَمِ قَبْلَکُمْ مُحَدَّثُونَ فَإِنْ یَکُنْ فِی أُمَّتِی مِنْهُمْ أَحَدٌ فَإِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ مِنْهُمْ** (در امتهای پیش از شما کسانی بودند که به آنها الهام می شد اگر چنانچه در امت من کسی باشد آن عمر است.) و باز در صحیحین از رسول الله - صلی الله علیه و سلم – ثابت است که فرمود:**أَنَا نَائِمٌ أُتِیتُ بِقَدَحِ لَبَنٍ فَشَرِبْتُ حَتَّى إِنِّی لَأَرَى الرِّیَّ یَخْرُجُ فِی أَظْفَارِی ثُمَّ أَعْطَیْتُ فَضْلِی عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ قَالُوا فَمَا أَوَّلْتَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْعِلْمَ** (در خواب دیدم که یک کاسه شیر به من دادند از آن نوشیدم طوری که احساس می کردم تشنگی از وجودم خارج می شود سپس اضافه آن را به عمر دادم. گفتند: ای رسول خدا آن را به چه چیزی تفسیر می کنی؟ فرمود: به علم.) و در سنن ترمذی و دیگران آمده است که فرمود:**لو لم أُبْعَثْ فیکم لبُعِثَ عمر** (اگر من در میان شما مبعوث نمی شدم هر آینه عمر مبعوث می شد.)
همچنین رسول الله - صلی الله علیه و سلم – ابوبکر صدیق -رضی الله عنه- را برای انجام نماز که پایه و عمود اسلام است و برای برگزاری و اقامه مناسک حج که هیچ مسئله عبادی از آن مشکل تر نیست جانشین کرد که قبل از اینکه رسول الله - صلی الله علیه و سلم – حج نماید آن را انجام داد و اعلام داشت که از بعد از امسال هیچ مشرکی حق انجام دادن حج را ندارد و هیچ فردی بصورت لخت نباید طواف کند و علی بن ابی طالب -رضی الله عنه- را به دنبال او فرستاد تا الغای عهد و پیمان مشرکین را اعلام نماید. هنگامی که به ایشان ملحق شد گفت: آیا امیر هستی یا مأموری؟ در جواب اعلام داشت: مأمور هستم. بنابراین ابوبکر را بر علی امیر قرار داد و علی نیز از جمله کسانی بود که مطابق و دستور رسول الله - صلی الله علیه و سلم – مأمور به اطاعت و فرمانبری از ابوبکر در احکام حج و مسافرین و مسائل دیگر بود و این جریان بعد از غزوه تبوک روی داد که در آن پیامبر خدا علی را جانشین خود در مدینه قرار داده بود که در مدینه از مردان جز منافق یا معذور یا عاصی و گناهکار باقی نمانده بود لذا علی خود را به رسول الله - صلی الله علیه و سلم – رساند و گفت: آیا مرا همراه زنان و کودکان قرار می دهی؟ فرمود:**أَمَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى** (آیا راضی نیستی که نسبت به من چون هارون برای موسی باشی؟)
با این فرموده بیان داشت که جانشین قرار دادن علی در مدینه مقتضی نقص مرتبه و مقام ایشان نیست چنانکه موسی نیز هارون را جانشین خود قرار داد و رسول الله - صلی الله علیه و سلم – همیشه مردانی را جانشین قرار می داد و معمولاً مردانی باقی می ماندند ولی در سال غزوه تبوک رسول خدا همراه تمامی مسلمانان از مدینه خارج شد و به هیچ کس اجازه تخلف از غزوه را نداد چون دشمن سرسخت و قوی و سفر طولانی بود که در آن خداوند متعال سوره برائت را نازل نمود.
کتاب ابوبکر صدیق در زکات از جامعترین و مختصرترین آنهاست و به همین سبب اکثر فقها به آن عمل کرده اند ولی نوشته های دیگر در آن متقدم و منسوخ می باشد و این می رساند که ایشان نسبت به سنت نسخ شده عالمتر بوده است و در صحیحین از ابوسعید روایت است که گفته است: ابوبکر و عمر نسبت به رسول خدا از ما عالمتر بودند. همچنین اصحاب در زمان ابوبکر در هیچ مسئله ای اختلاف نکردند مگر اینکه به وسیله ایشان حل شده و نزاع برطرف گردیده است طوری که مسئله ای مورد نزاع در زمان ایشان به صورت حل نشده باقی نماند. برای نمونه می توان به مسائلی چون: اختلاف در وفات پیامبر - صلی الله علیه و سلم – و دفن کردن و میراثش و در مورد تجهیز لشکر اسامه و جنگیدن با مانعین زکات و مسائل دیگر اشاره نمود. و این می رساند که خلیفه رسول الله - صلی الله علیه و سلم – دیگران را آگاه نموده و نظم بخشیده و آن چیزی که مایه شبهات بوده را از میان برداشته لذا در زمان او اختلاف به وجود نیامد.
اما بعد از ایشان علم و کمال هیچ فردی به علم و کمال ایشان نرسید چنانچه در بعضی از مسائل نزاع کردند همانگونه که در مسائلی چون: ارث پدر بزرگ و برادر و مسئلة الحرام و در طلاق ثلاثه و مسائل دیگر که شناخته می باشد اختلاف نمودند ولی در زمان ابوبکر در این مسائل اختلافی نبود و همچنین با عمر، عثمان و علی در مسائل زیادی مخالفت شد ولی دیده نشد در مسائلی که ابوبکر در آن فتوا می داد و یا قضاوت کند نفری مخالفت نماید و این دلالت بر نهایت علم و فهم و دانش اوست.
جانشین رسول الله - صلی الله علیه و سلم – شد و با اینکار نه تنها خللی به اسلام وارد نشد بلکه قوت گرفت علی رغم مخالفت مرتدین و دیگرانی که در صدد خواری اسلام بودند، مسلمانان را حفظ و بر علم و دینشان افزود و آنگونه در این وادی عمل که کسی را یارای چنان مقاومت و اقداماتی نبود و سرانجام چنانکه روی داد دین قوت گرفت و مستقر شد. ابوبکر را خلیفه رسول الله - صلی الله علیه و سلم – نامیدند و بعد از وفات ایشان عمر و دیگران را امیر المؤمنین خواندند. سهیلی و دیگران از علماء گفته اند فرموده خداوند متعال*لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا*[8] «محزون مباش خداوند با ماست.» در مورد ابوبکر لفظاً تحقق یافت چنانچه در معنی نیز به همان صورت محقق گردید. می گفتند: محمد رسول الله و ابوبکر خلیفة رسول الله، در لقب همراه الله تلفظ می گردد و این اتصال لفظی کلمه جلاله الله با مرگ ابوبکر منقطع گردید و به کسانی که بعد از ایشان آمده لفظ خلیفة رسول الله به کار برده نشد.
و همچنین علی بن ابی طالب بعضی از مسائل سنت را از ابوبکر آموخته است و بر عکس ابوبکر چیزی را از علی نیاموخته است. چنانکه در حدیث مشهوری که در سنن است نماز توبه است، علی می گوید: من هرگاه از رسول الله - صلی الله علیه و سلم – حدیثی می شنیدم آن مقدار که خدا می خواست از آن بهره مند می شدم ولی اگر دیگری حدیثی را برایم نقل می نمود از او می خواستم که بر صحت آن سوگند یاد کند در صورت قسم خوردن او را تصدیق می نمودم ولی ابوبکر برایم حدیث گفت- و راست گفت ابوبکر- که پیامبر - صلی الله علیه و سلم – فرمودند:**مَا مِنْ مُسْلِمٍ یُذْنِبُ ذَنْبًا ثُمَّ یَتَوَضَّأُ ویُحْسِنُ الْوُضُوءَ ویُصَلِّی رَکْعَتَیْنِ وَیَسْتَغْفِرُ اللَّهَ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ** (هر مسلمانی که گناهی را انجام دهد سپس وضو را به صورت کامل بگیرد آنگاه دو رکعت نماز را به جای آورد و از خداوند درخواست بخشش کند الله تعالی او را خواهد بخشید.)
از جمله چیزهایی که در این مسئله باعث روشنگری است این نکته می باشد که امامان علمای کوفه چون علقمه و اسود و شریع و قاضی و دیگران که با عمر و علی مصاحب بودند قول عمر را بر قول علی ترجیح می دادند ولی مسئله در مورد تابعین مدینه، مکه و بصره مشهورتر از آن است که ذکر شود و کوفه را به آن سبب ذکر نمودم که در مدت خلافتش فقه و علم علما در آن ظهور یافت.
از میان تمام شیعیان علی که با او همدم و مصاحب بودند از هیچ فردی از آنها شنیده نشده است که در فقه و علم و مسائل دیگر علی را بر ابوبکر و عمر ترجیح دهند، بلکه همه پیروانش آنهایی که با او جنگیدند همچون بقیه مسلمانان در تقدم ابوبکر و عمر همسو و متفق بودند مگر کسانی که علی خودش نیز آنها را انکار و نکوهش کرده است و آنها نیز در زمان علی تعدادشان کم بود و در سه گروه جمع بودند:
1. طایفه ای در مورد علی غلو کردند و برایش مدعی الوهیت بودند و اینها را علی با آتش سوزانید.
2. طایفه ای به ابوبکر دشنام داده و او را سب می کردند که در رأس آنها عبدالله بن سبأ قرار داشت هنگامی که گزارش آنها به علی رسید در صدد قتلش برآمد ولی او از واقعه گریخت.
3. طایفه ای او را بر ابوبکر و عمر تفضیل دادند در این رابطه فرمود:[لا یبلغنی عن أحد منکم أنه فضلنی على أبی بکر وعمر إلا جلدته حد المفتری] (از هرکدام از شما خبری به من برسد که مرا بر ابوبکر و عمر برتری داده اید حد افترا بر او صادر می کنم.) و از بیش از هشتاد طریق از علی نقل شده است که بر منبر کوفه اعلام داشت:[خیر هذه الأمة بعد نبیها أبو بکر وعمر] (بهترین افراد این امت بعد از پیامبر - صلی الله علیه و سلم – ابوبکر و عمر می باشند.) و در صحیح بخاری و غیر آن از روایت رجال همدان مخصوصاً که علی در موردشان می گوید:[ولو کنت بوابًا على باب جنة**لقلت لهمدان ادخلی بسلام] (اگر من دربان دروازه بهشت بودم به همدانها می گفتم با سلامت وارد شوید.) از روایت سفیان ثوری از منذ ثوری که هر دو همدانی هستند آمده است. بخاری از محمد بن کثیر روایت می کند:[حدثنا سفیان الثوری حدثنا جامع بن شَدَّاد، حدثنا أبو یعلى منذر الثوری، عن محمد ابن الحنفیة قال: قلت لأبی: یا أبت، من خیر الناس بعد رسول اللّه صلى الله علیه وسلم ؟ فقال: یا بنی، أو ما تعرف ؟! فقلت: لا. فقال: أبو بکر. قلت: ثم من ؟ قال: ثم عمر] (محمد بن حنیفه گوید: به پدرم گفتم که بعد از رسول خدا در میان مردم چه کسی بهترین می باشد؟ گفت: ای فرزندم آیا نمی دانی؟ گفتم: خیر. پس گفت: ابوبکر. گفتم سپس چه کسی؟ گفت: سپس عمر.)
و این را به فرزندش کسی که جزو خواص او می باشند و با او هیچ ملاحظه ای ندارد گفت. همچنین اقدام به عقوبت کسی گرفت که او را بر دیگری تفضیل می داد. در حالیکه انسان متواضع درست نیست که اقدام به عقوبت کسی نماید که حق را می گوید و درست نیست او را افترا کننده بخواند. علم رأس فضیلتهاست و در میان انبیاء و اصحاب و باقی مردم هرکس عالمتر باشد افضلتر نیز می باشد. پروردگار متعال می فرماید:*هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ*[9] «آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند برابرند تنها صاحبان فکر و اندیشه متذکر می شوند.» در این رابطه هم دلایل و هم سخنان اهل علم بسیار است.
اما در مورد این فرموده[أقضاکم علیّ] هیچکدام از صاحبان کتابهای ششگانه و مسندهای مشهور، نه احمد و نه دیگران با سند صحیح یا ضعیف آن را روایت نکرده اند و تنها از طریق کسانی که معروف به دروغگویی می باشند روایت گردیده است و در این زمینه عمر سخنی دارد و آن اینکه:[أبیٌّ أقرؤنا، وعلیٌّ أقضانا] (در میان ما ابی قاری تر و علی قاضیتر است.) و این را هم زمانی گفته که ابوبکر در قید حیات نبوده است.
و حدیثی هم که در سنن ترمذی و دیگران آمده که پیامبر - صلی الله علیه و سلم – فرمودند:**أَعْلَمُ امتی بِالْحَلَالِ وَالْحَرَامِ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ وَأَعْلَمُهَا بِالْفَرَائِضِ زَیْدُ بْنُ ثَابِتٍ** (عالمترین امت من به حلال و حرام، معاذ بن جبل و عالمترینشان به فرائض و میراث زید بن ثابت است.) در این حدیث ذکری از علی نشده است و حدیثی هم که نام علی در آن برده شده است علی رغم ضعفش در آن بیان شده است که معاذ بن جبل به حلال و حرام و زید بن ثابت به فرائض عالمتر است. در صورتی که هم این حدیث را صحیح بدانیم کسی که نسبت به حلال و حرام عالمتر است علمش به نسبت کسی که نسبت به قضاوت عالمتر است وسیعتر می باشد. چون چیزی که به قضاوت ارتباط دارد بر طرف نمودن اختلافات و دشمنیهاست مربوط به ظاهر است و ممکن است باطن آن خلاف آن چیزی باشد که در ظاهر خود را می نمایاند چنانکه رسول الله - صلی الله علیه و سلم – می فرماید:**إِنَّکُمْ تَخْتَصِمُونَ إِلَیَّ وَلَعَلَّ بَعْضَکُمْ أَنْ یَکُونَ أَلْحَنَ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ وَإِنَّمَا أَقْضِی بنَحْوٍ ما أَسْمَعُ فَمَنْ قَضَیْتُ لَهُ مِنْ حَقِّ أَخِیهِ شَیْئًا فَلَا یَأْخُذْهُ فَإِنَّمَا أَقْطَعُ لَهُ قِطْعَةً مِنْ النَّارِ**[10] (شما برای رفع دعواهایتان را پیش من می آورید و چه بسا بعضی از شما در بیان و سخنوری بر دیگری فایق آید و من بر اساس آنچه که می شنوم قضاوت خواهم کرد. هرکس که در قضاوت حق برادرش را به او دادم آن را دریافت نکند چون من قطعه ای از آتش جهنم را برایش قرار داده ام.) رهبر و سید قاضیان اعلام می دارد که قضاوتش حرام را حلال نمی نماید بلکه بر مسلمان حرام است که با توجه به قضاوتش که در آن حق دیگری به او داده شده مال کسی را دریافت نماید. و دانستن حلال و حرام شامل ظاهر و باطن امور است بنابراین کسی که به آن عالم باشد نسبت به دین آگاهتر است.
و همچنین قضاوت دو نوع است:
در نوع اول طرفین دعوا هر دو منکر آن می باشند چنانکه یکی مدعی امری باشد و دیگری آن را انکار نماید که در آن بر اساس دلایل و شواهد حکم می شود.
در نوع دوم طرفین دعوا منکر اصل مسئله نیستند بلکه در اینکه چه کسی مستحق آن می باشد با همدیگر درگیرند چنانکه دو نفر در تقسیم ارث یا در اینکه زوجین هر کدام چه حقی بر همدیگر دارند یا دو شریک با همدیگر اختلاف دارند.
این قسمت یکی از قسمتهای مربوط به حلال و حرام است لذا هرگاه کسی از طرفین به فتوایش راضی باشند جهت رفع دعوا فتوا دهد برایشان کافی است دیگر احتیاج به کسی که در بینشان حکم کند ندارند، تنها در موردی که مسئله را انکار می نمایند احتیاج به حاکم خواهند داشت و در چنین مواردی هم اکثراً با ظلم و فجور همراه است و گاهاً نیز مسبب آن فراموشی است. ولی هر فردی اعم از نیک و بد به حلال و حرام احتیاج دارند ولی تنها تعداد کمی از نیکان احتیاج به قضاوت خواهند داشت.
به همین خاطر هنگامی که ابوبکر -رضی الله عنه- عمر -رضی الله عنه- را مأمور قضاوت در بین مردم نمود یکسال منتظر ماند ولی دو نفر در مورد یک مسئله به او مراجعه نکردند و اگر مجموع قضاوتهایی از این نوع را که رسول الله - صلی الله علیه و سلم – انجام داده شمارش نماییم به دو مورد نمی رسیم در حالیکه مسئله در مورد حلال و حرام که قوام دین است و خاص و عام به آن احتیاج دارند اینگونه نیست.
این حدیث**أَعْلَمهم بِالْحَلَالِ وَالْحَرَامِ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ** به اتفاق علما نسبت به**أقْضَاکُم علی** در صورتی که بخواهند به آن استناد نمایند به صحت نزدیک تر است و حال که از لحاظ سند و دلالت نمودن اینگونه است معلوم می شود کسی که با توجه به این سند به عالمتر بودن علی بر معاذ رأی دهد جاهل است تا برسد به اینکه با عالمتر بودنش نسبت به ابوبکر و عمر که از معاذ عالمترند رأی دهد، علی رغم اینکه حدیثی که در آن از معاذ و زید نام برده شده را بعضی ضعیف و بعضی حسن می دانند ولی حدیثی که نام علی در آن برده شده ضعیف است.
اما در مورد حدیث: :**أنا مدینة العلم** باید گفت که حدیثی واهی و ضعیف است به همین دلیل هر چند که ترمذی آن را روایت کرده است آن از جمله احادیث موضوع و تکذیب شده به حساب آورده اند، لذا ابن جوزی آن را در موضوعات ذکر کرده و بیان داشته است که این حدیث از جمیع طروق آن موضوع و ساختگی است.
و کذب و دروغ بودن آن به وسیله متن آن نیز معلوم می گردد لذا احتیاج به برسی اسناد ندارد چون اگر رسول الله - صلی الله علیه و سلم – شهر علم باشد در آن صورت برای این شهر جر دروازه ای نخواهد بود در حالیکه درست نیست که پیام آور رسول خدا و کسی که پیام او را به امت می رساند یک نفر باشد، بلکه واجب است مبلغ و رساننده خبر از او اهل تواتر باشند کسانی که به واسطه خبر آنها برای غائب علم حاصل می گردد. که روایت واحد به وسیله قرائن مفید علم است. و این قرائن و شوهد یا منتفی است یا از بیشتر مردم مخفی می ماند و یا اینکه بیشتر مردم علم به قرآن و سنت متواتر برایشان حاصل نمی گردد، در حالیکه به وسیله نقل متواتر برای خاص و عام علم حاصل می گردد.
این حدیث را یک فرد زندیق یا جاهل که به گمانش خواسته مدحی بنماید ساخته شدهه و به دروغ نسبت داده است یا این را ساخته اند تا به وسیله آن علوم دینی را زیر سؤال ببرند چون تنها یک اصحاب آن را ابلاغ کرده باشد همینگونه خواهد بود.
و بصورت متواتر نیز خلاف این موضوع ثابت است چون در تمام شهرهای مسلمین از غیر علی و به وسیله باقی اصحاب علوم دین ابلاغ شده است چنانکه مسئله در مورد اهل مکه و مدینه واضح است و اهل شام و بصره نیز همینگونه اند چون آنها از علی جز چیزهای اندکی را دریافت نداشته اند چنانکه بیشترین جای که علم از طریق علی بیان گردیده است کوفه می باشد ولی با این حال قبل از ولایت عثمان مردم آنجا قرآن و سنت را فرا گرفته بودند که به نسبت ولایت و حکومت علی متقدم است.
فقیه ترین و عالمترین مردم مدینه علم را در زمان عمر آموختند و قبل از آن احدی از آنها از علی چیزی را نیاموخته مگر کسانی که به هنگام بودن علی در یمن از او آموخته باشند آنگونه که در چنان اوضاعی از معاذ بن جبل نیز آموخته اند چون مقام معاذ بن جبل و تعلیماتش در یمن بیشتر از مقام و تعلیم علی بوده است به همین سبب مردم یمن از معاذ بیشتر از علی روایت کرده اند و شریح و دیگر بزرگان تابعین فقه را از معاذ آموخته اند. و هنگامی که علی وارد کوفه گردیدشریح قبل از او عهده دار مقام قضاوت شده بود و علی در زمان خلافت خویش شریح و عبیده سلمانی را عهده دار مقام قضاوت نمود که هر دو از غیر او فقه را آموخته بودند و حال که علوم اسلام قبل از اینکه علی به کوفه رود در سرزمینهای اسلامی چون حجاز، شام، یمن، عراق، خراسان، مصر و مغرب منتشر شده و علومی هم که در کوفه منتشر گشته بود غیر از او آن را در کوفه انتشار داده بودند و چیزی از مسائل علمی به صورت خاص به نسبت باقی اصحاب به علی اختصاص نداشت و تبلیغ عمومی هم که به واسطه ولایت و حکومت برایش حاصل گردید بیشتر از آن برای ابوبکر و عمر و عثمان حاصل شد و به صورت خاص نیز ابن عباس بیشتر از او فتوا داده است، ابوهریره بیشتر از او روایت نموده است در حالیکه علی از هر دو نفر یاد شده عالمتر است همانگونه که ابوبکر و عمر و عثمان نیز از آنها عالمتر می باشند و همچنین خلفای راشدین اقدام به تبلیغ عمومی اسلام کرده اند چیزی که مردم به آن بیشتر از بعضی از علوم خاص احتیاج دارند که بعضی رساننده آن بوده اند.
اما آنچه که بعضی از دروغگویان و جاهلان در مورد اینکه علی به صورت خصوصی دارای علم بخصوصی بوده است همه آنها باطل می باشند در صحیح ثابت است که به او گفته شد آیا از رسول الله - صلی الله علیه و سلم – چیزی پیش خود دارید؟ جواب داد:**لَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ إِلَّا فَهْمٌ یُؤْتِیهِ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ رَجُلًا فِی الْقُرْآنِ وَمَا فِی هَذِهِ الصَّحِیفَةِ وکان فیها عقول الدیات ـ أی: أسنان الإبل التی تجب فیه الدیة ـ وفیها فِکَاکُ الْأَسِیرِ وَفیها:لَا یُقْتَلُ مُسْلِمٌ بِکَافِرٍ** (خیر قسم به کسی که دانه فلق و انسان را آفرید جز فهمی که خداوند در مورد کتابش به بنده ای بدهد و جر آنچه که در این صحیفه موجود است و در آن نیز مسائلی مربوط به دیات و آزادی اسرا موجود است و اینکه مسلمان به سبب کفر کشته نمی شود.) و در لفظی آمده است:[هل عهد إلیکم رسول اللّه صلى الله علیه وسلم شیئًا لم یعهده إلى الناس؟] (آیا رسول الله - صلی الله علیه و سلم – چیزی را با شما در میان نهاده که با دیگران در میان ننهاده باشد؟) پس آن را نفی می کند.
و آنچه را که بعضی از جاهلان می گویندو آن اینکه هنگام غسل میت رسول الله - صلی الله علیه و سلم – علی از آن آب غسل، علم اولین و آخرین را وراث شده است از جمله زشت ترین دروغگوئیهاست. چون خوردن آب غسل مشروع نست و علی نیز چیزی را ننوشیده است و در صورتی که این مسئله باعث علم باشد در آن کار دیگران نیز با او شریک بوده اند و هیچکدام از افرادی عالم این مسائل را روایت نکرده اند و ذکر مسائلی چون: اینکه او بواسطه دانستن علم باطن از ابوبکر و عمر و دیگران ممتاز بوده است. چنین مسائلی از جمله مقالات باطنیهای ملحد و امثالهم می باشد کسانی که کافر می باشند. و حتی دارای آن چنان مسائل کفری هستند که یهود و نصارا فاقد آن می باشند، چنانکه به الوهیت و نبوتش معتقد شدند و اینکه او از رسول الله - صلی الله علیه و سلم – عالمتر است و اینکه در امورات باطن معلم پیامبر - صلی الله علیه و سلم – بوده است و امثال این گفته ها، که اهل غلو و افراط در کفر و الحاد آن را بر زبان می رانند. و الله سبحانه و تعالی اعلم.
آیا ابوبکر و عمر از خضر افضلتر اند؟
اساس مسائل در این مورد بر این پایه قرار دارد که آیا خضر پیامبر است یا نه؟ اکثر علما معتقدند که ایشان پیامبر نبوده اند و این مورد را ابو علی بن ابو موسی و دیگر علما انتخاب کرده اند، و بر این اساس ابوبکر و عمر از خضر افضل تر می باشند.
و قول دوم این است که او پیامبر است و ابو الفرج ابن جوزی و دیگرانی بر این باورند و بر این اساس خضر از ابوبکر و عمر افضل تر می باشد اما به اتفاق رسول الله - صلی الله علیه و سلم – و عیسی بن مریم - علیه السلام- از ابوبکر افضلتر می باشند. که محمد در اول این امت و عیسی در آخر آن می باشد.
تفضیل سه خلیفه اول بر علی
س: نفری به سنت متمسک است و در تفضیل سه خلیفه اولی بر علی دچار تردید است چون رسول الله - صلی الله علیه و سلم – در مورد علی فرموده است:**أنت منی وأنا منک** (تو از من و من از تو هستم.) و همچنین فرموده:**أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى**[11] (نسبت تو به من چون نسبت هارون به موسی است.) و همچنین فرموده است:**لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ…**[12] (پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد…) و می فرماید:**مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ**[13] (هرکس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست.)**اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ…**[14] (بار الها کسی که او را دوست می دارد دوست بدار و با کسی که با او دشمنی می کند دشمن باش.) و می فرماید:**أذکِّرکُم اللّه فی أهل بیتی** (شما را در مورد اهل بیتم متذکر می شوم.) در سوره آل عمران آیه 61 خداوند می فرماید:*فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ…* «بگو بیایید تا فرزندانمان و شما نیز فرزندانتان را فرا خوانیم…» و می فرماید:*هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ*[15]«هر آینه مدتی بر آدمی آمده است» و می فرماید:*هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ*[16] «اینها دو دشمن هستند که بر سر پروردگارشان با همدیگر می جنگند.»
ج: در آغاز به نکته ای باید توجه نمود و آن اینکه: هنگامی که فضیلتی برای یک نفر اثبات می شود که مانندش در دیگری وجود ندارد در صورت وجود شرایط مساوی شخصی که دارنده صفت می باشد او برتر است ولی داشتن فضائلی که دیگران نیز دارای آن هستند موجب فضیلت نمی باشد.
و حال که چنین است فضایل ابوبکر صدیق -رضی الله عنه- که به واسطه آن از دیگران متمایز است دیگران فاقد آن می باشند، در حالیکه فضایل علی از جمله امورات مشترک می باشدکه دیگران نیز واجد آن هستند، چنانکه در مورد صدیق می فرماید:*لَوْ کُنْتُ مُتَّخِذًا من اهل الارض خَلِیلًا لَاتَّخَذْتُ أَبَا بَکْرٍ خلیلاً**[17] (در صورتی که از اهل زمین خلیلی برمی گرفتم ابوبکر را یار صمیمی خویش قرار می دادم.) و می فرماید:**لَا یبْقی فِی الْمَسْجِدِ خَوْخَةٌ إِلَّا سدت الا خَوْخَةَ أَبِی بَکْرٍ**[18] (همه درهای رو به مسجد را بستند تنها دروازه ابوبکر را باز گذاشتند.) و می فرماید:**إِنَّ أَمَنَّ النَّاسِ عَلَی فِی صُحْبَتِهِ وَ ذات یده أَبُو بَکْرٍ**[19] (در دوستی و مال از ابوبکر بیشتر از هرکس امین هستم.) اینها مجموعاً سه خصوصیتی هستند که هیچ فردی در آن با او مشترک نیست. یکی دال بر این است که رسول خدا آنگونه که نسبت به ابوبکر در جان و مال احساس امنیت داشته از کسی دیگر نداشته است. بعضی از دروغگویان خواسته اند با جعل حدیث نبستن در را برای علی هم ثابت کنند ولی موضوع یارای مقابله با صحیح را ندارد و این امر مخصوص ابوبکر صدیق است.
در سومی اظهار می دارد که هیچ بشری استحقاق خلیلی را در صورت امکان جز ابوبکر نداشته است و در صورتی که دیگران از او برتر بودند نسبت به این امر شایستگی بیشتری می داشتند. و همچنین دستور دادنش مبنی بر امامت نماز در مدت زمان مریضی برای ابوبکر از جمله خصایص و فضایل اوست و به همین صورت سپردن امارت حاجیان در زمان حیات خویش به ابوبکر برای اینکه سنت را برپا دارد و آثار جاهلیت را محو نماید از جمله خصوصیات و ویژگیهای اوست و همچنین فرموده اش در حدیث صحیح که مسلم آن را روایت می کند:**ادْعُ أَبَاکِ وَأَخَاکِ حَتَّى أَکْتُبَ لِأَبِی بَکْرٍ کِتَابًا**[20] (به عایشه صدیقه می گوید: برادر و پدر را صدا بزن تا کتابی برای ابوبکر بنویسم.) و امثال این احادیث که بسیارند بیان کننده این امرند که در میان اصحاب فردی مساوی و در مرتبه او نبوده است.
اما اینکه در مورد علی فرموده است**أنت منی وأنا منک** همین مسئله را در مورد دیگران نیز بیان داشته است. آن را به مسلمانان و و جماعت اشعریها نیز گفته است. پروردگار متعال می فرماید:*وَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ وَمَا هُمْ مِنْکُمْ*[21] «به پروردگار سوگند یاد می کنند که از شما هستند در حالیکه از شما نیستند.» رسول الله - صلی الله علیه و سلم – می فرماید:**مَنْ غَشَّنَا فَلَیْسَ مِنَّا** (هرکس ما را فریب دهد از ما نیست.) که مقتضی آن این است هرکس این گناهان کبیره را ترک نماید از ماست پس هر مؤمن کامل الایمان از پیامبر و پیامبر از اوست و همچنین پیامبر - صلی الله علیه و سلم – در مورد دختر حمزه می فرماید:**أنت منی وأنا منک** و به زید می فرماید:**أنت أخونا ومولانا** (تو برادر ما و مولای ما هستی.) این امر اختصاص به زید ندارد بلکه همه کسانی را که آزاد کرده است به همین صورت می باشند.
و همچنین این فرموده:**لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ…** صحیح ترین حدیث روایت شده در مورد فضیلت علی -رضی الله عنه- می باشد که بعضی از دروغگویان بر آن افزوده اند که گویا ابوبکر و عمر در آغاز پرچم را گرفته و سپس فرار نموده اند. در صحیح موجود است که عمر -رضی الله عنه- گفت:[ما أحببت الإمارة إلا یومئذ] (من ریاست را جز در آن روز دوست نداشتم.) این حدیث رد کننده موضع گیری نواصب در مورد علی می باشد. در مورد توصیفی که در این فرموده در مورد علی ذکر شده باید گفت: این مسئله تنها جزو خصایص او نیست بلکه هر مؤمن کامل الایمانی خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست می دارند چنانکه می فرماید:*فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ*[22] «خداوند به زودی قومی را برمی انگیزد که آنها را دوست می دارد و آنها نیز خداوند را دوست می دارند.» حال آنکه اینها همان کسانی هستند که با امامت ابوبکر با مرتدین جنگیدند و در صحیح موجود است که از رسول خدا سؤال شد که:**أَیُّ النَّاسِ أَحَبُّ إِلَیْکَ قَالَ عَائِشَةُ قال فمِن الرِّجَالِ قَالَ أَبُوهَا**[23] (محبوبترین مردمان پیش تو چه کسی می باشد؟ فرمود: عایشه. سؤال را در مورد مردان تکرار کردند: فرمود: پدرش. که این مورد جزو خصایص ابوبکر است.) اما در مورد این فرموده:**أَمَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى**[24] (آیا راضی نیستی که نسبت به من منزلت هارون نسبت به موسی را داشته باشی.) رسول الله - صلی الله علیه و سلم – این را هنگامی فرمود که قصد عزیمت به غزوه تبوک را داشت و علی را نیز در مدینه جانشین کرده بود. بعضی گفته اند به خاطر اینکه ایشان را مبغوض داشته او را جانشین نموده است. رسول الله - صلی الله علیه و سلم – هرگاه به جنگ می رفت نفری از امتش را بعد از خویش جانشین قرار می داد و این کار را هنگامی انجام می داد که تعدادی از مؤمنان نیرومند و توانا در مدینه می ماندند، ولی در غزوه تبوک اجازه ماندن به هیچ فردی را نداد بنابراین جز افرادی که معذور بودند یا گناهکار کسی باقی نماند. بنابراین چنین جانشینی نشانه ضعف بود لذا منافقین شروع به طعنه زدن به علی کردند به همین خاطر رسول الله - صلی الله علیه و سلم – برایش بیان می دارد که من تو را به خاطر اینکه پیش من دارای نقایصی هستی جانشین نکرده ام، چنانکه موسی هارون را جانشین خویش کرد در حالیکه او شریک رسالتش بود آیا تو به این کار راضی نیستی؟ و آشکار است که رسول الله - صلی الله علیه و سلم – قبل از ایشان دیگرانی را نیز جانشین کرده بود که آنها نیز همگی چنین منزلتی را یافته بودند و اینکار از جمله خصوصیات علی نیست در صورتی که این جانشینی نشانه فضیلت بر دیگران بود ترسی بر علی نبود تا اینکه از ناراحتی گریه کند. از جمله چیزهایی که بیانگر این مسئله می باشد این است که رسول الله - صلی الله علیه و سلم – در سال نهم هجری ابوبکر را بر علی امیر و سرپرست قرار داده است و در اینکه علی را بر ابطال عقد و قرار دادها با مشرکین فرستاد به عنوان خصوصیت ویژه برایش محسوب نمی گردد چون عادت بر این منوال جریان داشت که عقد قرار داد و ابطال آن را تنها می بایست یکی از افراد اهل بیت انجام دهد بنابراین هر فردی از اهل بیت را امیر قرار می دهد معلوم می شود که این حدیث بر اینکه او به منزله هارون از هر جهت می باشد دلالت نمی کند تنها شبهه ای که ایجاد می کند این است که بر خلافت و جانشینی ایشان دلالت نماید ولی این امر مخصوص ایشان نیست.
رسول الله - صلی الله علیه و سلم – ابوبکر را به ابراهیم و عیسی، و عمر را به نوح و موسی - علیهم السلام- هنگامی که به مسئله اسراء و معراج اشاره می کند تشبیه می نماید و این مورد به نسبت تشبیه کردن علی به هارون بزرگتر و مهمتر است که لازمه اش این نیست که ابوبکر و عمر به منزله آن پیامبران باشند بلکه تشبیه کردن چیزی به چیز دیگر به خاطر مشابهت در بعضی موارد است که این در قرآن و سنت و کلام عرب بسیار است.
اما در مورد این فرموده:**مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ…**[25] (هرکس من مولای او هستم علی نیز مولای اوست بار الها هرکس او را دوست دارد دوستش بدار…) این حدیث در هیچکدام از کتابهای مصور بیان نشده است فقط ترمذی آن را در سننش آورده و آن هم تنها بخش نخستش را بیان داشته است**مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ** و قسمت اضافی بر آن در حدیث وجود ندارد. از امام احمد در موردش سؤال می کنند جواب می دهد که کوفیان آن را اضافه نموده اند و بدون هیچگونه شکی ساختگی است و دلایل آن واضح می باشد.
اول اینکه: حق غیر از رسول الله - صلی الله علیه و سلم – همدم و همراه هیچ فرد دیگری نیست چون در غیر این صورت فرد مذکور می بایست چون رسول الله - صلی الله علیه و سلم – در تمام اقوالش پیروی شود. در حالیکه اصحاب و حتی پیروان علی در مسائلی با او مخالفت نموده اند که نصوص هم موافق آنها بوده است چنانکه در مسئله عده زنی که حامله است و شوهرش مرده است اختلاف روی داد و قول علی صائب نبود.
ثانیاً:**اللهم انصر من نصره...** (پروردگارا را کمک کن هرکس که او را کمک می کند) که ادامه حدیث قبلی است خلاف واقع است چنانکه کسانی همراهش در جنگ صفین شرکت کردند و پیروز نشدند و کسانی یاریش نکردند و خوار و ذلیل نشدند چنانکه سعد بن ابی وقاص فاتح عراق همراهش نجنگید و همچنین یاران معاویه و بنی امیه که با او جنگیدند بسیاری از سرزمین های کفر را فتح و خداوند پیروزی را نصیب آنها نمود.
ثالثاً: گفته**اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ…** (بار الها کسی که او را دوست می دارد دوست بدار و با کسی که با او دشمنی می کند دشمن باش.) مخالف با اصل اسلام است چنانکه قرآن بیان می دارد مؤمنان علی رغم جنگیدن با هم و ظلم و ستمی که بر هم روا می دارند برادر همدیگرند.
و همچنین در مورد:**مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ** از اهل حدیث کسانی چون بخاری و دیگران از آن ایراد می گیرند و بعضی هم آن را حسن می دانند و در صورتی که رسول الله - صلی الله علیه و سلم – آن را گفته باشد ولایت مخصوص به او را بیان نداشته است بلکه چیزی را که دیگران نیز متصف به آنند را اعلام نموده است و آن همان ولایتی است که همه مؤمنان به نسبت همدیگر از آن برخوردارند. نقطه مقابل موالات معادات و دشمنی است و بدون شک مؤمنان را نسبت به غیر مؤمنان باید دوست داشت و این امر رد بر نظریه نواصب است.
و حدیث بخشیدن و صدقه دادن انگشتری در نماز توسط علی به اتفاق اهل علم دروغ و جعلی است سبب آن نیز امر واضح و ثابت شده است که در جای خویش بصورت مشروح بیان گردیده است.
اما فرموده رسول الله - صلی الله علیه و سلم – در روز غدیر که فرمود:**أذکِّرکُم اللّه فی أهل بیتی** (شما را در مورد اهل بیتم متذکر می شوم.) تنها مخصوص علی نیست بلکه تمامی اهل بیت در آن مساوی هستند و دورترین مردم در عدم رعایت این سفارش و وصیت رافضه می باشند چون آنها با عباس و فرزندانش دشمنی و با اکثر اهل بیت مخالفت و کافران را بر علیه آنها یاری کردند.
در مورد آیه مباهله باید گفت این هم از جمله خصوصیات خاص وی نمی باشد بلکه درخواست رسول الله - صلی الله علیه و سلم – از علی و فاطمه و دو فرزندشان به خاطر این نبوده است که آنها افضل امت هستند بلکه سبب آن این بوده که در میان اهل بیت جزو خواص رسول الله - صلی الله علیه و سلم – می باشند چنانچه حدیث کساء نیز بعد از جمع کردنشان می فرماید:**اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَیْتِی فَأَذْهِبْ عَنْهُمْ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تَطْهِیرًا**[26] (پروردگارا اینها اهل بیت من هستند پلیدی را از آنها دور و پاکشان گردان.) منظور خاصان اهل بیت می باشند نه منحصر کردن اهل بیت در آنها لذا آنها را صدا زده و تخصیص نموده است و در مورد*الأنفس* تعبیر به واحد نوعی نموده است چنانکه در آیه 12 سوره نور می فرماید:*ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا* «مؤمنان اعم از زن و مرد نسبت به خویش حسن ظن دارند.» و می فرماید:*فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ*[27] «بعضی از شما بعض دیگر را بکشد.»
و اینکه می فرماید:**أنت منی وأنا منک** (تو از من و من از تو هستم.) منظور این نیست که او جزو ذات رسول الله - صلی الله علیه و سلم – است هر چند شکی نیست که ایشان از نظر منزلت و نزدیکی بزرگترین افراد است، ایشان دارای ویژگی هایی در ایمان و قرابت است که بقیه طایفه و اهل بیت از آن برخوردار نیستند و جریان مباهله نیز مؤید آن است ولی این امر مانع از آن نیست که از غیر طایفه افرادی باشند که از او برترند چون جریان مباهله در بین خویشان و فامیل روی داده است.
و آیه*هَذَانِ خَصْمَانِ…*[28] مختص به علی نیست بلکه در مورد علی، حمزه و عبیده می باشد و حتی می توان گفت که شامل تمام کسانی است که در بدر حضور داشتند.
اما در مورد سوره انسان*هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ*[29] باید گفت: هرکس شأن نزولش را در مورد علی، فاطمه و دو فرزندشان بیان داشته آ نرا جعل کرده و دروغ گفته است چون این سوره مکی است و حسن و حسین نیز در مدینه متولد شده اند و در صورتی که هم آن را صحیح هم فرض نماییم این معنی را نمی رساند که هرکس مسکین و یتیم و اسیر را خوراکی دهد افضل اصحاب می باشد بلکه مشترک بین تمام کسانی است که چنین کاری را انجام می دهند و دلالت بر استحقاق ثواب و پاداش برای انجام دهنده چنین کاری می نماید، گر چه اعمال دیگری چون ایمان به خدا و برپا داشتن نماز در وقتش و جهاد در راه خدا از آن برترند.
صلوات فرستادن بر علی
س: آیا جایز است علی را به صلوات نمودن مختص نمود؟
ج: برای هیچ فردی جایز نیست جز رسول الله - صلی الله علیه و سلم – فرد دیگری را به صلوات فرستادن اختصاص دهد. اینکار برای هیچ فردی، ابوبکر، عمر، عثمان یا علی جایز نیست، هرکس آن را انجام دهد مبتدع است بلکه یا بر همه سلام می فرستند و یا صلوات را بر همگی ترک می نمایند.
و مشروع این است که بگوید:[ اللهم صل على محمد وعلى آل محمد، کما صلیت على إبراهیم إنک حمید مجید وبارک على محمد وعلى آل محمد، کما بارکت على إبراهیم فی العالمین إنک حمید مجید]
و هرکس بگوید هیچ کس بر علی افضل و برتر نیست چنین فردی دچار اشتباه و خطا گردیده چون این ادعا مخالف دلایل شرعی است. و الله اعلم.
تألیف:شیخالاسلام -رحمه الله-
[1] رواه احمد
[2] رواه بخاری و مسلم
[3] رواه بخاری و مسلم
[4] رواه بخاری
[5] رواه بخاری
[6] رواه مسلم
[7] رواه بخاری
[8] توبه 40
[9] زمر 9
[10] بخاری، مسلم و دیگران آن را روایت نموده اند.
[11] رواه مسلم و بخاری
[12] رواه مسلم و بخاری
[13] رواه ترمذی
[14] رواه احمد
[15] انسان 1
[16] حج 19
[17] رواه بخاری و مسلم
[18] رواه مسلم و بخاری
[19] رواه بخاری و مسلم
[20] رواه احمد
[21] توبه 56
[22] مائده 54
[23] رواه مسلم
[24] رواه بخاری
[25] رواه احمد
[26] رواه ترمذی
[27] بقره 54
[28] حج 19
[29] انسان 1
تعریف الامام البخاری رحمه الله:
اسمه ،ولادته ووفاته:
هو أبو عبد الله البخاری، محمد بن اسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة بن بردزبه، وقیل بذدربه، وهی لفظة بخاریة، معناها الزراع، ولد سنة 194، وتوفی لیلة لسبت لیلة الفطر عند صلاة العشاء، ودفن یوم الفطر بعد صلاة الظهر سنة ست وخمسین ومئتین، وعاش اثنتین وستین سنة إلا ثلاثة عشر یوما.
الصحیح للبخاری واسمه:
"الجامع المسند الصَّحیح المختصر من أمور رسول الله - صلَّى الله علیْه وسلَّم - وسُنَنه وأیَّامه".
مکث فی تألیفه:
16 سنة، فقد جاء عنه أنه قال: صنفت " الصحیح " فی ست عشرة سنة، وجعلته حجة فیما بینی وبین الله تعالى
والسبب الذی دعاه إلیه:
أمور، منها ما ذکره الحافظ أنه سمع إسحاق بن راهویه یقول: "لو جمعتُم کتابًا مختصرًا لصحیح سنَّة رسول الله - صلَّى الله علیْه وسلَّم"، قال البخاری: "فوقع ذلک فی قلبی فأخذتُ فی جمع الجامع الصَّحیح.
ومنها ما جاء عن البخاری أنه قال: "رأیتُ النَّبیَّ - صلَّى الله علیْه وسلَّم - فی المنام وکأنَّنی واقفٌ بین یدیْه, وبِیدی مروحةٌ أَذُبُّ بها عنه، فسألتُ بعض المعبِّرین, فقال لی: أنتَ تَذُبُّ عنه الکذِب، فهو الَّذی حَملنی على إخراج الجامع الصَّحیح".
ترتیب البخاری:
قد رتب الامام البخاری کتابه علیٰ الابواب والموضوعات الفقیه خلافا لامام مسلم
قال ابن عدی: سمعت عبد القدوس بن همام یقول: سمعت عدة من المشایخ، یقولون: حول محمد بن إسماعیل تراجم جامعه بین قبر رسول الله صلى الله علیه وسلم ومنبره، وکان یصلی لکل ترجمة رکعتین
جاء عنه أنه قال: ما وضعت فی کتاب الصحیح حدیثًا إلا اغتسلت قبل ذلک وصلیت رکعتین[1]
منهج الإمام البخاری فی تألیف الصحیح:
لم یقصد البخاری حصر الحدیث الصحیح کله، إنما أراد جمع مختصر فی الأحادیث الصحیحة، قال البخاریُّ: "ما أدخلتُ فی کتابی "الجامع" إلاَّ ما صحّ, وترکتُ من الصَّحیح حتَّى لا یطول" وقال: "لم أخرِّج فی هذا الکتاب إلاَّ صحیحًا، وما ترکتُ من الصَّحیح أکثر"
التزم البخاری فی صحیحه الصحة وفق شرطه، .
بدأ البخاری کتابه بالبسملة، ولم یذکر لکتابه مقدمة ولا دیباجة ولم یبین شرطه، بل سرد الأبواب والأحادیث بعد البسملة.
قسم البخاری صحیحه إلى کتب، اشتملت على عامة أبواب الفقه، وزاد علیها کتبا أخرى، فکان کتابه بذلک جامعا، ولیس مقصورا على السنن.
ترجم البخاری على أحادیثه بتراجم فقهیة، وهذه التراجم مما اشتهر بها البخاری، حتى قیل: فقه البخاری فی تراجمه.
لم یلتزم البخاری بذکر الحدیث فی موضع واحد، بل یکرره بحسب الحاجة لذلک.
تقطیع الحدیث:
مذهب البخاری رحمه الله جواز تقطیع الحدیث، وذلک لحکم یراها.
روایة الحدیث بالمعنى:
روایة الحدیث بالمعنى من المسائل المعروفة فی علم الحدیث،
منهج البخاری فی روایة الحدیث أن یسوق الإسناد قبل المتن.
وهذا هو الجاری على عادة المحدثین أعنی تقدیم الإسناد لأنه مرقاة للمتن، ولکن قد یقدم المتن على الإسناد أحیانا لعلة، وذلک ما إذا کان الحدیث لیس على شرطه.
وقد وقع هذا فی موضعین:
الأول: قال البخاری فی کتاب العلم، باب من خص بالعلم قوما دون قوم کراهیة أن لا یفهموا:
والموضع الثانی: قال البخاری فی تفسیر حم السجدة:
من منهج البخاری أن یجمع بین الأحادیث المختلفة:
عادات البخاری:
أولا: عادات الإسناد والمتن:
عادة البخاری اذا روى حدیثا عن شیخین أن یکون اللفظ للثانی منهما، ومع أنه لم ینص على ذلک، لکن علمناه من الاستقراء التام لمواضع ذلک فی صحیحه.
بخلاف الإمام مسلم فإنه إذا روى عن شیخین میز بین لفظیهما، کأن یقول: حدثنا أبو بکر وأبو سعید, کلاهما عن أبی خالد, قال أبو بکر حدثنا أبو خالد عن الأعمش ..
وقلما ینص البخاری على أن اللفظ لأحدهما، لکن علمنا بالاستقراء التام أن عادة البخاری رحمه الله إذا ساق سندین ثم أتبع بمتن واحد لم یذکر لمن هو إن المتن لآخر سند.
عادة البخاری إذا روى عن شیخین ثقتین عن شیخ ألا یمیز بین لفظ هذا من هذا، وفی المسألة قولان ذکرهما أهل العلم، إلا أن البخاری جرى على مذهب الزهری، وقد صرح الزهری بمذهبه هذا فی حدیث الإفک، وحدیث موسى مع الخضر علیهم السلام وفی غیرهما حین کثرة علیه زیادات الرواة فی الحدیث، فقال فی آخر الاسناد: وکل حدثنی طائفة من الحدیث، وبعضهم یزید فی الحدیث على بعض، ولم یذکر المزید ولا الزائد، ثم ساوى الحدیث على نص واحد ولم یعین لکل راو منهم زیادته.
أخذته ذا من الکتاب "منهج الإمام البخاری فی تألیف الصحیح" من مکتبه الشامله
وبعض أهل العلم لا یرى هذا المذهب کمسلم بن الحجاج، فإن هذه المسألة من المسائل التی اختلف فیها الشیخان البخاری ومسلم.
عادات البخاری فی تراجمه:
1: أن البخاری یعطف بین المتشابهین فی الحکم، ویقرن بینهما، ویعمل القواعد الفقهیة، والقوانین الأصولیة فیما یترجم به، وهذا کثیر فی تراجمه.
مثال ذلک، ترجمته: باب وضوء الرجل مع امرأته وفضل وضوء المرأة، وتوضأ عمر بالحمیم ومن بیت نصرانیة.
2: ومنها: أنه یحیل على ما هو بین الناس مالوف، وعندهم معروف، وإن لم یصرح به، فمثلا ترجم: باب الإثمد والکحل من الرمد، ثم قال: فیه عن أم عطیة، ثم ذکر حدیث أم سلمة فی الحادة التی رمدت، ولیس فی الحدیثین ذکر الإثمد، قال الحافظ: لکن لم أر فی شیء من طرقه ذکر الإثمد، فکأنه ذکره لکون العرب غالبا إنما تکتحل به أهـ.
3 - ومنها: أنه إذا کانت الترجمة واردة فی الحدیث فهو یتبع لفظ الحدیث فیها، بل إنه کذلک یتبع لفظ الآثار فیما ترجم به.
4 - ومنها: أنه یترجم بالحکم على المشکل ویترک الجلی الواضح، فقال مثلا: باب ترک الحائض الصوم، هکذا ترجم ولم یذکر الصلاة
5 - ومنها: أنه یؤثر التراجم الخفیة على الظاهرة، ویقتصر على ما یدل بالإشارة، ویحذف ما یدل بالصراحة، ویسمیها بعضهم: تراجم التعمیة ، أو: إیثار الخفی على الجلی، أو: الأخفى على لأجلى، وکلها عبارات استخدمها شراح الصحیح.لأن فی مطابقة الترجمة للحدیث الذی یسوقه شیء من الخفاء والتعمیة.
من الفاظ الحافظ ابن حجر فی شرح باب: وکان الإنسان أکثر شیء جدلا من التفسیر.
من عادة البخاری أن یترجم بمذاهب بعض أهل العلم ثم یستدل له، وتکون الترجمة غالبا على مثال: باب من قال کذا، او باب من فعل کذا، وهذا النوع من التراجم دال على مذهبه، فإنه لا یترجم على هذه الطریقة الا ما یکون له دلیل یأخذ به.
شرط البخاری لجمع الحدیث فی صحیحه:
شَرط فِی صَحِیحه أَلا یدخل فِیهِ إِلَّا مَا صَحَّ عِنْده وَذَلِکَ مَا رَوَاهُ عَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم اثْنَان من الصَّحَابَة فَصَاعِدا وَمَا نَقله عَن کل وَاحِد من الصَّحَابَة أَرْبَعَة من التَّابِعین فَأکْثر وَأَن یکون عَن کل وَاحِد من التَّابِعین أَکثر من أَرْبَعَة وَالظَّاهِر أَن شَرطه اتِّصَال الْإِسْنَاد بِنَقْل الثِّقَة عَن الثِّقَة من مبتداه إِلَى منتهاه من غیر شذوذ وَلَا عِلّة
عدد الکتب والاحادیث وثلاثیات:
وعددُ کتب صحیح البخاری سبعةٌ وتسعون کتاباً، وعددُ أحادیثه بالتکرار کما فی ترقیم الشیخ محمد فؤاد عبد الباقی (7563) حدیثٍ، وفی صحیح البخاری اثنان وعشرون حدیثاً ثلاثیاً.
فمن هذه الکتب التی زادها البخاری عن مسائل الفقه:
کتاب الإیمان، کتاب العلم،، کتاب المرضى، کتاب الطب، کتاب الوصایا، کتاب الفرائض، کتاب الأحکام، کتاب التمنی، کتاب التعبیر، کتاب اللباس، کتاب الأدب، کتاب الاستئذان، کتاب الدعاء، کتاب الرقائق، کتاب بدء الخلق، کتاب الأنبیاء خلق آدم وذریته، کتاب المناقب، کتاب مبعث النبی صلى الله علیه وسلم، کتاب المغازی، کتاب تفسیر القرآن، کتاب القدر، کتاب الأسماء، کتاب الصفات.
طلبه للعلم:
طلب العلم وهو صبی، وکان یشتغل بحفظ الحدیث وهو فی الکتاب ولم تتجاوز سنه عشر سنین، وکان یختلف إلى محدثی بلده ویرد على بعضهم خطأه فلما بلغ ستة عشر سنة، کان قد حفظ کتب ابن المبارک ووکیع وعرف فقه أصحاب الرأی، ثم خرج مع أمه وأخیه أحمد إلى مکة، فلما حجّ رجع أخوه بأمه، وتخلف هو فی طلب الحدیث
شیوخه:
لقد أخذ البخاری عن شیوخ کثیرین قد ذکرهم من ترجم للبخاری. فمنهم من صنفهم على حروف المعجم کالمزی فی تهذیب الکمال وحاول استقصاءهم، وذکرهم الذهبی فی السیر على البلدان ، وذکرهم أیضاً على الطبقات ، وقد تبعه الحافظ ابن حجر فی ذکرهم على الطبقات
وهذه أسماء بعض منهم على البلدان:
سمع ببخاری قبل أن یرتحل من عبد الله بن محمد بن عبد الله بن جعفر بن الیمان الجعفی المسندی، ومحمد بن سلام البیکندی، وجماعة.
ثم سمع ببلخ من مکی بن إبراهیم وهو من عوالی شیوخه.
وسمع بمرور من عبدان بن عثمان، وعلی بن الحسین شقیق، وصدقة بن الفضل وغیرهم.
وسمع بالری من إبراهیم بن موسى.
وسمع بنیسابور من یحی بن یحی وجماعة.
وببغداد من محمد بن عیسى الطباع، وسریج بن النعمان، وعفان، ومحمد بن سابق.
وبالبصرة من أبی عاصم النبیل، والأنصاری، ومحمد بن عرعرة وغیرهم.
وبمکة من أبی عبد الرحمن المقریء، وخلاد بن یحی، والحمیدی وغیرهم.
وبالمدینة من عبد العزیز الأوسی، وأیوب بن سلیمان بن بلال، وإسماعیل بن أبی أویس.
وبمصر من سعید بن أبی مریم، وأحمد بن إشکاب، وعبد العزیز بن یوسف، وأصبغ وغیرهم.
وبالشام: من أبی الیمان، ومحمد بن یوسف الفریانی، وأبی مسهر، وأمم سواهم.
وقال رحمه الله: " کتبت عن ألف وثمانین رجلاً لیس منهم إلا صاحب حدیث. کانوا یقولون: الإیمان قول وعمل، یزید وینقص[2]
تلامیذه:
روى عنه خلق کثیر منهم: أبو عیسى الترمذی، وأبو حاتم، وإبراهیم بن إسحاق الحربی، وأبو بکر بن أبی الدنیا، وأبو بکر أحمد بن عمرو بن أبی عاصم، وصالح بن محمد جزرة، ومحمد بن عبد الله الخضری مطین، وإبراهیم بن معقل النسفی، وعبد الله بن ناجیة، وأبو بکر محمد بن إسحاق بن خزیمة، وعمرو بن محمد بن بجیر، وأبو کریب محمد بن
جمعة، ویحی بن محمد بن صاعد ومحمد بن یوسف الفربری " راوی الصحیح " وأبو بکر بن أبی داود، والحسین والقاسم ابنا المحاملی، وعبد الله بن محمد بن الأشقر، ومحمد بن سلمان بن فارس، ومحمد بن عنبر النسفی وأمم لا یحصون، وروى عنه الإمام مسلم فی غیر " صحیحه[3]
منزلته العلمیة:
اشتهر البخاری فی عصره بالحفظ والعلم والذکاء، وقد وقعت له حوادث کثیرة تدل على حفظه منها امتحانه یوم دخل بغداد وهی قصة مشهورة
وکان - رحمه الله - واسع العلم غزیر الاطلاع، قال وراقة ابن أبی حاتم: قرأ علینا أبو عبد الله کتاب " الهبة " فقال لیس فی " هبة وکیع " إلا حدیثان مسندان أو ثلاثة، وفی کتاب ابن المبارک خمسة أو نحوه وفی کتابی هذا خمسمائة حدیث أو أکثر
وقال: " لا أعلم شیئاً یحتاج إلیه إلا وهو فی الکتاب أو السنة. فقیل له: یمکن معرفة ذلک کله قال نعم "
وقال له بعضهم، قال فلان عنک لا تحسن أن تصلی، فقال: لو قیل شیء من هذا ما کنت أقوم من ذلک المجلس حتى أروی عشرة آلاف حدیث فی الصلاة خاصة [4]
ثناء الأئمة علیه:
أثنى علیه أئمة الإسلام، وحفاظ الحدیث ثناءً عاطراً واعترفوا بعلمه وفضله وخاصة فی الرجال وعلل الحدیث، وهذا شیء یسیر من ثناء هؤلاء الأئمة علیه
قال الإمام البخاری رحمه الله: ذاکرنی أصحاب عمرو بن علی الفلاس بحدیث، فقلت: لا أعرفه فسُروا بذلک، وصاروا إلى عمرو فأخبروه، فقال: حدیث لا یعرفه محمد بن إسماعیل لیس بحدیث.
وکان إسحاق بن راهویة یقول: اکتبوا عن هذا الشاب - یعنی البخاری - فلو کان فی زمن الحسن لاحتاج الناس إلیه لمعرفته بالحدیث وفقهه.
وقال الإمام أحمد: ما أخرجت خرسان مثل محمد بن إسماعیل.
وکان علماء مکة یقولون: محمد بن إسماعیل إمامنا وفقیهنا وفقیه خرسان.
وقال محمد بن أبی حاتم: سمعت محمود بن النضر أبا سهل الشافعی یقول: دخلت البصرة والشام والحجاز والکوفة ورأیت علماءها کلما جرى ذکر محمد بن إسماعیل فضلوه على أنفسهم.
عبادته وورعه وصلاحه:
وکما جمع الإمام البخاری بین الفقه والحدیث فقد جمع الله له بین العلم والعبادة. فقد کان کثیر التلاوة والصلاة، وخاصة فی رمضان فهو یختم القرآن فی النهار کل یوم ختمة، ویقوم بعد التراویح کل ثلاث لیال بختمة
وکان أحیاناً یعرض له ما یؤذیه فی صلاته فلا یقطعها حتى یتمها، فقد أبَّره زنبور فی بیته سبعة عشر موضعاً وقد تورّم من ذلک جسده فقال له [5]
بعض القوم: کیف لم تخرج من الصلاة أول ما أبرک؟ فقال: کنت فی سورة فأحببت أن أتمها
کما کان - رحمه الله - ورعاً فی منطقه وکلامه فقال رحمه الله: أرجو أن ألقى الله ولا یحاسبنی أنی اغتبت أحداً
وکان مستجاب الدعاء، فلما وقعت له محنته قال بعد أن فرغ من ورده: " اللهم إنه قد ضاقت علیَّ الأرض بما رحبت فاقبضنی إلیک " فما تم شهر حتى مات
وقال رحمه الله: ما ینبغی للمسلم أن یکون بحالة إذا دعا لم یستجب له، فقالت له امرأة أخیه: فهل تبینت ذلک من نفسک أو جربت؟ قال نعم، دعوت ربی مرتین فاستجاب لی، فلم أحب أن أدعو بعد ذلک، فلعله ینقص من حسناتی، أو یعجل لی فی الدنیا ثم قال: ما حاجة المسلم إلى الکذب والبخل.[6]
أخلاقه:
کان - رحمه الله - کریماً سمحاً کثیر الإنفاق على الفقراء والمساکین، وخاصة من تلامیذه وأصحابه، ولا بأس أن أورد هذه القصة الدالة على أخلاقه العالیة.
قال عبد الله بن محمد الصارفی: کنت عند أبی عبد الله فی منزله، فجاءته جاریة، وأرادت الدخول، فعثرت على محبرة بین یدیه، فقال لها: کیف تمشین؟ قالت: إذا لم یکن الطریق کیف أمشی؟ فبسط یدیه، وقال
لها: اذهبی فقد اعتقتک. قال: فقیل له فیما بعد: یا أبا عبد الله أغضبتک الجاریة؟ قال: إن کانت أغضبتنی فإنی أرضیت نفسی بما فعلت [7]
محنته وصبره:
لما ورد محمد بن إسماعیل البخاری نیسابور، قال محمد بن یحی الذهلی لأهلها: اذهبوا إلى هذا الرجل الصالح فاسمعوا منه. فذهب الناس إلیه، وأقبلوا على السماع منه. حتى ظهر الخلل فی مجلس محمد بن یحی، فحسده بعد ذلک وتکلم فیه فدسّ بعض من یمتحنه فی (مسألة اللفظ بالقرآن) فلما حضر الناس مجلس البخاری قام إلیه رجل فقال: یا أبا عبد الله ما تقول فی اللفظ بالقرآن؟ مخلوق هو أم غیر مخلوق؟ فأعرض عنه البخاری ولم یجبه، فقال الرجل: یا أبا عبد الله فأعاد علیه القول، ثم قال فی الثالثة، فالتفت إلیه البخاری، وقال: القرآن کلام الله غیر مخلوق، وأفعال العباد مخلوقة، والامتحان بدعة، فشغّب الرجل وشغّب الناس، وتفرقوا عنه، وقعد البخاری فی منزله
قال یحی بن سعید القطان: قال (أی البخاری) : أعمال العباد کلها مخلوقة فمرقوا علیه. وقالوا له بعد ذلک ترجع عن هذا القول حتى نعود إلیک قال: لا أفعل إلا أن یجیئوا بحجة فیما یقولون أقوى من حجتی. قال یحی: وأعجبنی من محمد بن إسماعیل ثباته
قال الحاکم: حدثنا طاهر بن محمد الوراق، سمعت محمد بن شاذل یقول: لما وقع بین محمد بن یحی والبخاری، دخلت على البخاری فقلت یا أبا عبد الله: أیش الحیلة لنا فیما بینک وبین محمد بن یحی؟ کل من یختلف إلیک یطرد
فقال: کم یعتری محمد بن یحی الحسد فی العلم، والعلم رزق الله یعطیه من یشاء، فقلت: هذه المسألة التی تحکى عنک.. قال: یا بنی هذه مسألة مشؤومة رأیت أحمد بن حنبل وما ناله فی هذه المسألة!
وجعلت على نفسی أن لا أتکلم فیها.
قال الذهبی: " المسألة هی أن اللفظ مخلوق، سئل عنها البخاری، فوقف واحتج بأن أفعالنا مخلوقة واستدل لذلک ففهم منه الذهلی أنه یوجه مسألة اللفظ، فتکلم فیه. وأخذه بلازم قوله هو وغیره "
وقد أظهر البخاری فی هذه المحنة صبراً لا مثیل له. فقد کان کثیراً من أصحابه یقولون له: إن بعض الناس یقع فیک فیقول: (إن کید الشیطان کان ضعیفاً ، ویتلو أیضاً: (ولا یحیق المکر السیئ إلا بأهله .وقال له بعضهم: کیف لا ندعو على هؤلاء الذین یظلمونک ویتناولونک ویتهمونک؟ ! فقال: قال النبی صلى الله علیه وسلم: " اصبروا حتى تلقونی على الحوض ". وقال: " من دعا على ظالمه فقد انتصر "
وقال له بعضهم: یا أبا عبد الله إن فلاناً یکفرک فقال: قال النبی صلى الله علیه وسلم: "إذا قال الرجل لأخیه یا کافر فقد باء به أحدهما " وکان فی هذه المحنة هجیراه من اللیل یردد قوله تعالى: (إن ینصرکم الله فلا غالب لکم وإن یخذلکم فمن ذا الذی ینصرکم من بعده [8]
قال أحمد بن سلمة: دخلت على البخاری فقلت: یا أبا عبد الله هذا رجل مقبول بخرسان وخصوصاً هذه المدینة وقد لجَّ فی هذا الحدیث حتى لا یقدر أحد منا أن یکلمه فیه. فما ترى؟ فقبض على لحیته ثم قال: (وأفوض أمری إلى الله إن الله بصیر بالعباد [9]اللهم إنک تعلم أنی لم أرد المقام بنیسابور أشراً ولا بطراً، ولا طلباً للریاسة، وإنما أبت علیَّ نفسی فی الرجوع إلى وطنی لغلبة المخالفین، وقد قصدنی هذا الرجل حسداً لما آتانی لله لا غیر، ثم قال لی: إنی خارج غداً لتتخلصوا من حدیثه لأجلی. قال فأخبرت جماعة أصحابنا، فوالله ما شیعه غیری کنت معه حین خرج من البلد. وأقام على باب البلد ثلاثة أیام لإصلاح أمره
وقد اقترح علیه بعض أصحابه، وهو أحمد بن سیار: ألا یظهر هذا القول عند العامة فإنها لا تحتمل منه هذا وبین له أنه لا یخالفه فی قوله وإنما یدعوه إلى ستره. فقال البخاری: إنی أخشى النار، أسأل عن شیء أعلمه حقاً أن أقول غیره فانصرف عنه أحمد بن سیار
ولقد کانت هذه المحنة سبباً للطعن فی هذا الإمام العظیم، والقدح فی عدالته عند بعض الأئمة المعاصرین له. قال عبد الرحمن بن أبی حاتم الرازی " قدم محمد بن إسماعیل الری سنة خمسین ومائتین، وسمع منه أبی، وأبو زرعة، وترکا حدیثه عندما کتب إلیهما محمد بن یحی أنه أظهر عندهم بنیسابور أن لفظه بالقرآن مخلوق " قال الذهبی - رحمه الله -: " إن ترکا حدیثه، أو لم یترکا، البخاری ثقة مأمون یحتج به فی العالم " ولم تکن محنة هذا الإمام لتنتهی بخروجه من نیسابور، بل قد وقعت له فی بخاری محنة أخرى هی امتداد للأولى. إذ لما قام البخاری " بخاری " استقبله أهلها استقبالاً عظیماً، وبقی أیاماً على الحفاوة والتکریم. فکتب بعدها محمد بن یحی الذهلی، إلى خالد بن أحمد أمیر بخاری " إن هذا الرجل قد أظهر خلاف السنة. فقرأ کتابه على أهل بخارى فقالوا: لا نفارقه، فأمره الأمیر بالخروج من البلد، فخرج وقد ذکر المؤرخون سبباً آخر یمکن أن یکون هو السبب الحقیقی لنفرة هذا الأمیر من البخاری. فقد طلب من البخاری لما قدم "بخارى" أن یحمل " الجامع " و " التاریخ " وغیرها من کتبه لیسمعها الأمیر وأهل بیته، لکن البخاری اعتبر ذلک إذلالاً للعلم. وقال لرسوله: " أنا لا أذل العلم، ولا أحمله إلى أبواب الناس، فإن کانت لک إلی شیء منه حاجة، فاحضر إلى مسجدی أو فی داری، وإن لم یعجبک هذا فإنک سلطان فامنعنی من المجلس لیکون لی عذر عند الله یوم القیامة لأنی لا أکتم العلم[10]، لقول النبی صلى الله علیه وسلم: " من سئل عن علم فکتمه ألجم بلجام من نار[11]
وفاته:
لما منع البخاری من العلم خرج إلى " خرتنک " وهی قریة على فرسخین من سمرقند، کان له بها أقرباء فبقی فیها أیاماً قلیلة، ثم توفی وکان ذلک لیلة السبت لیلة عید الفطر عند صلاة العشاء، ودفن یوم الفطر بعد صلاة الظهر سنة ستة وخمسین ومائتین، وعاش اثنین وستین سنة إلا ثلاثة عشر یوماً وکانت حیاته کلها حافلة بالعلم معمورة بالعبادة، فجزاه الله عن الإسلام وأهله خیر الجزاء.
الآثار العلمیة للإمام البخاری:
لقد ترک الإمام البخاری إنتاجاً علمیاً غزیراً یدل على علمه وتمکنه، وقد استفاد ممن قبله واستفاد منه من جاء بعده فاقتدوا به فی مصنفاته، واحتذوا حذوه. وساروا على طریقته. ولقد حفظت لنا کتب التاریخ والتراجم أسماء کتبه ومصنفاته، لکن الکثیر منها فقد منذ أمدٍ بعید، وهذه أسماء کتبه التی ذکرها العلماء [12] وسأعرّف بالموجود منها.
1- الجامع الصحیح.
2- الأدب المفرد.
3- التاریخ الکبیر.
4- التاریخ الأوسط.
5- التاریخ الصغیر.
6- خلق أفعال العباد.
7- الرد على الجهمیة.
8- الجامع الکبیر.
9- المسند الکبیر.
10- الأشربة.
11- الهبة.
12- أسامی الصحابة الوحدان.
13- المبسوط.
14- المؤتلف والمختلف.
15- العلل.
16- الکنی.
17- الفوائد.
18- قضایا الصحابة والتابعین وأقاویلهم.
19- رفع الیدین فی الصلاة.
20- القراءة خلف الإمام.
21- بر الوالدین.
22- الضعفاء.
وباالله التوفیق
مجیب الله سعادت
[1] انظر علوم الحدیث لابن الصلاح 24، وهدی الساری ورسالة الشیخ عبدالفتاح أبو غدة بعنوان: تحقیق اسمی الصحیحین.
[4] انظر هدی الساری مقدمة فتح الباری ص510.
[5] سیر أعلام النبلاء: ج12 ص 420 - 422.
[6] تاریخ بغداد: ج2 ص12 - 13، السیر: ج12 ص42. مقدمة الفتح ص505.
[7] سیر أعلام النبلاء: ج12 ص452، ومقدمة الفتح ص504.
[8] سورة آل عمران، الآیة: 160.
[9] سورة غافر، الآیة: 44
[10] تاریخ بغداد: ج2 ص33، السیر ج12 ص464
[11] حدیث صحیح أخرجه من حدیث أبی هریرة أحمد ج2 ص263 و 305 و 344 و 353 و 495، وأبو داود (3658) والترمذی (2651) ، وابن ماجة (261) و (266) وحسنه الترمذی وصححه ابن حبان (75) وله شاهد من حدیث عبد الله بن عمرو، صححه ابن حبان (96) والحاکم ج1 ص102، ووافقه الذهبی.
[12] هدی الساری مقدمة فتح الباری ص516 - 517.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
مقدمة
إن الحمد لله
نحمده ونستعینه ونستغفره ونستهدیه ونعوذ بالله من شرور أنفسنا وسیئات أعمالنا من
یهده الله فلا مضل له ومن یضلل فلا هادى له ونشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک
له وأن محمدا عبده ورسوله صلوات الله وسلامه علیه وعلى آله وصحبه أجمعین .
أرسل الله سبحانه و تعالى محمداً نبیًّا ورسولا للعالمین وأوحى
إلیه بالقرآن الکریم الذى هو کلام الله تعالى وفسَّره رسول الله أقواله وأفعاله
وتقریره لِمَا کان یحدث حوله فى عصره وتکوَّن من کل ذلک ما عُرِفَ بالسنة المشرفة
فالسنة هى مجموعة أقوال النبى وأفعاله وتقریراته ویعتقد
المسلمون أن النبىَّ باعتباره نبیًّا معصومٌ من الخطإ وأن کل ما صدر منه من أقوال
أو أفعال أو تقریرات حق یجب اتباعُه
ومن أجل ذلک اهتمَّ الصحابة بنقل القرآن الکریم اهتماما بالغا
باعتباره المصدر الأول للتشریع کما اهتموا بنقل سنة النبى واهتمت الأمة بعدهم بذلک
النقل حتى أنشأوا علوما خاصة بتوثیق النص القرآنى کتابة وقراءة کعلم القراءات ورسم
المصحف والتجوید وأنشأوا علوما أخرى لتوثیق النص النبوى کعلم الجرح والتعدیل وعلم
الرجال وأنشأوا ثالثة لفهم القرآن والسنة کعلوم التفسیر والفقه وأصوله وأنشأوا
علوما خادمة کالنحو والصرف والعَروض
نبذة مختصرة عن
نشاة علم أصول الحدیث
هذا العلم بتفصیلاته أنشأه المسلمون وسطرته أقلامهم وکتبته
أیدهم باستقراء الآیات والأحادیث فوضعوها ( أی قواعد اصول الحدیث ) لمن أراد أن
یتخصص فی هذا العلم .
فأساس هذا العلم موجود بالقران والسنة النبویة فمن القران (ﭧﭐﭨﭐﱡﭐ ﱏ ﱐ ﱑ ﱒ ﱓ ﱔ ﱕ ﱖ ﱗ ﱘ ﱙ ﱚ ﱛ ﱜ ﱝ ﱞ ﱟ ﱠ ﱠ[1]
) وقوله تعالى (ﭧﭐﭨﭐﱡﭐ ﱐ ﱑ ﱒ ﱓ ﱔ ﱕ ﱖ ﱠ[2]
) فالآیتین السابقتین تدعو إلى التثبت فی الخبر .
ومن السنة قوله صلى الله علیه وسلم ( بلغوا عنی ولو آیة )[3]
فقد أمر النبی صلى الله علیه وآله وسلم الصحابة بالتبلیغ ونهاهم عن الکذب فقال (
من کذب علی متعمداً فلیتبوأ مقعده من النار ) وأمرهم بضبط ما یسمعونه
فقال ( نضر
الله أمروء سمع مقالتی فأدها کما سمعها ( .
والصحابة کلهم عدول ,, قال أحدهم لم یکن یکذب بعضنا بعضاً ,
وبعد وفاة الرسول صلى الله علیه وسلم اخذ الصحابة بالتبلیغ
الأدوار التی مر بها علم أصول الحدیث
الدور الأول
دور النشوء : ویبدأ هذا الدور بعد وفاة الرسول صلى الله علیه وآله وسلم وفی
هذا الدور لم یکن الصحابة یذکرون السند الذی بینهم وبین الرسول صلى الله علیه وآله
وسلم . وعندما حصلت الفتنة فی عهد عثمان رضی الله عنه وظهرت الفرق الإسلامیة رأى
المسلمون أنهم بحاجة إلى المزید من التثبت فی الأحادیث .
یقول ابن سیرین ( کانوا لا یسألون عن الإسناد فلما ظهرت الفتنة
قالوا سموا لنا رجالکم )
وعندما اخبر ابن عمر رضی الله عنه بأن الرسول صلى الله علیه
وسلم أعتمر فی رجب ردت عائشة رضی الله عنها فقالت ( رحم الله ابن عمر اعتمر مع
رسول الله صلى الله علیه وسلم وما اعتمر الرسول صلى الله علیه وسلم ) فدل ذلک على
وجوب التثبت فی العهد الأول وکذلک التثبت من فتوى الصحابة وما نسب إلى الرسول صلى
الله علیه وآله وسلم من الفتوى فیقال هذا منک أم سمعته من الرسول .
الدور الثانی :
دور التکامل ویبدأ من سنة ( 100 ) هـ إلى سنة ( 200 ) هـ وفی هذا الدور :
1- تمیزت الفرق الضالة وظهرت بدعتها وکثر اتباعها ووجد
المتعصبون للمذاهب فاصبحوا یروون أحادیث مذهبهم وبدعتهم .
2- تمیز هذا الدور بطول سلسلة الإسناد مما أضطر إلى
التوسع فی الجرح والتعدیل وأحتاج العلماء للتحقیق والبحث .
3- تمیز هذا الدور فی الرحلة فی طلی العلم ( أی طلب
الحدیث ) یرحلون من أجل أن یسمعوا مرویات الصحابة حتى یتیقنوا من روایة الحدیث
فیرحلون للشام والمدینة والحجاز والکوفة والبصرة .
4- تمیز هذا الدور بالتخصص فی طلب علم الحدیث فمثلاً
هذا برع فی التفسیر وهذا فی الفقه وهذا فی الحدیث . ومن برع فی علم التفسیر والفقه
والقراءات لا یأخذ عنه علم مصطلح الحدیث بسبب عدم معرفته بهذا العلم , وأول من کتب
قواعد علوم الحدیث هو الشافعی رحمه الله فی کتابه الرسالة .
الدور الثالث :
دور انبثاق العلم وکتابته مدوناً موثقاً ویسمى ( العصر الذهبی ) وهیأ الله فی هذا
الدور أکابر العلماء کإمام أهل السنة احمد بن حنبل وابن معین وابن المدینی وهی هذا
الدور دونت الأحادیث لکن علم مصطلح الحدیث لم
یدون بل خرج فی
کل باب کتاب مستقل فمثلاً کتاب فی المرسل وکتاب فی الضعیف وکتاب فی الصحیح ,,
وهکذا
الدور الرابع :
دور کتابة مصطلح الحدیث : ویبدأ من سنة (
350 ) هـ إلى سنة ( 700 ) هـ
وهو دور کتابة مصطلح الحدیث فی کتب خاصة , وأقدم کتاب فی علم
مصطلح الحدیث یشتمل على أبواب العلم هو کتاب ( الحدث الفاصل بین الراوی والسامع )
للرامهرمزی . وطبیعة هذا الکتاب :
1- تجمع مسائل هذا العلم فی کتب خاصة
2- عدم استیعاب جمیع مسائل هذا العلم
3- یرون مسائل هذا العلم بالسند عن السابقین
4- حصر دور التألیف فی التبویب وجمع المسائل دون تفصیل
ودون ذکر القاعدة وذکر خلاصة الأقوال , ولا یذکر رأیه .
الدور الخامس :
دور النضج والاکتمال والاکتمال ویبدأ من سنة ( 700 ) هـ إلى سنة ( 1000 ) هـ
وفی هذا الدور ظهر کتاب أسمه علوم الحدیث لابن الصلاح ویعتبر هو
الکتاب الفاصل بین الدورین الرابع والخامس .
أخی الحبیب لا یزال الإهتمام بهذا العلم قائم إلى یومنا هذا
فهناک بعض التآلیف وبعض الشروحات والتعالیق , وکذلک بعض المنظومات .
ومن أشهر العلماء فی هذا العصر :
سماحة الشیخ العلامة عبدالعزیز بن عبدالله بن باز رحمه الله .
وله تعلیقات على کثیر من الأحادیث
فضیلة العلامة الشیخ محمد ناصر الدین الألبانی رحمه الله .
ومصنفاته مشهورة ومطبوعة فی متناول الجمیع .[4]
انواع علوم الحدیث :
الْأَوَّلُ مِنْهَا: مَعْرِفَةُ الصَّحِیحِ مِنَ الْحَدِیثِ.
الثَّانِی: مَعْرِفَةُ الْحَسَنِ مِنْهُ.
الثَّالِثُ: مَعْرِفَةُ الضَّعِیفِ مِنْهُ.
الرَّابِعُ: مَعْرِفَةُ الْمُسْنَدِ.
الْخَامِسُ: مَعْرِفَةُ الْمُتَّصِلِ.
السَّادِسُ: مَعْرِفَةُ الْمَرْفُوعِ.
السَّابِعُ: مَعْرِفَةُ الْمَوْقُوفِ.
الثَّامِنُ: مَعْرِفَةُ الْمَقْطُوعِ، وَهُوَ غَیْرُ الْمُنْقَطِعِ.
التَّاسِعُ: مَعْرِفَةُ الْمُرْسَلِ.
الْعَاشِرُ: مَعْرِفَةُ الْمُنْقَطِعِ.
الْحَادِیَ عَشَرَ: مَعْرِفَةُ الْمُعْضَلِ، وَیَلِیهِ تَفْرِیعَاتٌ، مِنْهَا فِی الْإِسْنَادِ الْمُعَنْعَنِ، وَمِنْهَا فِی التَّعْلِیقِ.
الثَّانِیَ عَشَرَ: مَعْرِفَةُ التَّدْلِیسِ وَحُکْمُ الْمُدَلِّسِ.
الثَّالِثَ عَشَرَ: مَعْرِفَةُ الشَّاذِّ.
الرَّابِعَ عَشَرَ: مَعْرِفَةُ الْمُنْکَرِ.
الْخَامِسَ عَشَرَ: مَعْرِفَةُ الِاعْتِبَارِ وَالْمُتَابَعَاتِ وَالشَّوَاهِدِ.
السَّادِسَ عَشَرَ: مَعْرِفَةُ زِیَادَاتِ الثِّقَاتِ وَحُکْمُهَا.
السَّابِعَ عَشَرَ: مَعْرِفَةُ الْأَفْرَادِ.
الثَّامِنَ عَشَرَ: مَعْرِفَةُ الْحَدِیثِ الْمُعَلَّلِ.
التَّاسِعَ عَشَرَ: مَعْرِفَةُ الْمُضْطَرِبِ مِنَ الْحَدِیثِ.
الْعِشْرُونَ: مَعْرِفَةُ الْمُدْرَجِ فِی الْحَدِیثِ.
الْحَادِی وَالْعِشْرُونَ: مَعْرِفَةُ الْحَدِیثِ الْمَوْضُوعِ.
الثَّانِی وَالْعِشْرُونَ: مَعْرِفَةُ الْمَقْلُوبِ.
الثَّالِثُ وَالْعِشْرُونَ: مَعْرِفَةُ صِفَةِ مَنْ تُقْبَلُ رِوَایَتُهُ، وَمَنْ تُرَدُّ رِوَایَتُهُ.
الرَّابِعُ وَالْعِشْرُونَ: مَعْرِفَةُ کَیْفِیَّةِ سَمَاعِ الْحَدِیثِ وَتَحَمُّلِهِ، وَفِیهِ بَیَانُ أَنْوَاعِ الْإِجَازَةِ وَأَحْکَامِهَا وَسَائِرِ وُجُوهِ الْأَخْذِ وَالتَّحَمُّلِ، وَعِلْمٌ جَمٌّ.
الْخَامِسُ وَالْعِشْرُونَ: مَعْرِفَةُ کِتَابَةِ الْحَدِیثِ، وَکَیْفِیَّةُ ضَبْطِ الْکِتَابِ وَتَقْیِیدِهِ، وَفِیهِ مَعَارِفُ مُهِمَّةٌ رَائِقَةٌ.
السَّادِسُ وَالْعِشْرُونَ: مَعْرِفَةُ کَیْفِیَّةِ رِوَایَةِ الْحَدِیثِ وَشَرْطِ أَدَائِهِ وَمَا یَتَعَلَّقُ بِذَلِکَ، وَفِیهِ کَثِیرٌ مِنْ نَفَائِسِ هَذَا الْعِلْمِ.
السَّابِعُ وَالْعِشْرُونَ: مَعْرِفَةُ آدَابِ الْمُحَدِّثِ.
الثَّامِنُ وَالْعِشْرُونَ: مَعْرِفَةُ آدَابِ طَالِبِ الْحَدِیثِ.
التَّاسِعُ وَالْعِشْرُونَ: مَعْرِفَةُ الْإِسْنَادِ الْعَالِی وَالنَّازِلِ.
النَّوْعُ الْمُوفِی ثَلَاثِینَ: مَعْرِفَةُ الْمَشْهُورِ مِنَ الْحَدِیثِ.
الْحَادِی وَالثَلَاثُونَ: مَعْرِفَةُ الْغَرِیبِ وَالْعَزِیزِ مِنَ الْحَدِیثِ.
الثَّانِی وَالثَلَاثُونَ: مَعْرِفَةُ غَرِیبِ الْحَدِیثِ.
الثَّالِثُ وَالثَلَاثُونَ: مَعْرِفَةُ الْمُسَلْسَلِ.
الرَّابِعُ وَالثَلَاثُونَ: مَعْرِفَةُ نَاسِخِ الْحَدِیثِ وَمَنْسُوخِهِ.
الْخَامِسُ وَالثَلَاثُونَ: مَعْرِفَةُ الْمُصَحَّفِ مِنْ أَسَانِیدِ الْأَحَادِیثِ وَمُتُونِهَا.
السَّادِسُ وَالثَلَاثُونَ: مَعْرِفَةُ مُخْتَلِفِ الْحَدِیثِ.
السَّابِعُ وَالثَلَاثُونَ: مَعْرِفَةُ الْمَزِیدِ فِی مُتَّصِلِ الْأَسَانِیدِ.
الثَّامِنُ وَالثَلَاثُونَ: مَعْرِفَةُ الْمَرَاسِیلِ الْخَفِیِّ إِرْسَالُهَا.
التَّاسِعُ وَالثَلَاثُونَ: مَعْرِفَةُ الصَّحَابَةِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ.
الْمُوفِی أَرْبَعِینَ: مَعْرِفَةُ التَّابِعِینَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ.
الْحَادِی وَالْأَرْبَعُونَ: مَعْرِفَةُ الْأَکَابِرِ الرُّوَاةِ عَنِ الْأَصَاغِرِ.
الثَّانِی وَالْأَرْبَعُونَ: مَعْرِفَةُ الْمُدَبَّجِ وَمَا سِوَاهُ مِنْ رِوَایَةِ الْأَقْرَانِ بَعْضِهِمْ عَنْ بَعْضٍ.
الثَّالِثُ وَالْأَرْبَعُونَ: مَعْرِفَةُ الْإِخْوَةِ وَالْأَخَوَاتِ مِنَ الْعُلَمَاءِ وَالرُّوَاةِ.
الرَّابِعُ وَالْأَرْبَعُونَ: مَعْرِفَةُ رِوَایَةِ الْآبَاءِ عَنِ الْأَبْنَاءِ.
الْخَامِسُ وَالْأَرْبَعُونَ: عَکْسُ ذَلِکَ: مَعْرِفَةُ رِوَایَةِ الْأَبْنَاءِ عَنِ الْآبَاءِ.
السَّادِسُ وَالْأَرْبَعُونَ: مَعْرِفَةُ مَنِ اشْتَرَکَ فِی الرِّوَایَةِ عَنْهُ رَاوِیَانِ مُتَقَدِّمٌ وَمُتَأَخِّرٌ، تَبَاعَدَ مَا بَیْنَ وَفَاتَیْهِمَا.
السَّابِعُ وَالْأَرْبَعُونَ: مَعْرِفَةُ مَنْ لَمْ یَرْوِ عَنْهُ إِلَّا رَاوٍ وَاحِدٌ.
الثَّامِنُ وَالْأَرْبَعُونَ: مَعْرِفَةُ مَنْ ذُکِرَ بِأَسْمَاءٍ مُخْتَلِفَةٍ أَوْ نُعُوتٍ مُتَعَدِّدَةٍ.
التَّاسِعُ وَالْأَرْبَعُونَ: مَعْرِفَةُ الْمُفْرَدَاتِ مِنْ أَسْمَاءِ الصَّحَابَةِ وَالرُّوَاةِ وَالْعُلَمَاءِ.
الْمُوفِی خَمْسِینَ: مَعْرِفَةُ الْأَسْمَاءِ وَالْکُنَى.
الْحَادِی وَالْخَمْسُونَ: مَعْرِفَةُ کُنَى الْمَعْرُوفِینَ بِالْأَسْمَاءِ دُونَ الْکُنَى.
الثَّانِی وَالْخَمْسُونَ: مَعْرِفَةُ أَلْقَابِ الْمُحَدِّثِینَ.
الثَّالِثُ وَالْخَمْسُونَ: مَعْرِفَةُ الْمُؤْتَلِفِ وَالْمُخْتَلِفِ.
الرَّابِعُ وَالْخَمْسُونَ: مَعْرِفَةُ الْمُتَّفِقِ وَالْمُفْتَرِقِ.
الْخَامِسُ وَالْخَمْسُونَ: نَوْعٌ یَتَرَکَّبُ مِنْ هَذَیْنِ النَّوْعَیْنِ.
السَّادِسُ وَالْخَمْسُونَ: مَعْرِفَةُ الرُّوَاةِ الْمُتَشَابِهِینَ فِی الِاسْمِ وَالنَّسَبِ، الْمُتَمَایِزِینَ بِالتَّقْدِیمِ وَالتَّأْخِیرِ فِی الِابْنِ وَالْأَبِ.
السَّابِعُ وَالْخَمْسُونَ: مَعْرِفَةُ الْمَنْسُوبِینَ إِلَى غَیْرِ آبَائِهِمْ.
الثَّامِنُ وَالْخَمْسُونَ: مَعْرِفَةُ الْأَنْسَابِ الَّتِی بَاطِنُهَا عَلَى خِلَافِ ظَاهِرِهَا.
التَّاسِعُ وَالْخَمْسُونَ: مَعْرِفَةُ الْمُبْهَمَاتِ.
الْمُوفِی سِتِّینَ: مَعْرِفَةُ تَوَارِیخِ الرُّوَاةِ فِی الْوَفَیَاتِ وَغَیْرِهَا.
الْحَادِی وَالسِتُّونَ: مَعْرِفَةُ الثِّقَاتِ وَالضُّعَفَاءِ مِنَ الرُّوَاةِ.
الثَّانِی وَالسِتُّونَ: مَعْرِفَةُ مَنْ خَلَطَ فِی آخِرِ عُمُرِهِ مِنَ الثِّقَاتِ.
الثَّالِثُ وَالسِتُّونَ: مَعْرِفَةُ طَبَقَاتِ الرُّوَاةِ وَالْعُلَمَاءِ
الرَّابِعُ وَالسِتُّونَ: مَعْرِفَةُ الْمَوَالِی مِنَ الرُّوَاةِ وَالْعُلَمَاءِ.
الْخَامِسُ وَالسِتُّونَ: مَعْرِفَةُ أَوْطَانِ الرُّوَاةِ وَبُلْدَانِهِمْ. [5]
وباالله التوفیق
مجیب الله سعادت
[1] الحجرات أیه 6
[2] النمل: آیه٦٤
[3] الجامع المسند الصحیح المختصر من أمور رسول الله صلى الله علیه وسلم وسننه وأیامه المؤلف : محمد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة البخاری، أبو عبد الله
[4] تدوین السنة نشأته وتطوره من القرن الأول إلی نهایة القرن التاسع الهجری تألیف : الدکتور محمدبن الزهرانی
[5] مقدمة بن صلاح ص 10 المؤلف: عثمان بن عبد الرحمن، أبوعمرو، تقی الدین المعروف بابن الصلاح (المتوفى: 643هـ) المحقق: نور الدین عتر
الناشر: دار الفکر- سوریا، دار الفکر المعاصر - بیروت
مقدمه
نحمده ونصلی علی رسوله الکریم
سلام باد بررهروان دانش وحکمت که قدم بربلندای ثریانهاده وسیمرغ عرفان وحکمت را به صید درآوردند،ودرخت پربار اسلام را باآب حیوان قرآن،حدیث،فقه و تصوف آبیاری نمودند و ازتحمل گرسنگی،تشنگی،فقرو تنگدستی پیمودن بیابانها،کوهسارهاوطی نمودن مسافتهای طولانی و سرزمینهای دور و نزدیک نهراسیدند،تاعلوم نبوی را ازاقصی نقاط دنیاگردآورده به تک تک خانه هارساندند،وبا انواع جهل و نادانی ،بدعت هاورسومات جاهلانه باجان وتن به نبرد پرداختند تاسنت های پیامبرشان در سراسر دنیاهمچون ستاره های درخشان تابیدن گرفت.
دراین عصر پیشرفته و مترقی که دنیا از هر نظر پیشرفت کرده است، مدارس و مکاتب دینی دولتی و خصوصی در هرجا عمومیت پیدا کرده است در اینجا ضروری میدانیم که شمه ای از زحمات وفداکاری ها و نقش رهبری علماسابق کشورمارا برای شاگردان مدارس و محصلین ارجمند توضیح بدهیم. اگرما نقش علمای دینی را درکشورما از قرن اول هجری یعنی ظهوراسلام بطور مختصر توضیح دهیم قلمها ازنوشتن عاجز خواهدماند. فقط بطورخلاصه به آن اشاره میکنیم:
اول اینکه دربین علمای سابق کشورما سه گروپ ذیل را میتوان ازنگاه تاریخی مشخص ساخت.
1- علمای عالی رتبه که در دستگاه دولت استخدام میشدند.
2- علمای پایین رتبه(غالبا کارگزاران مساجد)بودند.
3- علمای مربوط ویا منسوب به طریقه های تصوفی که هم در تذکیه و خودسازی توجه داشتند و هم رهبران جهاد بودند.درسابق تشکیلات و قدرت علما درکشورما باگروپ بندی علمای اهل تسنن و تشیع درجوامع دیگر اسلامی یکسان بود و علما بطورکلی سه نقش مهم را در جامعه ایفا مینمودند.
1- مجریان عدالت.2- استادان مدارس دینی. 3- کارگزاران مساجد در قریه جات. و همچنان کسانیکه فرزندان خودرا به منظور تحصیل علم دین و عالم شدن در مدرسه ها سوق میدادند درقدم اول لازم بود که یک طالب علم برای عالم شدن تعالیم دینی را زیر نظر یک ویا چند عالم شناخته شده در یکی ازمدارس کشور و دیگر ممالک اسلامی بیاموزد واستادانیکه در مدارس کشورما قبلا تدریش میکردند یادر افغانستان و یادر کشورهای اسلامی مانند: مصر،ترکیه،حجاز، هندوستان و بخارا تربیت میشدند. مدارس دینی که در حقیقت مرکز ثقل سیاسی و تصمیم گیری در اسلام تلقی میشوند در قرن نوزدهم در اوایل قرن بیستم عبارت بودند از:
1- مدرسه قلعه قاضی بیک و ده یحیی در کابل.
2- مدرسه تگاب.3- مدرسه قندهار.4- مدرسه قندز.5- مدرسه رستاق.6- مدرسه خلاص زی بگرام.7- مدرسه قلعه بلند و مدرسه های پشاور که آن وقت در اواسط قرن نوردهم بخشی از افغانستان بود، مدرسه شولگره در جنوب غرب غزنی، مدرسه هدا در نزدیک جلالآباد و همچنین مدرسه کوکلتاش بخارا که مخصوص تدریس فق خنفی بود که تعداد زیادی از طلاب و محصلین کابل،قندهار،هرات،بلخ و بدخشان رابخود جلب میکرد این مدرسه ازطرف شاهان درانی باکمک زیاد پولی حمایت میشد. بعدهامدرسه دینی دیوبند هندوستان توسط مولانا محمد قاسم نانوتویی درسال (1863 م) تاسیس گردید. که بعدها مثل مدرسه بخارای شریف شهرت قابل ملاحظه ای پیداکرد. بانفوس ترین علمای افغانستان در شروع قرن بیستم فارغان مدرسه دیوبند بودند که خوشبختانه این حالت قسما باعث بوجودآمدن رابطه نزدیکی دربین گروهای اسلامی و رهبران دینی هند و آفغانستان گردید و ما تاثیرات آنرا در جریان سه دهه اول قرن بیستم به وضاحت دیدیم.
آنعده علمای مشهوری که در دستگاه دولت امانیه موظف بودند، فارغان مدرسه دیوبند و دیگر مدارس هندستان عبارت بودند از:
علمای کاپیسا،پروان و دیگر ولایات:مولوی محمد رفیق خان جمالآغه ایی،مولوی محمدابراهیم کاموی،مولوی عبدالرحمن بیکتوتی،مولوی عبدالرزاق ملاباشی، مولوی گلدست قطغنی،مولوی محمدبشیر،مولوی فضل الربی یکالوی،مولوی محمدحسین،مولوی صیف الرحمن،مولوی عبدالخالق سرخرودی.
علمای قندهار و غیره: مولوی عبدالرووف قندهاری ملاباشی،مولوی محمدسرور واصف قندهاری،مولوی عبدالواسیع قندهاری مولوی محمدابراهیم بارک زایی، مولوی عبدالرب قندهاری،ملاصاحب چکنهوروحانی سرشناس قوم مهمند،پاچاصاحب اسلام پوری میرمحمدصاحب جان،حضرت صاحب چارباغ وغیره.درسابق علما با لقب های مختلف که نمایانگر علمیت و حتی مدرسه تحصیلی شان بود میشدند بطورمثال:لقب شیخ به علمای بسیار برازنده که تعلیمات شانرا در یکی از مدارس عمده حجاز و مصر تکمیل نموده بودند و همچنان به رهبران طریقه های تصوف اطلاق میشد. و لقب مولوی به کسی که در قوانین اسلامی تخصص داشت اطلاق میشد و در ابتدا در مورد فارغان مدارس هندوستان بکار میرفت. و همچنان لقب ده ملا به (ملا ایکه ده تفر ملای دیگر را درس میداد)اطلاق میشد.گزشته ازاین گروه روحانیون خاصتا در جنگهای اول دوم و سوم افغان و انگلیس نقش بسیار فعالی را به عهده داشتندو هم به صفت رهبران الهام بخش جهاد و بسیج کننده مردمی جنگ جویان را هدایت میکردند و هم به عنوان مدافعیین اسلام و حامیان جهاد در پیشاپیش جبهه های مخالف قرار داشتند و در ترویج مطالعات فلسفی،تاریخی و ادبی نقش داشتند که در واقع اکثر اثار ادبی افغانستان که در قرن هجدهم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم تحریریافته بوسیله عرق ریزی علمای بیدار دینی بوجود آمده است که این یک حقیقت انکار نا پذیر است.
رساله ایکه اکنون دردسترس شما قراردارد تحت عنوان (نقش علماو مدارس دینی در بیداری اسلامی)است آنرا به رشته تحریردرآورده ام ازخداوند منان مسئلت دارم تااین رساله را مایه استفاده خاص وعام بگرداند وبنده را درردیف خدام دین محسوب نموده هرچه بیشتربرای خدمت دین مقدس اسلام توفیق عنایت فرماید .
دراخیر از برادرعالیقدرم داکترسیدشاکر"سادات" که درتایپ وکمپوزاین اثرزحمات زیادی را متحمل شده تشکری نموده و از جناب برادر فرهنگ دوست ما سیدجلال مکرم"سادات" که در تنظیم و ترتیب این رساله مارا همکاری نمودند سپاس گذارم وازبارگاه ایزد متعال برایشان کامیابی وسرفرازی دارین را خواهانم وهمچنان ازبرادردانشمند ما استاد سیدداؤد « سادات » که درطرح ودیزاین این اثر با وجود مصروفیت های بسیار عرق ریزی نموده مؤفقیت های مزید را درهمه اموردنیوی واخروی برایشان خواستارم وهم چنان ازجناب محترم ( )که مصارف چاپ این اثر را بعهده گرفتند اظهارسپاس وشکران نموده وبرایشان ازدربارایزد متعال درجات ومقام عالی را دردنیاوبهشت برین را درعقبی تمنادارم .
باعرض احترام
سیدمؤمن "سادات"
دانشگاه البیرونی – کاپیسا
فهرست عناوین
عنوان صفحه
مقتضیات جهان نووانتظارات مردم ازعلماء
قلمروهای نوین درجستارهای عالم شناسی
سوء استفاده ازسادگی مردم وطلاب مدارس دینی
ضرورت وجود علمای ربانی وروشنگردرجامعه
چکونگی شکل گیری خوب ترین علماء
مرکزبیداری درجهان اسلام مراکزدینی است
پیشگوئی قرآن پیرامون حرکت منظم اجرام سماوی بنابه تحقیق علمای جغرافیه وهیات:
چراازمیان سیاره ها فقط زمین برای حیات مناسب است ؟
عدالت وسماحت اسلام نسبت به غیر مسلمانان
انسان امروزگام به عصرنوینی نهاده است ، عصریکه شتاب گسترش علم وتکنالوژی وارتباطات مدرن دیجیتلی والکتریکی زندگی انسان ها را باتغییروتحول اساسی مواجه ساخته است . درین زمان که رسانه های ارتباطی وشبکه های ماهواره ای ، جهان را بشکل یک دهکده درآورده است ، برای علماء ، دانشمندان وروشن فکران باایمان ودیگرشیفته گان اسلام بهترین فرصت است تابااستفاده ازاین رسانه ها فرهنگ اصیل اسلام را به ملل دنیا بشناسانند . فرایند جهانی شدن ، فرهنگ های ملل دنیارا در ارتباط نزدیک قرار داده است . درچنین وضعیتی اگرشریعت اسلام بطورصحیح وبا بهترین اسلوب وشیوه های روزبه مردم شناسانده شود ، مردم دنیا حتماً عاشق اسلام وفرهنگ پویا ومتعالیش میشوند وبه اسلام روزبه روزگرایش پیدامیکنند چراکه فرهنگ اسلام را خداوند متعال مطابق فطرت انسانها وضع فرموده است . این فرهنگ تمام نیازانسانها ، بخصوص نیازهای معنوی را برآورده میسازد . درفرایند جهانی شدن نیازبه معنویت ازهرزمان دیگربیشترشده است . اسلام هم درتمام موارد زندگی ، معنویت را اصل قرارداده است . ازآنجاکه مردم دنیا همواره درپی مؤفقیت ورسیدن به سعادت وآرامش اند فرهنگی را طالبند که بهتروبیشترنیازهای شانرا برآورده سازد وفرهنگ پویای اسلام میتواند ناجی مردم باشد . اسلام تنها وعالیترین راه به سعادت رساندن انسانها است اسلام به زندگی انسانها معنا داده وآنان را ازبیهودگی وتنهایی نجات میدهد . اسلام عزیزامتحان خود را درهمه عرصه ها داده است ازبدوظهوراسلام تازمان پیدایش پدیده شوم ونفرت انگیزاستعمارکه فرهنگ اسلام باتمام وجود حاکمیت داشت ومسلمانان پیروعلمی وعملی شریعت ناب محمد (ص) بودند بهترین زندگی عزت مندانه ومقتدرانه را داشتند وازعالی ترین تمدن برخورداربودند . ازجهان اسلام فرهنگ وعلم بسایرنقاط دنیامیرفت . بنیه های علمی وفرهنگی پیشرفتهای گوناگون عصرحاضرهمه ازدانش ومیراث فرهنگی اسلام است که علمای روشن فکراسلام ازخود بجاگذاشتند هم گذشته گان ما وهم خودما غفلت کردیم وقدروارزش منزلت خود را ندانستیم وازنعمت های الهی درست وبجا استفاده نکردیم طبق رهنمود ها ی دین خود را نساختیم وزندگی نکردیم زندگی خود را بدون پیشوائی قرآن کریم پیش بردیم . بااین ندانم کاری ها وکفران نعمت ها خود را مستحق عذاب الهی گردانیدیم ، لذا دشمنان اسلام بامکروفریب وبابه کارگیری مثلث نفرت انگیز زروزوروتزویر وباتهاجم فرهنگی ، همه چیزمارا ربودند ورازفرهنگ اصیل وهویت وساختاراسلامی مارا ازمادورکردند . دشمنان اسلام برای مقابله بااسلام وانسانیت مسلمانان ، ازهروسیله ممکنی بهره بردند وسیمای دروغینی ازاسلام ترسیم کرده وبه ملل دنیا شناساندند واسلام را مانع پیشرفت وترقی معرفی کرده ، وفرهنگ وارزش های مورد نظرخود را به مردم تحمیل کردند . این است سرنوشت شوم کسانیکه مسلمان اند ، اما ازاسلام دانش وشناخت ندارند وپیروی علمی وعملی ازدین ندارند . اما ملت های که ازاسلام علم وشناخت داشته باشند وپیروعلمی وعملی شریعت غرای محمدی (ص) باشند همیشه باعزت باوقارواقتدارزندگی میکنند وغیرتمندانه ، جنایت کاران وصلیبی هارا بخاک سیاه خواهند نشاند لذا بسیارلازم وضروری است که دلدادگان اسلام بااستفاده ازرسانه های ارتباطی به بهترین نحو وبازبان روززبان تفاهم آمیززمان ، اسلام را به مردم دنیابشناسانند ، تاازفرایند رشد وتعالی جامعه یک پارچه شده جهانی عقب نمانیم .
انتظارمردم ازمسؤلین امورمدارس دینی استادان محترم وایثارگراینست که باجدیت تمام به تربیت وآموزش طلاب دینی بپردازند وبرای نسل های آینده علمای مهذب ومؤدب النفس ، اسلام شناس واقعی ودلسوزوهدفمند بپرورانند این امرمستلزم بازنگری ، اصلاح گری وایجاد تغییروتحول ومطلوب ومورد نیاززمان درتمام ابعاد کاری مدارس دینی بخصوص درسیستم تربیتی وآموزشی است . چون جهانیکه درآن زندگی میکنیم ، ازروند دائم التغییرتحول وپیشرفت تبعیت میکند ، لذا مدارس دینی به حب فرهنگ پویا ومتعالی اسلام واقتضای زمان باید خود را باپیشرفتها ومقتضیات زمان هماهنگ کنند وعلمای دانشمند وکارآمد زمانی بپرورانند . دلبستن به روش های قدیمی والگوهای ثابت وکامل دانستن آنها درشأن اسلامی که دارای پویاترین وبالنده ترین فرهنگ است نمیباشد . بازنگری واصلاح برنامه های درسی وروش های کاری ، ازالزامات پویائی وپیشرفت علمی وفرهنگی واجتماعی مدارس دینی است بازنگری واصلاح گری ، فرایندی مداوم واساسی برای پیشرفت وبقای مدارس دینی است لذامردم ازعلمای عزیزومحترم مدارس دینی وروبه تکامل انتظاردارند که باعنایت به رسالت وبینش جهانی اسلام وباتوجه به ویژه گی های علمای باعلم وعمل ومتعالی وکارآمد درراستای پرورش چنین علمای لایقی ، بسیارلازم وضروری است که مدارس دینی همیشه پویائی لازم را داشته باشند وباکاروان دانش وتمدن روزهمگام پیشروند ومقتضیات زمانی وشرایط بین المللی را درنظرداشته باشند وعلاوه برتدریس علوم اسلامی ودروس مورد نیاززمان ، سیستم اموزشی خود را به بالاترین درجه وبارعلمی وکیفیت آموزشی برسانند وعلمای بپرورند که آینده نگرباشند ونقش فرداهارا درآئینه امروزخود بنگرند وشریعت اسلام را برای مردم متمدن جهان نو توجیه عقلانی واستدلالی کنند .
چون زچاهی می کنی هرروزخاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
هرکه جدی کرد در حدی رسید
هرکه رنجی دیدگنجی شدپدید
دشمنان اسلام بوسیله عالم نمایان بین مسلمانان اختلاف بوجود آوردند ومردم را همیشه درحال جنگ وجدال نگه داشته مثل حیله اسقاط وگشتاندن قرآن وغیره تامسلمانان به فکرپیشرفت فرهنگی وعلمی نباشند وبه مطالعات وتحقیقات پژوهشی نپردازند وازپیشرفت دانش وتمدن روز عقب بمانند . آنچه موجب اهمیت یافتن وشناختن علمای واقعی ، این وارثین به حق حضرت رسول اکرم (ص) شده ومطالعه وشناخت پیرامون آنان را ضرورت میبخشد. نقش بسیارسازنده ومفید این علمای والامقام درجوامع اسلامی ودرعصرجهانی شدن است . نقش علمای صادق ودرست کاردرجوامع اسلامی ودرفرایند شکل گیری پدیده جهانی شدن برای هدایت مردم به نشروتبلیغ روزآمد شریعت ناب اسلام واسلامی کردن جهان ، حیاتی است درین عصرمترقی وپیشروملل دنیابراثرگرفتاری های زندگی ماشینی ، وقت ندارند برای شناختن اسلام ،منابع فرهنگ اسلام را مطالعه وتحقیق نمایند لذا برای شناخت اسلام فقط گفتار، رفتاروعمل علمای اسلام ومسلمانان را مورد توجه وارزیابی قرارمیدهند لذا مردم عصرحاضروآینده به علمای که تجسم علمی عملی دستورات دین وفرهنگ رفتاری اسلام باشند سخت نیازمند اند . به علمائیکه دارای ایمان عالمانه وصادقانه هستند ، به علمائیکه حاملان دین ودانش روزوحسن کرداراند ، نیازدارند ، به علمائیکه نمادی ازحق وبزرگی شخصیت اسلامی هستند وآواز(ان العلماء ورثة الانبیاء) را باگوش جان شنیده ولحظه ای از زدودن بدعت ها وخرافات وکج روی ها ، اضافات وشرک زدائی ازچهره فرهنگ اصیل اسلام وازتلاش در راه نشرواشاعه فرهنگ اسلام وشرح وترویج مفاهیم شریعت محمد دست برندارند ، احساس نیازشدیدمیکنند .
توراگنجی که در دنیا بکاراست رضاوصاعت پروردگار است
رضای او طلب کن تا توانی رضای اوست گنج جاودانی
مشو غافل از او یکدم شب و روز به غیر او به کل دیده بر دوز
دراین ره هرکه ثابت قدم نیست به نزد اهل حق محترم نیست
بقایی نیست گنج دنیوی را طلب میکن تو گنج معنوی را
ازمنظراسلام علمای ربانی ازجایگاه ومنزلت والا مقام برخورداراند . احترام وتکریم علمای باعلم ومتعالی بدین لحاظ است که آنان پس ازتزکیه وخودسازی ، به مدارج عالیه علوم اسلامی وکسب کمالات معنوی واخلاقی رسیده وبرای گسترش اسلام وهدایت مردم زحمات زیادی کشیده اند . این حاملان علم دین ودانش روز، طرفدارحقوق محرومان وراهنمای دلسوزمردم هستند درغم وشادی مردم خود شریک اند درسختی های زندگی همراه مردم اند . این علمای طالب ترقی وتعالی وپیشرفت روزبراثرعبادت ورعایت همیشگی تقوا ودرست کاری وزحماتی که درتبلیغ ونشرشریعت اسلام وهدایت مردم میکوشند ازچنان عزت وشکوه وعظمتی برخورداراند که صاحبان قدرت ومال وچوکی درنزد آنان خود را ناچیزوحقیرمیشمارند . این عزت مندان اسلامی اجازه نمیدهند که غلدران جبارومستکبربه جان مردم بیگناه بیفتند وهستی شانرا غارت کرده وآنان را مورد ظلم وتجاوزقراردهند . لذا دشمنان اسلام خصوصاً یهودیان طماع همیشه بافرهنگااصیل اسلام وعلمای ربانی ضدیت داشته ودرهربرهه اززمان برضد اسلام وعلمای حقانی تبلیغ میکنند .
انسان فطرتاً موجودی کمال طلب نوگرا وافرینش گروهمیشه خواهان رسیدن به تازه ها است. تغییروتحول ونوگرائی وتجدد باخون انسان عجین ومقتضای طبیعت انسان است . نوگرائی وانگیزه کمال طلبی ازمهم ترین صفات روحی ومعنوی انسان است ، که اورا وادارمیسازد تاازوضعیت موجودش راضی نباشد ووضعیت زندگی خود را به پیشرفته ترین وضع وکمالات بالای معنوی ومقام انسانی خود برساند . بدین لحاظ انسان میکوشد باتربیت وخود سازی وخود شناسی وکسب علوم اسلامی وعلوم مفید روزازخود موجودی متعالی تربسازد وبه وضع زندگی خویش را تغییردهد ونحوه روش زندگی قدیمی را به روشهای جدید تبدیل کند وهرروزنمادوجلوه تازه درزندگی داشته باشد . مولوی میگوید:
عالم چون آب جوست بسته نماید ولیـک میرود ومیرسد نــونــواین ازکجاست
نـــــوزکجامـــــیرســد کهنه کجامـــیرود گــرنه ورای نظرعالــم بی منتهاست
تـــــازه می گیـــــروکهن را مــی سپــار که هــرامسالت فزون است ازسه پار
آینده نگری وپیش بینی آینده برای شناختن وساختن آینده وفرداهای بهترودرخشان تریکی ازمسایل مهم مدارس علوم دینی است . احساس ضرورت پیش بینی علمی آینده وآینده شناسی ، یکی ازکارهای ضروری برای آموزشگاهای مترقی وپویائی است که میخواهند همگام بازمان ودانش وتمدن روزبه پیش بروند . ضرورت آینده نگری وپیش بینی علمی آینده وبدست آوردن تصوری تقریبی ازآینده مدارس دینی را که حافظ اصلی واصالت اسلام نشروتبلیغ فرهنگ اصیل ، پروردن وارثین به حق حضرت رسول (ص) ومدافع اسلام درمقابل تهاجم فرهنگی ودیگردسیسه های شوم دشمنان اسلام هستند .
استقلالیت فکری ، ملکه نفسانی است که به موجب آن انسان ازتعریف وتمجیدوتملق ونفوذپذیری ازناحیه هرفرد وطائفه وطبقات اشراف که باشد اجتناب میورزد . اگرانسان متعهد ویاعالمی دریک جامعه فاقدچنین ملکه نفسانی ومقولۀ علمی واطلاعاتی متناسب باشأن اسلامی وشخصیتی خود باشد، تحت تأثیراشخاص ویاارعاب وتهدید قرارمیگیرد ونمیتواند وظیفه اسلامی خود را آنطورکه خواست اسلام است انجام دهد ، قدرت دفاع ازاسلام وعدالت به مظلومان وبیان معارف اسلامی وواقعیت های زندگی برای مردم را ازدست خواهد داد . کسی که فاقدبنیه علمی واطلاعاتی وآگاهی های روزآمد باشد نمیتواند ازاستقلال فکری وثبات شخصیت برخوردارباشد ، چنین فردی برده فکری ، دنباله رووآلت دست این وآن میشود وآب به آسیاب دشمنان اسلام میریزد . نداشتن استقلالیت فکری وصلاحیت علمی وثبات شخصیت وتوانایی اخلاقی ناشی ازعدم شناخت حقیقت وروح شریعت غرای محمد (ص) وفقدان تزکیه نفس وتربیت اسلامی وملکات اخلاقی است .
استقلال فکری وثبات شخصیت وساختاراسلامی ، ازویژه گی های مهم علمای دانشمند واقعی ومتعالی است ، لذا برهمه مسلمانان وبه خصوص برای قشرجوان ومحصلین ارجمند ومبارزین راه اسلام لازم وضروری است که درتحصیل آنها به جدیت تلاش کنند ،تاقضایا وجریانات دینی ، سیاسی واجتماعی را باعقل ومنطق وروشن بینی درسایه جهان بینی اسلامی تجزیه وتحلیل کرده وبافکری سنجیده وحساب شده بدورازاحساسات تصمیم بگیرند وتحت تأثیرصحنه سازی افراد استفاده جوقرارنگیرند به گفته مولوی :
مـــردحق ازکـــسی نگیــــرد رنگ وبـو مـــردحـــق ازحـــق پــذیرد رنگ وبــو
معمولاً علمای اصیل وپاک سرشت شخصیتی ممتازودوستداشتنی دارند ومردم وطلاب آنهارا دوست دارند این علمای مهذب ومؤدب که منزه ازخود خواهی وغرورعلمی وجاه طلبی هستند ، نورانیت وجزابیت که حاصل ازکمالات روحی ومعنوی است ، ظاهروباطن شانرا فراگرفته است . این نورانیت وجزابیت روحی ، درپیوند دلها وبرقراری ارتباطات روحی ، نقش مهم وکارسازی دارد . علمائیکه دارنده این ویژگی ها هستند دردل مردم بزودی جامیگیرند ومقبولیتی به خصوص درمیان مردم پیدامیکنند طلاب وجوان قطرتاً این نورانیت وجزابیت استادان خود را درک میکنند وآنان را دوست میدارند وبه استادان خود علاقه واعتماد وحتی وابستگی پیدامیکنند امامسؤلانیکه ازحقیقت دین آگاهی کامل ندارند ازطلاب مدارس دینی ومردم ساده لوح سوء استفاده میکنند وبرای زیادکردند طرفداران خود آنان را به اطاعت کورکورانه به خود وادارمیکنند ونمیگذارند آنان رشد فکری واستقلال فکری بدست آورند ، ازطلاب افرادی ضعیف ، عقب مانده انسان نمای قالبی ومرید وابسته به خود میسازند وازآنان برای نمایش قدرت وجاه طلبی خود استفاده میکنند . اما مسؤلینی که ازحقانیت اسلام به صورت کامل واقف هستند واستادانیکه عاشق اسلام اند وفقط اسلام وپیشرفت اهداف آن برایشان مهم است نه چیزدیگر، ازدوستی وعلاقه واعتماد شاگردان مدارس ومردمیکه زیرچطرارشاد وهدایت خود دارند ، نه تنها سوء استفاده نمیکنند بلکه آنان را وادارمیسازند تادوستی وارتباط ومعاشرت واطاعتی همراه باتفکروتعقل داشته باشند وروحیه قوی واستقلال فکری وشخصیت باسباط وباصلابت اسلامی کسب کنند تابه رشد فکری لازم برسند بلآخره به عنوان عالم ودانشمند ومحقق گردند درست بیندیشند ودرست ترتصمیم بگیرند ، محصلان را اهل فکرومطالعه وتحقیق واهل تشخیص بارمیآورند تااستقلال فکری وشخصیت خود را دربرابرهیچکس ازدست ندهند وتحت تأثیرجاذبه شخصیت انسانهای بزرگ دنیوی مرعوب نشوند وخود را زود نبازند وفقط دربرابرالله (ج) ورسول (ص) سرتسلیم خم نموده وبه جزازحق ازهیچکس دیگرپیروی نکنند . مولانامحمد قاسم نانوتوی درضمن اینکه موسس دارلعلوم دیوبند و یکی ازاندیشمندان بزرگ شبه قاره هند بود بسیار ساده زندگی میکرد یک ازار و یک جامه معمولی برتن داشت، مسجد را بادستان خود جاروب میکرد اما و قتیکه باهندو ها و مسیحی هاه به میدان مناظره میآمد آنها به لرزه در می آمدند.
درطول تاریخ اسلام ، علمای ربانی زیادی درجهان اسلام ظهورکرده اند امثال علامه سیدقطب شهید ، امام حسن البناء شهید ، شهید عبدالقادرعوده ودیگران درمصروعلامه سیدابولحسن ندوی (رح) ، علامه سیدابوالاعلی مودودی ، حضرت مولانا محمود حسن دیوبندی ، حضرت مولانا محمد الیاس ومولانا ذکریا دهلوی وغیره درهند وعلامه سیدجمال الدین حسینی افغانی ، علامه فیضانی، علامه شهید سیداسمعیل بلخی ، شهید پروفیسوراستاد عبدالرحیم نیازی ، شهید پروفیسوراستاد غلام محمد نیازی وانجنیرحبیب الرحمن شهید وصد ها تن دیگردرافغانستان که هریک نسبت به توان علمی وتقوای خویش ، زحمات وتکالیف ورنج های زیادی را درراه اعلای کلمة الله ونشرتبلیغ شریعت غرای محمدی کشیده وباعث اصلاحات وتحولات زیادی درمنطقه وجهان شده اند ، این وارثین به حق حضرت رسول اکرم (ص) به عنوان حامیان ومدافعان ومبلغان شریعت اسلام وهدایت گران مردم درهمه زمان ، همچون ستارگان درخشان آسمان فرهنگ اسلامی مدرخشیدند وشاگردان شان به این راه هم ادامه میدهند اما بنابرشواهد تاریخ ، عناصرناصالحی نیزدرجامعه مابوده اند که تیشه بر ریشه اسلام که باخون چندین عالم ومجاهدوجوان مؤمن آبیاری شده زده اند وباعث تضعیف ایمان وغیرت وحساسیت دینی مردم وانحطاط مسلمین درسطح جهان شدند وباآبروی اسلام بازی کردند این عناصرناصالح درهردوره ای وجود داشته ودرطول تاریخ اسلام تعمیم داشتند . استاد محمد غزالی مصری درکتاب فقه السیره خود مینویسد : خداوند (ج) افرادی را زشت معرفی میکند که خود را به اسلام منتسب کرده واین دین واسلام را وسیله کسب مال وجمع ثروت قرارداده اند . دشمنان اسلام درمورد اسلام بررسی ومطالعات زیادی داشته اند ومیدانند که فرهنگ اصیل اسلام ماهیتاً ظلم ستیزوعدالت گستراست ومسلمانیکه طبق رهنمودهای فرهنگ اسلام تربیت شود ، انسانی باشخصیت وشکست ناپذیربارمیآید لذا برای رسیدن به اهداف استعماری خود چاره ای کار را دراین دیدند که مردم را ازاسلام اصیل دورکنند .
وجود علمای ربانی وکاردیده ودلسوز، هدایت گروپیشروقافله انقلابهای درونی وبیرونی مردم ، دربین مسلمانان به مثابه روح درتن ، ضرورتی وصف ناپذیراست . علمای باعلم ومتعالی ، این احیاگران فکروبینش دینی مردم ، نگین زیبای حلقه انسانهای متدین هستند . درطول تاریخ زرین اسلام ، علماء مدافعان جان فداومبلغان خستگی ناپذیرشریعت اسلام بوده ودرمقابل دشمنان اسلام مبارزه علمی وجهادی داشته وباحضورفعال خود درعرصه های علمی وفرهنگی ، ارشاد وهدایت مردم ورهبری نهضت های اسلامی را به عهده داشتند . مسلمانان برای شناختن صحیح شریعت اسلام وانجام وظایف بندگی وبرای طی مؤفقیت آمیزصراط مستقیم به علمای ربانی محتاج اند . مسلمانان نیازدارند که علمای باعلم وباعمل اسلام اصیل را به آنان بشناسانند وفرهنگ اصیل اسلام را ازآفات استعماری که درکمین آن است محفوظ بدارند . این اسلام شناسان ودین داران ومدافعان اصلی برای نشروتبلیغ وگسترش شریعت اسلام ومحفوظ نگهداشتن آن ازآفات ، نگرانی وحساسیت خاصی داشته وهمیشه دغد غه سربلندی وپیشرفت اسلام را دارند . این علمای دلسوزوروشن ضمیر، درهرعصروزمانی حقیقت اسلام را به مردم میشناسانند وچهره نورانی شریعت محمدی را ازخرافات ، بدعت ها ، تحریف ها وزوایدی که درطول تاریخ وارد فرهنگ اصیل اسلام شده اند ، زدوده پاک کرده وساحت مقدس اسلام را ازآنچه که جزء فرهنگ اسلام نیست ، محفوظ میدارند لذا وجود شان دربین امت اسلام بسیارضروری است .حضرت مولاناتهانوی گفته است: فرهنگیان و دانشگاهیان ازنظر فهم و دقت نظر وعمق تفکر نسبت به علمابسیار ضعیف میباشند.
بعد ازدرخشش اسلام عزیز، شایسته ترین انسانهای شیفته اسلام ، که دارای استعداد های عقلی وعلمی وبالاترین صلاحیت اخلاقی وتقوائی بودند ، به عنوان جان فدایان ورهروان بسیارجدی سیدعالم (ص) شناخته شدند وبعدازرحلت آن حضرت (ص) به عنوان میراث داران آئین بلند مرتبه محمدی (ص) دربین مسلمانان مطرح شدند ومحل رجوع مردم قرارگرفتند . این جریان نسل به نسل ادامه یافت واساس شکل گیری خوبترین علماء یعنی طیف علماء دراسلام گشت . علمای باعلم ، این عاملان حقیقی شریعت ، بیشترین سود برای خود شانرا سیرالی الله وخدمت به بنده گان الله میدانند . این طاووسان بوستان محمد وهادی والگوی رهجویان راه خدا درفرایند مدیریت فکری وهدایت مردم ، انتقال دهنده فرهنگ اصیل اسلام ازنسلی به نسل دیگرهستند . مردم دررشد وتکوین شخصیت خود ، علمای ربانی را الگوی خود قرارمیدهند وگفتارورفتاروعمل کرد وشخصیت آنان را مورد توجه قرارمیدهند . رابطه علماء با مردم ، رابطه دوستانه ارشادی وجلوه ای اززیباترین ارتباطات اسلامی است . این علماء دژهای اسلام وحاملان علم دین ودانش روزهستند این انسانهای والای ارشاد وهدایت ، شخصیتی دوستداشتنی دارند مردم این الگوهای رشد وتعالی را قلباً دوست دارند وبه آنان ارادت میورزند .
شأن والاوجایگاه اسلامی ما ونیزاقتضای این عصرمترقی انفجاراطلاعات ودانائی که درآن تحول وپویائی اندیشه ها بسیارسریع است وسرعت گردش چرخه اطلاعات ، شتاب فزاینده ای گرفته ، ایجاب میکندکه جوانان غیرتمند وروشن فکرومتعهد به اسلام به خصوص طلاب مدارس دینی ومحصلان بامطالعه منظم وهمیشگی خود درارتقای سطح فکروفرهنگ خود درتلاش باشند ارزش وقت را بشناسند تابتوانند بانگرش منطقی نو ، خود را باواقعیت های زندگی متعالی وباپدیده های مدرن این عصرانطباق داده وقدرتمندانه همراه کاروان دانش وتمدن جدید پیش روند ، چراکه اولاً : داشتن دانش وآگاهی ، مهمترین عامل پیروزی درانجام رسالت انسانی ووظایف شرعی است وثانیاً : مطالعه علاوه براینکه مهمترین وسیله دانش افزائی وتقویت کننده بنیه علمی واطلاعاتی است ، به انسان جرئت وشهامت فوق العاه ای نیزمیبخشد . هرمسلمانیکه هرروزمفتخربه تلاوت قرآن عظیم الشان واحادیث نبوی شود وبه مطالعه کتب مفید وجریده ها روزنامه ها بپردازد وازفرهنگ روزواوضاع جامعه وجهان مطلع گردیده وهمواره درجریان خبرها وآگاهی های جاری وافکارنوین باشد میتواند باروشن بینی وجرئت کامل وشهامت منطقی وعقلانی ، اظهاروجود وابرازنظرکند وافکاروتدابیرعالمانه خود را به دیگران انتقال داده ودرهرمحفلی باسخنرانی های روشن گرانه وباشیوه های روزبه تبلیغ فرهنگ حیات بخش وعزت بخش اسلام عزیزبپردازد .
تاریخ درخشان اسلام گواه است که ازبدوظهوراسلام ، علمای ربانی اندیشمند ورسالت شناس ومعززی که قایمقام نبی (ص) یعنی شاگردان مکتب رسول الله (ص) درعصرزمان خود وحاملین علوم اسلامی ومشعل داران دانش روزهستند ، ضمن ارشاد وهدایت مردم وتبلیغ دین ونشرفرهنگ اسلام همیشه ازحریم مقدس اسلام وارزشهای معنوی واخلاقی وانسانی درمقابل بدخواهان دشمنان اسلام باقوت دفاع وازشعایراسلامی حراست کرده اند . یکی ازکارهای مهم فرهنگی که علمای متعهد ودلسوزبرای نمایاندن ابعاد گوناگون فرهنگ اسلام وجهانی کردن آن درجواروظایف شرعی یعنی ضمن تدریس درمساجد ومدارس دینی ومکاتب ودرطول زندگی خود انجام میدادند ، دست زدن به تألیف کتاب ومقالات دینی علمی ، ادبی بوده است . بوسیله کتاب وکتابت ورساله ارتباط خود را بامردم برقرارساخته وآنان را باحقایق معارف فرهنگ اسلام آشنا میکردند . بانوشتن کتاب ضمن روشن گری وتبلیغ همه جانبه فرهنگ اسلام ، دسیسه ها وتبلیغات دشمنان اسلام را خنثی میکردند وبابیادگارگذاشتن آثارقلمی خود به فرهنگ اسلام خدمت کرده ودین خود را نسبت به رسالت شان ادا کردند ، بطوریکه روزگارفعلی پیشرفت فرهنگی وعلمی وهنری وغیره مدیون زحمات آنان است . جای بس تاسف است که امروز علما و محصلین وشاگردان مدارس به امرنوشتن آثار فرهنگی و علمی بی اعتنایی نشان میدهند و در زندگی شان ازخود آثار علمی بجای نمیگذارند(1)[1].
اندیشه تو گرچه بود در خوشاب تابان نشود تاکه نیاید به کتاب
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب
پی افگندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیاید گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام
همه ادیان باکتاب کارخودرا شروع کردند خداوند منان[2] به نبی مکرمش حضرت رسول اکرم (ص) فرمان داد تارسالتش را باکتاب وقلم وخواندن آغازکند . قرآن عظیم الشان که عالی ترین کتاب ومهم ترین مشعل هدایت وقانون اساسی انسانها دردنیاست بزرگترین معجزه پیامبرعالیقدراست که خود نشان دهنده اهمیت باارزش وسازنده کتاب است کتاب یعنی این گوهرعظیم . بهترین وسودمند ترین پدیده بشردرطول تاریخ است این پدیده باارزش وگنجینه گرانقدردانش جهانی ، دارای معارف حقایق دینی اطلاعات عمومی ، آداب ورسوم ، نکات پند آمیزوقایع وتجارب تاریخی وعلمی است که بیشترین تأثیررا درارتقای فکروفرهنگ وشخصیت انسان داشته ودارای رهنمود های مهمی برای زندگیست کتاب مهمترین ابزاری برای تعلیم وتربیت انسانهاست که ازقدیم الایام تابه امروزمهمترین وسیله ارتباطی وابزارانتقال دهنده دانش وتجارب وفرهنگ درجوامع انسانی بوده ودرروزگارفعلی نیزکه عصرترقی وپیشرفت وانفجاراطلاعات وارتباطات ماهواره ای است ومطالعه ازطریق انترنت وکامپیوترامکان پذیرشده ، هنوزهم جایگاه ممتازخود را حفظ کرده ونیازطلاب ومحصلین ودانشجویان را برآورده میسازد .
در حدیث آمده است: ( مداد العلما افضل من دما اشهدا)
درفرهنگ اسلام به نوشتن وقید علم ، اهیت زیادی داده شده است . خداوند محبوب (ج) درکلام مجیدش میفرماید : (ن والقلم ومایسطرون ) ترجمه (قسم به قلم وآن چه نویسندگان مینویسند .) دراحادیث آمده حبیب خدا حضرت رسول گرامی (ص) فرمودند :
(قیدوا العلم ، قیل : وماتقیده ؟ قال کتابته ) ترجمه (علم ودانش را به قید وقلم وبند درآرید . عرض کردند : راه آن چیست ؟ فرمود : کتابت ونگارش آن است .)
علما نوشته اند: در جهان هستی سه نوع قلم وجود دارد، اول قلم آنست که خداوند آنرا آفرید تا توسط آن تقدیر عالم را بنویسد. دوم قلم فرشتگان که بوسیله آن حوارث اعمال آنهارا مینویسد. سوم قلم انسانها که بوسیله آن علوم انسانی و حوادث تاریخی نوشته میشود.[3]
ونیزفرمودند : ( کسی که ازمن دانشی یاحدیثی بنویسد ، تاوقتی که آن نوشته در دنیا باقی است به نویسنده آن اجروثواب میرسد وهرمؤمنی که بمیرد ونوشته هرچند کم باشد ازخود باقی گذارد ، آن نوشته در روز قیامت بین او وعذاب حایل خواهد شد .) حضرت ابن عباس میگوید : ازحضرت رسول (ص) برای نوشتن احادیث اجازه خواستم فرمودند : (آری بنویسید ، همانا خداوند باقلم تعلیم داده است .) درجنگ بدرکه تعدادی اسیرشدند درمیان اسیران افراد باسوادی بودند . حضرت رسول (ص) فرمودند : (هرکدام ازشماکه به ده نفرازمسلمانان سواد بیاموزد آزاد خواهد شد.)حافظ ابن[4]کثیر در شرح حال امام بخاری مینویسد که اوهرشب قبل از استراحت فواید و یادداشتهای خودرا مینوشت و خواب میکرد هرگاه دروقت خواب مطلبی بیادش میآمد فورا برخاسته چراغ را روشن میکرد و آن مطلب را یادداشت میکردوگاهی بیست مرتبه این کار تکرار میشد(1)
فرمایشان حضرت رب العزت (ج) وعم نواله ونبی مکرمش (ص) عامل اصلی پیشرفت های علمی درتألیف وترجمه دردنیای اسلام شد وشوق فراوانی دربین علماء ودانشمندان وصاحبان خرد ایجاد کرد تادست به نوشتن کتاب ورساله بزنند . شواهد تاریخی بیان میدارند که قبل ازاسلام درمناطق عربی ، خبری ازعلم ودانش ونوشتن کتاب نبوده است . اززمان بعثت نبی مکرم (ص) به بعد که جهان بانورعلم قرآن وحدیث نبوی (ص) روشن گردید ، پایه واساس نوشتن کتاب گذاشته شد[5] وحضرت رسول کریم (ص) دستورجمع آوری ونوشتن آیاتی را که نازل میشدند ، صادرفرمودند. درکشف الظنون آمده : اولین کتاب را عبدالملک بن عبدالعزیزجریح بصری متوفی 155 هجری ، نوشته است عبدالملک ومالک ابن انس اولین کسانی بودند که کتابت کردند . نوشتن کتاب امری بسیارمفید وضروری است . بکارگیری قلم ونوشتن معارف وقوانین قرآن وشریعت وتجربیات ودروس علمای ربانی وطراوشات فکری دانشمندان اسلام ، دررشد وبالندگی فرهنگ اسلام نقش بسیارمهمی داشته وموجب رشد وشگوفائی علمی ، فرهنگی ، ادبی روزگارفعلی را فراهم آورده است .
(گوستاولوبون)[6] فیلسوف تاریخ نگاروجامعه شناس مشهورفرانسوی میگوید : (مسلمانان بودند که به جهانیان فهماندند آزادی فکرچگونه به اثبات واستقامت دین سازگاری وتناسب دارد . هیچ جای تعجب نیست اگردراین فضای آزاد علمی ، تمدنی ارزشمند ووالاهمچون تمدن اسلامی متولد شود که علم وایمان را باهم جمع کرده ، ودین ودنیارا درهم آمیزد ، حتی اروپا جزبابهره گیری ازاشعه ای این تمدن پهناورووسیع به نهضت علمی انقلاب فرهنگی دست نیافت ، بلکه بااستفاده ازپرتواین نوردرخشنده توانست اززندان تقلید وسردرگمی باگردش بدورمدارنظرات پوسیده قدیمی وقیاسهای ارسطوئی ومنطق سوری ، بسوی عمق اکتشافات واستقراء وکاوش وتجربه ، آزاد گردد وهمه این پیشرفت های امروزی اروپا مرهون روش علمی اسلامی است که آنرا ازروشهای حکومات اموی ها وعباسی ها که دراسلام عصرطلائی بود حاصل کرد . که پیش ازآن درکشورهای غربی وجامعه اروپائی چیزی بنام پیشرفت وعلم وتکنالوژی مدرن وجود نداشت .[7] همین مسلمانان بودند که قبل ازهرچیزبا بهره گیری ازدین پاک اسلام به کشف آن نایل گردیدند فیلسوف فرانسوی میگوید : انسان به شاگردی میماند که قدرت ارتقاء به درجه استادی را ندارد. جزاینکه شیوه کارخود را ازدیگران تقلید کند . اروپائی ها درقرون وسطی هنوزمتکی برکتاب وتکراردرس معلم بودند ، روش وبرنامه مسلمانان مبنی برآزمایش وتحقیق بود مسلمانان مسائل را آزمودند وتجربه کردند ودرجهان اولین کسانی بودند که اهمیت این برنامه را درک کردند وخود شان زمان های طولانی را درمیدان تحقیقات علمی سپری کردند یک دانشمند آنها میگوید : درمیان رصد گیرها تعداد یونانیان دو یا سه نفراست ، وتعداد فراوانی ازآنهارا مسلمانان تشکیل داده اند ، واما درعلم شیمی حتی یک متخصص یونانی هم وجود ندارد ، درحالیکه شیمی دانان مسلمان ازصد نفرهم تجاوزکرده اند .[8] سن توماس تمام فلسفه اش ماخوذازابن رشد است وتمام دارالعلوم های اروپا تاپانصد الی ششصد سال روی همین ترجمه ها دایرو مدارعلوم آنها فقط علوم مسلمانها بوده است. داکتر(نشار) درکتاب باارزش خود (روش تحقیق متفکران مسلمان وکشف روش علمی درجهان اسلام ) بطورکلی دونتیجه مهم را یادآورمیشود ، (لیف لاسموسن) اعتراف میکند به اینکه دین اسلام درغرب دنمارک بسرعت درحال گسترش است گفت که: با پیاده نمودن گفتگوها بین فرهنگ ها، انسانها بهتر هم دیگررا درک کرده وروند اتحاد درسرزمینهای اسلامی نیز رو به بهبود خواهد رفت.[9]
اول : متفکران حقیقی مسلمان که نمایانگرروح پاک اسلامی هستند ، منطق صوری ارسطوئی راقبول نکرده اند ، زیرا روش آن قیاسی است وبه روش استقرائی یاروش تجربی اعتراف نمیکند .
دوم : مسلمانان همین روش علمی را باتمام جزئیاتش بنیاد نهاده اند که ازطریق هسپانیا ازجهان اسلام به اروپا انتقال یافت .[10] شریتی در موردهنر اسلامی میگوید:اروپا برای مدت زمانی نزدیک به هزار سال چنان به هنر اسلامی خیره مانده بودکه گویا شگفت انگیزبرین چیزهاراندیده است.
قرآن کریم درآیه (40) سوره مبارکه یاسین شریف درباره خورشید وماه میگوید : (وکل فی فلک یسبحون ) ، (هرکدام آنها درسپهری شناوراند ) .[11]
انسان عصرقدیم حرکت ستارگان را مشاهده میکرد ومیدید که این موجودات آسمانی ، درزمان معینی ازیکدیگرفاصله گرفته یابه همدیگرنزدیک میشوند ازین روتعبیرقرآنی فوق الذکربرای خورشید وماه هیچ تعجب یااستبعادی را درمیان مخاطبانش برنمی انگیخت . اما پژوهشهای علم جدید در نتیجه تحقیقات علمای اسلام، به این تعبیرات قرآنی جامه ء نوینی پوشانده وابعاد واعماق جدیدی را برآن افزود . چه آن گونه که مشاهدات ومطالعات جدید علمی نشان دادند ، قرآن نه فقط برای حرکت این اجرام آسمانی تعبیرات دقیقی را بکارگرفته است ، بلکه حتی بااین تعبیرات ، کلید های اصلی بحث های نجومی را نیزدراختیاردانش نوین بشری قرارداده است . طوریکه همه میدانیم ، قرآن کریم درزمانی نازل گردید که علم نجوم به حقایق مطرح شده درقرآن به این ارتباط ، دست رسی پیدانکرده بود بلکه بررسی های علمای نجوم وفلکیات چندین قرن پس ازنزول قرآن ادامه یافت تاسرانجام بااختراع آلات وافزاری توسط دانشمندان اسلام ، چون رصد خانه وتلسکوپ ها وغیره بشربه یافته های جدیدی ازدانش نجومی دست پیداکرد وآنگاه به همان جائی رسید که قرآن کریم قرن ها قبل ازآن یادآوری کرده بود . هنگامی که گالیله درسال1609 م به اختراع تلسکوبی مؤفق گردید که میتوانست اجسام واقع شده درفاصله های دور را سی باروسطح آنهارا هزارباربه ساحه دید انسان نزدیکترسازد ، درست درین زمان بود که دانش نجوم امکان علمی آنرا یافت که به پاره ای ازحقایق مهم درین زمینه دست پیدانماید وازجمله به این حقیقت که خورشید برمدارخاص خود شناوراست . چه باترصد خورشید بوسیله این تلسکوپ ، وجود مناطق سیاهی درکره فوق الذکربه مشاهده رسید که این مناطق ازیک کناره قرص خورشید به کناره دیگرآن درحال انتقال وحرکت بوده ، سپس به مدت دوهفته کاملاً ناپدید میگردیدند وبازمجدداً ظاهرمیشدند. گالیله ازطریق این مشاهدات ، به این نتیجه دست یافت که خورشید برمدارخود حرکت دورانی دارد . باترصد سیارات دیگرنیزثابت شده که زمین نیز دارای حرکت دورانی است وآن گونه که قبلاً پنداشته میشد ساکن وبیحرکت نمیباشد به همین ترتیب دیری نگذشت که حرکت دورانی هریک ازخورشید وماه درمدارهای مخصوص آنها نیزثابت گردید وبرمبنای این رهیافتها این حقیقت که هرگزمتصورنیست تاخورشید بتواند مهتاب را دریافته وخود را به آن برساند ، به اثبات رسید پس ماچرا بااین عقلی که خداوند (ج) به ما ارزانی فرموده است به اعجازعلمی قرآن کریم باورنکنیم ، درحالیکه حدود 1039 سال قبل ازآن که گالیله همکارانش به این نتایج نجومی دست پیداکردند ، قرآن کریم درآیه (40) ازسوره مبارکه یاسین به صراحت بیان کرد که ک : ( لاالشمس ینبغی لها أن تدرک القمرولاالیل سابق النهاروکل فی فلک یسبحون ) .[12] (به درگردش منظم عالم ، خورشید را شاید که به ماه فرارسد ونه شب به روز سبقت میگیرد وهریک درمدارمعینی درفضای بی پایان شناورند ) .
چنانکه قرآن یکهزاروچهارصد سال قبل ، نه فقط دریک آیه ، بلکه درآیه های متعددی حرکت دورانی منظم زمین را نیزبه اثبات رساند . که به اثر تحقیقات علمای اسلام برای ماواضیح گشت حالامیپردازیم به بیان چند تا از سیاره ها:
مابروی سیاره ای به اسم زمین درحال حیات هستیم . اما چرا ازمیان تمام سیاره های منظومه شمسی ، ازجمله : عطارد ، زهره ، مریخ ، مشتری ، زحل ، اورانوس ، نپتون وپلوتون ، فقط زمین است که برای حیات انسان ها مناسب است .
سیاره عطارد را درنظرمیگیریم ، این سیاره دارای 88 روزدرسال یعنی 44 شب در44 روز پی درپی میباشد آیا چنین شرایطی برای زندگی مناسب است ؟ هرچه که میخوابی وبیدارمیشوی شب به انتها نمیرسد هرچهارفصل سال درین 88 روزاست واین ستاره درین مدت دورکامل خورشید را تمام میکند علاوه براین فاقد هوا است وبااین اوصاف شایسته زندگی نیست . یاسیاره زهره که دارای 225 روزاست که نصف آن درحدود 100 روزوشب وبقیه روز پی درپی است . اما درجه حرارت آن درروزبه 20 درجه میرسد وشبها به 20 درجه زیرصفرقراردارد آیا چنین شرایطی برای زندگی مناسب است ، جائیکه نه هوا ونه آب وجود دارد .
اما سیاره مریخ ، هرچند که دارای روز 24 ساعته میباشد اما هرسال آن 687 روزاست ، اگرانسان درآنجا زندگی کند ، باید پس ازسه نسل بتواند فصلی مانند تابستان را ببیند یعنی هیچ پدری به همراه فرزندش قادربه دیدن فصل جدید نیست ونمیتوانند اززیبائی ها وتغییرات متنوع ، که حاصل تغییرفصول است بهرمند شوند ، این سیاره درمدت 687 روزبه دورخورشید میچرخد ودرجه حرارت آن برابرهفتاد درجه زیرصفرمیباشد . ازآب وهوا نیزخبری نیست آیاچنین مکانی شایسته زندگی است؟
سیاره مشتری که روزهای آن باگذشت 5 ساعت به انتها میرسد وهرسال آن 12 روز است وحرارتی برابر130 درجه زیرصفروضخامتی برابر4/1 ضخامت زمین دارد درواقع سیاره ای متشکل ازگازها است ، آیااینجا نیزشایسته زندگی است ؟
زحل ، یعنی سیاره با29 روزدرسال وفاصله برابریک میلیارد وچهارصد هزارکیلومترباخورشید . واورانوس که هرسال آن چهل وهشت روزاست . ونپتون که هرسال آن صدوشست ونه روزاست وپلوتون که هرسال آن دوصدوچهل وهفت روزاست . آیااین چنین سیاره ها شایسته زندگی هستند. بلکه زمین شایسته حیات است که خداوند به علم قدیمش برای انسان آنرا تعیین کرده است که خداوند فرموده است : (الذی جعل لکم الأرض مهداً ) .[13] ابن کثیردرتفسیرخود جلد3 ص 157 ، مفرماید:(منظورازمهد ، جای قراروآرامش است میتوانید روی آن ایستاده ، بخوابید ویاسفرکنید )
چگونه ممکن است که ماانسان ها برای اطفال خود ، گهواره ای راحت ونرم باحرارت معتدل را مهیامیکنیم که ازهرجهت بااو سازگارباشد . اماخداوند متعال باانسان چنین نکند؟ بلکه اونیزبه لطف ومهربانی خود ، زمین را گهواره انسان برای زندگی قرارداده است ، لذا فاصله انراباخورشید متعادل قرارداده دمایش را ازصفرتا 40 درجه تنظیم کرده ، ضخامت آنرا متوسط ، خورشید ونیروی جاذبه وسرعت روزانه آنرا باخورشید وطول فصول آنرا متعادل ودرحد متوسط وسازگارباحیات انسان قرارداده ونعمت خود را علاوه براین برما انسان های ناشکرتکمیل کرده است لذا میفرماید : (الذی جعل لکم الأرض مهداً وجعل لکم فیها سبلاً لعلکم تهتدون ) ((زخرف :10 )) (کسی که زمین را گهواره یعنی زندگی ومحل آرامش شما کرده است ودرآن راه های بوجود آورده است تااینکه رهنمود شوید .)
به اثر تحقیقات علمای بیدارمعاصر علوم اسلامی شعب زیادی پیدا کرده وتمام شعب گوناگون آن ازقرآن سرچشمه گرفت . عدّه ای متوجه به ضبط لغات وکلماتش شدند وبرای شناختن حروف ومخارجش کوشش کردند تاعلم قرائت وتجوید وعلم حروف پیدا شد ، دسته دیگری دراطراف اعراب حرکاتش وتغییرکلماتش ودرلازم متعدی ومواد کلماتش بحث کردند تاعلم صرف و نحو پیداشد دسته دیگرازکیفیت کتابت ورسم الفاظ آن بحث کردند تاعلم رسم الخط پیداشد ، دسته دیگربه معانی محتمله وترجیح این معنی برآن معنی پرداختند تاازآن علم تفسیرپیداشد ، دسته دیگردرقواعد عقلی وشواهد توحیدی درذات وصفات الهی که درقرآن بود بحث نمودند تاازآن علم کلام پیداشد ، عدّه دیگردرکیفیت استخراج استنباط احکام وبحث درحقیقت ومجازوعام وخاص ونص وظاهرومجمل ومبین قرآن بحث کردند تاعلم اصول پیدا شد ، عدّه درفروع وافعال مکلفین وصحت وبطلان آن تفحص کردند تاعلم فقه پیدا شد ، عدّه دیگردرقصص وآثارواخبارقرآنی تحقیق کردند تاعلم تاریخ مرتب شد ، عده دیگردرمواعظ ووعد ووعید وصفات حسنه وسیئه بیان شده درقرآن تفحص کردند تاعلم اخلاق پیداشد ، عده دیگردرخطابات واقتضای مقامات بحث کردند تاعلم خطابه پیداشد ، عده دیگردرسهام وفرایض وتقسیمات قرآن تحقیق کردند تاعلم حساب دراسلام پیداشد ، عده دیگردرعلوم طبیعی قرآن وکیفیت ایجاد شب وروزوگردش کواکب ونجوم پرداخته وازآن علم هیئت دراسلام پیداشد ، عده دیگردراطراف سلاست وروانی الفاظ قرآن وحسن نظم وسیاق کلام وایجازواطناب آن بحث کردند تاعلم معانی وبیان بوجود آمد ، وهمچنین علم زبروبینات وسایرعلوم که قواعد وقوانین تمام آنهارا ازقرآن گرفته وازآن استخراج کردند ، هریک ازعلماء ودانشمندان علوم اسلامی برای اثبات نظریه خود استدلال واستشهاد وآیات قرآن می کردند ، وسپس به واسطه کوشش دانشمندان شرق وغرب ترقیاتی دراین علوم پیداشد ، ولی ماده ومنشأ وسرچشمه تمام این علوم قرآن بوده ، اما نباید فراموش کرد یک نفرامی بیسوادی که میان جمعی ازبیسوادان نشونما کرده ممکن نیست چنین کتابی که ماده همه این علوم بوده بیاورد، مگرآنگه ازطرف خدای تعالی به اوتعلیم شده باشد . یک حکایت مختصررا خدمت شما عرض میکنم که قابل تأمل است : کدام شخصی را که اصلاً قاری قرآن بود اما این بدبخت قرآن را قصداً فراموش کرده بود وارد مکتب شد بالآخره ازطریق امتحان کانکوردردانشگاه راه یافت وسپس ازرشته انجنیری فارغ التحصیل گردید روزی ازروزها به این انجنیرکسی گفته بود که قاری صاحب چطورهستی؟ این شخص مخاطب یعنی انجنیرصاحب درجواب گفته بود که لیاقت بنده ازقاری قرآن بلند تراست غافل ازاینکه این شخص احمق ونادان به عمق قرآن توجه نکرده بود که قرآن مصدرهمه علوم است وفقط بنام مسلمان تذکره ای زندگی میکرد تحصیلات خود را تکمیل کرده بود وبه غروراین که من مدرک لسانس دارم به کسی ضرورت ندارم . متأسفانه اینطوراشخاص درکشورمازیاد هستند اما ما انجنیران وداکترانی هم داریم که دراسلام شناسی تخصص دارند وبه علمای دین که وارثین به حق پیامبران (ص) اند احترام عمیق دارند ، لذا به آنها ازخداوند (ج) هدایت کامل وبه این ها توفیق بیشترمیخواهیم . گوستاولوبون میگوید: علمای اسلام اندلس راازنظرعلمی ومالی بکلی منقلب نموده وآن راتاج سر اروپاکرده بودندو دانشمندان اسلام تاچندین قرن معلم اروپا بوده اند.[14]
پرداختن قرآن به علوم تجربی وطبیعی میتواند بهترین مشوق وانگیزه برای مسلمانان باشد تامسیرپژوهشهای علمی را پی گرفته وبه پیشرفت معرفتی وعلمی دست یابند وبزرگترین چالش دنیای اسلام را که همانا عقب ماندگی وغفلت درعرصه علوم است درمان کنند. چنانکه این عامل نقش خود را درعصراولیه طلائی اسلام که مسلمانان هم ازنظرفهم وهم درعمل به قرآن نزدیکتربودند بدرستی ایفاکرد وجهان اسلام دردوران خلافت های اموی وعباسی شاهد یک رستاخیزعلمی وفرهنگی فراگیرگشت ، بطوریکه رنسانس اسلامی پیش درآمدی برای رنسانس اروپا شد وتمدن اسلامی بادوویژگی (معنویت ) توأم با(مدنیت) پابه عرصه وجود گذاشت . اعجازعلمی قرآن کریم ، ابزارووسایل مؤثرنوینی برای آشنا ساختن غیرمسلمانان به حقیقت اسلام است . که میتواند پنجره جدیدی بسوی افق های این دین بروی شان بکشاید . ازآن روکه عصر، عصرعلم است به اصطلاح جهان نواست وزبان دعوت درعصرعلم هم چیزی جزسنخ علوم نتواند بود . به همین دلیل است که هرجامسلمانان بازبان علم وقلم سخن گفته اند ، گوشهای شنوای بیشتری برای این پیام روشنی بخش دل وجان یافته اند . پس پرداختن به بعد علم درقرآن میتواند حقیقت فراموش شده ای را احیاء نماید وآن اینست که تعریف حقیقی اسلام آن چیزی نیست که غرض ورزان غربی باقراردادن آن تحت تابلوی خشونت، ازآن ارائه میکنند .گوستاولوبون درادامه میگوید: تنها اسلام توانسته است درمدت کوتا درزمینه سیاست،تعلیم،تاریخ، ریاضیات، هیات،شیمی، فلسفه،طب و مانند آنها را درچهارقرناسلام که از هارون الرشید تا ابن رشد بوده اند، بوجود آورد.[15]
ازدیدگاه دین داران ، ملتزم به هردینی که میخواهند باشند، چنان شایع ومعروف است که هردینی ازپیروان خود میخواهد نسبت به آن دین وابستگی ودوستی داشته باشند وبدان اعتزازوافتخارنمایند . همچنین باکسانی که بدان دین وآیین اعتقاد وباوردارند ، دست دوستی دهند وغیرهم کیش خود را کافربشمارند وازصمیم قلب بپندارند که فقط دین متبوع ایشان ، برشاهراه حقیقت استواراست وغیرآن باطل ، اسلام نیزیکی ازآن ادیان است . چه بسا این موضوع ازدیدگاه بعضی ازمتدینان به یک آیین، فراترازحد ومرزخود میرود وغیرت وحمیت دینی آنان باعث میشود که باتمام مخالفان خود ازدردشمنی وعداوت درآیند وقلباً ازپیروان غیرهم کیش خود متنفرشوند ، وحقد وکینه نسبت به آنان داشته باشند . باورآنان تاحدی است که خون ومال مخالفان دین خود را مباح میدانند ونه تنها ازتعرض بدان هیچ جرم وکیفری برای خود قایل نمیشوند ، بلکه کینه وتعرض به خون ودارائی آنرا باعث تقرب ونزدیکی به خدا تلقی مینمایند.
چنین قضیه ای به طورقطع بسیارخطرناک است ، به خصوص هنگامیکه مخالفان دین ازهم میهنان وافراد ملتی باشند، که شامل مسلمان وغیرمسلمان هردو شوند . درین صورت مخالفت بادشمنی باآنان باعث ایجاد تفرقه وازهم پاشیدگی کیان یک امت میگردد همچنین سبب میشود که تمام افراد آن کشورپیوسته درترس واضطراب زندگی نمایند. ازآن بدترایجاد وضعیتی است که موجب بیداری وپادرمیانی ابرقدرت های کینه توزواستعمارگرشود تابدان وسیله اسباب تفرقه وتشتت را افزون نمایند وبرشراره زیرخاکستربدمند وچنان آتشی را شعله ورسازند که تروخشک باهم بسوزند وآنان نظاره گرباشند . [16]
این مورد (موضعگیری اسلام نسبت به غیرمسلمانان ) یکی ازموارد بسیارمهم دین به شمارمیرود باید ماآنرا سطحی وساده فکرنکنیم ودانشمندان وعالمان متخصص این فن ملتزم هستند که حقایق دین اسلام را بطورواضح تفسیروتفهیم نمایند وهیچ شبهه درآن باقی نگذارند ، تامبادا آنچه اسلام عزیزازآن مبرا وپاک است بدان نسبت داده شود مثلیکه مگویند اسلام باعث عقب ماندگی وتاریکی شده کشورهای غربی درحال ترقی وپیشرفت وتمدن هستند بیایید که ازکاروان تکنالوژی عقب نمانید وغیره وغیره ، همچنین بعضی ازمسلمانان به سبب کج اندیشی وعدم درک درست ازشریعت غرای محمدی مرتکب انحرافات واشتباهات میگردند وبعضی اعمال ورفتاررا به اسلام نسبت میدهند که حقیقت اسلام ازآن مبرااست اما آنان به گمان اینکه کارنیکی انحام میدهند به بیراهه میروند .
قبل ازاینکه موضع گیری اسلام را درین مورد بیان نماییم لازم است به چند نکته مهم بطورخلاصه بپردازیم :
1- نباید رفتاروعملکرد بعضی ازمسلمانان را که تنگ نظروقاصرازفهم حقایق اسلام هستند به حساب اسلام آورد . بطورکلی اسلام برمسلمانان حجت است نه مسلمانان به اسلام . بارها اتفاق افتاده که اسلام ازسوی بعضی ازطرفداران خود که خود را بدین اسلام نسبت میدهند اما فاقد فهم صحیح ازآن هستند وچنان میپندارند که بااین رفتارخود به اسلام خدمت میکنند درحالیکه ازدشمنان وبدخواهان که روبروبااسلام میجنگند ، بیشترضرروذیان دیده ودچارشکست ومصیبت شده اند . مثلی است که میگویند:
دشمن دانابه ازنادان دوست. شاعرمیگوید: (هردردی را دوائی است که به آن معالجه میشود جزدرد حماقت که هیچ دوائی ندارد.)[17]
2- گروهی ازمسلمانان جاهل نادان که ضدمخالفان خود هستند وتعصب دینی میورزند وباآنان بدون توجیه وتفسیرشرعی رفتارناشایسته دارند ، غلووتند روی آنان به آن جائی رسیده که خون واموال مخالفان خود را مباح وحلال میدانند ، دیگرمسلمانان نیزازشراین گروه نادان درامان نیستند ، زیرا نخست تیرحمله آنان متوجه هم کیشان خود است وپیوسته آنان را باعناوینی دردین وایمان متهم میکنند وشخصیت آنان را زیرسوال میبرند . همان گونه که شایع ورایج است ، این افراد متعصب وکج اندیش درزیاده روی وتعدی ، آن قدرپیش میروند که نه تنها مسلمانان راستین بلکه دعوتگران اسلامی رانیزبه کفروخروج ازدین وملت اسلام متهم مینمایند حتی به این هم اکتفانمیکنند وبه هتک آنان دست میزنند . این دسته ازمسلمان نماها برای مخدوش ساختن کرامت وشخصیت دیگران ازهیچ کوششی دریغ نمیورزند ، نمونه ای این رفتاررا درمیان گروه خوارج دیده ایم . امروزه نیزجانشینان خلف خوارج همان رفتار را تکرارمیکنند . انگیزه این رفتارناشایسته تکبر، وغرورتباه کننده است . انسان دارنده این صفات خود را فرشته به حساب میآورد ودیگران را شیطان . باید دانست که غروروخود بینی یکی ازبیماری های کشنده وبسیارخطرناک دین به شمارمیرود .
3- تعصب کورکورانه ای بسیاری ازدین داران ، اغلب عوامل وعلل غیردینی دارد ، باوجود آنکه لباس دین برتن کرده باشد ، اما بعدازپژوهش وتحقیق دریافت میکنیم که عامل اصلی چنین تعصبی مسایل اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی وامثال آن است . به همین سبب این گونه تعصبات فقط دربعضی مناطق دیده میشود بنابراین شرایط اجتماعی ، فرهنگی ، وسیاسی ومانند اینها سبب بذرتعصب درهرمنطقه میشود واگربگوئیم که دین ازین مسایل ورفتارتأثیرپذیرنیست ، درواقع به دین خیانت وظلم کرده ایم .
4- بعضی مواقع ریشه این تعصب ها وتندروی های مسلمانان مقابل وواکنشی است برتعصب وتندروی ای که ازدیگران مشاهده نموده اند ، آنجاکه بعضی ازدیگران وهم میهنان غیرمسلمان به شدت براندیشه وتفکرخود ، تعصب میورزند ، بنابراین پیوسته اکثریت را متهم کردن به اینکه بااقلیت متعصبانه برخورد میکنند دورازانصاف است . بسیاراتفاق افتاده است، گروه اقلیت یاعده ای ازآنان به سبب ترس ، حتی اگرواقعی نباشد ، یاشایعات وافتراهای وادارمیشوند که علیه اکثریت دست به توطئه بزنند . درچنین شرایطی وثوق واطمینانی که باید میان مردم یک کشوروجود داشته باشد ازبین خواهد رفت ، بازارشایعات گسترده میشود ودیگرکسی توان آنراندارد تابه واضح ساختن وصراحت موضوع را روشن ساخته وازریشه به معالجه آن بپردازد.
تقلید از غرب:
شرق را از خود برد تقلید غــــــــــرب باید این اقوام را تنقید کـــــــــــــــــرد
قوت مغرب نه از چنگ و ربــــــــــاب نه ز رقصی دختران بی حــــــــــــجاب
نه ز سحر ساحران لاله روســــــــــت نه ز عریان ساق و نه از قطع موست
محکمی او نه از لادینی اســـــــــــــت نه فروغش از خط لاتینی اســــــــــــت
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ مغز میباید نه ملبوس فرنگ
حکمت از قطع برید جامه نیــــــــست مانع علم و هنر عمامه نیــــــــــــــست
اندرین ره جز نگه مطلوب نیــــــست این کله و آن کله مطلوب نیــــــــــست
فکر چالاکی اگر داری بس است
طبع دراکی اگر داری بس است
علامه دوکتور محمد اقبال " لاهوری رح "
در یک مجمع علمی علامه "اقبال رح" این فکاهی را عنوان ساخت:
بعد از جنگ جهانی کدام شخص ابلیس را دید که آسوده خاطر، فارغ از شغل اصلی اش خوشحال نشسته است، آن مرد عاقل از ابلیس پرسید که: ای دشمن ایمان و اخلاق، تو و این همه آسودگی! خاطر بگو قضیه چیست؟ ابلیس علیه لعنه گفت که من همه کارها را به هًیت دولت انگلستان سپردم.
1- قرآن کریم ترجمه امام شاه ولی الله دهلوی.
2- دیگاه های فقهی معاصر، نوشته دکتریوسف قرضاوی ، مترجم دکتراحمدنعمتی ،نشراحسان تهران 1383ه
3- تفسیرابن کثیر، چاپ حقانیه پشاور.
4- قرآن درعصرفضاوتکنالوژی ، نوشته کمال روحانی ، چاپ تهران 1383.
5- آینده درقلمرواسلام ، نوشته علامه سیدقطب شهید ،چاپ تهران 1367ه نشر احسان.
6- عدالت اجتماعی دراسلام ، نوشته سیدقطب شهید ،چاپ تهران 1367 ه.
7- خوبترین خوبان ، نوشته عبدلمجید ریگی ، انتشارات دارالعلوم ذاهدان 1386 ه.
8- نگاهی به تمدن اسلامی واثرآن دربیداری اروپانوشته استاد سیداحمد سادات قتالی استاد دانشگاه هرات.
9- افغانستان درعهد امانیه نوشته خانم دکترسنزل نوید مترجم محمدنعیم مجددی انتشارات احراری هرات 1388 ه.
مقدمه
نحمده ونصلی علی رسوله الکریم
سلام باد بررهروان دانش وحکمت که قدم بربلندای ثریانهاده وسیمرغ عرفان وحکمت را به صید درآوردند،ودرخت پربار اسلام را باآب حیوان قرآن،حدیث،فقه و تصوف آبیاری نمودند و ازتحمل گرسنگی،تشنگی،فقرو تنگدستی پیمودن بیابانها،کوهسارهاوطی نمودن مسافتهای طولانی و سرزمینهای دور و نزدیک نهراسیدند،تاعلوم نبوی را ازاقصی نقاط دنیاگردآورده به تک تک خانه هارساندند،وبا انواع جهل و نادانی ،بدعت هاورسومات جاهلانه باجان وتن به نبرد پرداختند تاسنت های پیامبرشان در سراسر دنیاهمچون ستاره های درخشان تابیدن گرفت.
دراین عصر پیشرفته و مترقی که دنیا از هر نظر پیشرفت کرده است، مدارس و مکاتب دینی دولتی و خصوصی در هرجا عمومیت پیدا کرده است در اینجا ضروری میدانیم که شمه ای از زحمات وفداکاری ها و نقش رهبری علماسابق کشورمارا برای شاگردان مدارس و محصلین ارجمند توضیح بدهیم. اگرما نقش علمای دینی را درکشورما از قرن اول هجری یعنی ظهوراسلام بطور مختصر توضیح دهیم قلمها ازنوشتن عاجز خواهدماند. فقط بطورخلاصه به آن اشاره میکنیم:
اول اینکه دربین علمای سابق کشورما سه گروپ ذیل را میتوان ازنگاه تاریخی مشخص ساخت.
1- علمای عالی رتبه که در دستگاه دولت استخدام میشدند.
2- علمای پایین رتبه(غالبا کارگزاران مساجد)بودند.
3- علمای مربوط ویا منسوب به طریقه های تصوفی که هم در تذکیه و خودسازی توجه داشتند و هم رهبران جهاد بودند.درسابق تشکیلات و قدرت علما درکشورما باگروپ بندی علمای اهل تسنن و تشیع درجوامع دیگر اسلامی یکسان بود و علما بطورکلی سه نقش مهم را در جامعه ایفا مینمودند.
1- مجریان عدالت.2- استادان مدارس دینی. 3- کارگزاران مساجد در قریه جات. و همچنان کسانیکه فرزندان خودرا به منظور تحصیل علم دین و عالم شدن در مدرسه ها سوق میدادند درقدم اول لازم بود که یک طالب علم برای عالم شدن تعالیم دینی را زیر نظر یک ویا چند عالم شناخته شده در یکی ازمدارس کشور و دیگر ممالک اسلامی بیاموزد واستادانیکه در مدارس کشورما قبلا تدریش میکردند یادر افغانستان و یادر کشورهای اسلامی مانند: مصر،ترکیه،حجاز، هندوستان و بخارا تربیت میشدند. مدارس دینی که در حقیقت مرکز ثقل سیاسی و تصمیم گیری در اسلام تلقی میشوند در قرن نوزدهم در اوایل قرن بیستم عبارت بودند از:
1- مدرسه قلعه قاضی بیک و ده یحیی در کابل.
2- مدرسه تگاب.3- مدرسه قندهار.4- مدرسه قندز.5- مدرسه رستاق.6- مدرسه خلاص زی بگرام.7- مدرسه قلعه بلند و مدرسه های پشاور که آن وقت در اواسط قرن نوردهم بخشی از افغانستان بود، مدرسه شولگره در جنوب غرب غزنی، مدرسه هدا در نزدیک جلالآباد و همچنین مدرسه کوکلتاش بخارا که مخصوص تدریس فق خنفی بود که تعداد زیادی از طلاب و محصلین کابل،قندهار،هرات،بلخ و بدخشان رابخود جلب میکرد این مدرسه ازطرف شاهان درانی باکمک زیاد پولی حمایت میشد. بعدهامدرسه دینی دیوبند هندوستان توسط مولانا محمد قاسم نانوتویی درسال (1863 م) تاسیس گردید. که بعدها مثل مدرسه بخارای شریف شهرت قابل ملاحظه ای پیداکرد. بانفوس ترین علمای افغانستان در شروع قرن بیستم فارغان مدرسه دیوبند بودند که خوشبختانه این حالت قسما باعث بوجودآمدن رابطه نزدیکی دربین گروهای اسلامی و رهبران دینی هند و آفغانستان گردید و ما تاثیرات آنرا در جریان سه دهه اول قرن بیستم به وضاحت دیدیم.
آنعده علمای مشهوری که در دستگاه دولت امانیه موظف بودند، فارغان مدرسه دیوبند و دیگر مدارس هندستان عبارت بودند از:
علمای کاپیسا،پروان و دیگر ولایات:مولوی محمد رفیق خان جمالآغه ایی،مولوی محمدابراهیم کاموی،مولوی عبدالرحمن بیکتوتی،مولوی عبدالرزاق ملاباشی، مولوی گلدست قطغنی،مولوی محمدبشیر،مولوی فضل الربی یکالوی،مولوی محمدحسین،مولوی صیف الرحمن،مولوی عبدالخالق سرخرودی.
علمای قندهار و غیره: مولوی عبدالرووف قندهاری ملاباشی،مولوی محمدسرور واصف قندهاری،مولوی عبدالواسیع قندهاری مولوی محمدابراهیم بارک زایی، مولوی عبدالرب قندهاری،ملاصاحب چکنهوروحانی سرشناس قوم مهمند،پاچاصاحب اسلام پوری میرمحمدصاحب جان،حضرت صاحب چارباغ وغیره.درسابق علما با لقب های مختلف که نمایانگر علمیت و حتی مدرسه تحصیلی شان بود میشدند بطورمثال:لقب شیخ به علمای بسیار برازنده که تعلیمات شانرا در یکی از مدارس عمده حجاز و مصر تکمیل نموده بودند و همچنان به رهبران طریقه های تصوف اطلاق میشد. و لقب مولوی به کسی که در قوانین اسلامی تخصص داشت اطلاق میشد و در ابتدا در مورد فارغان مدارس هندوستان بکار میرفت. و همچنان لقب ده ملا به (ملا ایکه ده تفر ملای دیگر را درس میداد)اطلاق میشد.گزشته ازاین گروه روحانیون خاصتا در جنگهای اول دوم و سوم افغان و انگلیس نقش بسیار فعالی را به عهده داشتندو هم به صفت رهبران الهام بخش جهاد و بسیج کننده مردمی جنگ جویان را هدایت میکردند و هم به عنوان مدافعیین اسلام و حامیان جهاد در پیشاپیش جبهه های مخالف قرار داشتند و در ترویج مطالعات فلسفی،تاریخی و ادبی نقش داشتند که در واقع اکثر اثار ادبی افغانستان که در قرن هجدهم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم تحریریافته بوسیله عرق ریزی علمای بیدار دینی بوجود آمده است که این یک حقیقت انکار نا پذیر است.
رساله ایکه اکنون دردسترس شما قراردارد تحت عنوان (نقش علماو مدارس دینی در بیداری اسلامی)است آنرا به رشته تحریردرآورده ام ازخداوند منان مسئلت دارم تااین رساله را مایه استفاده خاص وعام بگرداند وبنده را درردیف خدام دین محسوب نموده هرچه بیشتربرای خدمت دین مقدس اسلام توفیق عنایت فرماید .
دراخیر از برادرعالیقدرم داکترسیدشاکر"سادات" که درتایپ وکمپوزاین اثرزحمات زیادی را متحمل شده تشکری نموده و از جناب برادر فرهنگ دوست ما سیدجلال مکرم"سادات" که در تنظیم و ترتیب این رساله مارا همکاری نمودند سپاس گذارم وازبارگاه ایزد متعال برایشان کامیابی وسرفرازی دارین را خواهانم وهمچنان ازبرادردانشمند ما استاد سیدداؤد « سادات » که درطرح ودیزاین این اثر با وجود مصروفیت های بسیار عرق ریزی نموده مؤفقیت های مزید را درهمه اموردنیوی واخروی برایشان خواستارم وهم چنان ازجناب محترم ( )که مصارف چاپ این اثر را بعهده گرفتند اظهارسپاس وشکران نموده وبرایشان ازدربارایزد متعال درجات ومقام عالی را دردنیاوبهشت برین را درعقبی تمنادارم .
باعرض احترام
سیدمؤمن "سادات"
دانشگاه البیرونی – کاپیسا
فهرست عناوین
عنوان صفحه
مقتضیات جهان نووانتظارات مردم ازعلماء
قلمروهای نوین درجستارهای عالم شناسی
سوء استفاده ازسادگی مردم وطلاب مدارس دینی
ضرورت وجود علمای ربانی وروشنگردرجامعه
چکونگی شکل گیری خوب ترین علماء
مرکزبیداری درجهان اسلام مراکزدینی است
پیشگوئی قرآن پیرامون حرکت منظم اجرام سماوی بنابه تحقیق علمای جغرافیه وهیات:
چراازمیان سیاره ها فقط زمین برای حیات مناسب است ؟
عدالت وسماحت اسلام نسبت به غیر مسلمانان
انسان امروزگام به عصرنوینی نهاده است ، عصریکه شتاب گسترش علم وتکنالوژی وارتباطات مدرن دیجیتلی والکتریکی زندگی انسان ها را باتغییروتحول اساسی مواجه ساخته است . درین زمان که رسانه های ارتباطی وشبکه های ماهواره ای ، جهان را بشکل یک دهکده درآورده است ، برای علماء ، دانشمندان وروشن فکران باایمان ودیگرشیفته گان اسلام بهترین فرصت است تابااستفاده ازاین رسانه ها فرهنگ اصیل اسلام را به ملل دنیا بشناسانند . فرایند جهانی شدن ، فرهنگ های ملل دنیارا در ارتباط نزدیک قرار داده است . درچنین وضعیتی اگرشریعت اسلام بطورصحیح وبا بهترین اسلوب وشیوه های روزبه مردم شناسانده شود ، مردم دنیا حتماً عاشق اسلام وفرهنگ پویا ومتعالیش میشوند وبه اسلام روزبه روزگرایش پیدامیکنند چراکه فرهنگ اسلام را خداوند متعال مطابق فطرت انسانها وضع فرموده است . این فرهنگ تمام نیازانسانها ، بخصوص نیازهای معنوی را برآورده میسازد . درفرایند جهانی شدن نیازبه معنویت ازهرزمان دیگربیشترشده است . اسلام هم درتمام موارد زندگی ، معنویت را اصل قرارداده است . ازآنجاکه مردم دنیا همواره درپی مؤفقیت ورسیدن به سعادت وآرامش اند فرهنگی را طالبند که بهتروبیشترنیازهای شانرا برآورده سازد وفرهنگ پویای اسلام میتواند ناجی مردم باشد . اسلام تنها وعالیترین راه به سعادت رساندن انسانها است اسلام به زندگی انسانها معنا داده وآنان را ازبیهودگی وتنهایی نجات میدهد . اسلام عزیزامتحان خود را درهمه عرصه ها داده است ازبدوظهوراسلام تازمان پیدایش پدیده شوم ونفرت انگیزاستعمارکه فرهنگ اسلام باتمام وجود حاکمیت داشت ومسلمانان پیروعلمی وعملی شریعت ناب محمد (ص) بودند بهترین زندگی عزت مندانه ومقتدرانه را داشتند وازعالی ترین تمدن برخورداربودند . ازجهان اسلام فرهنگ وعلم بسایرنقاط دنیامیرفت . بنیه های علمی وفرهنگی پیشرفتهای گوناگون عصرحاضرهمه ازدانش ومیراث فرهنگی اسلام است که علمای روشن فکراسلام ازخود بجاگذاشتند هم گذشته گان ما وهم خودما غفلت کردیم وقدروارزش منزلت خود را ندانستیم وازنعمت های الهی درست وبجا استفاده نکردیم طبق رهنمود ها ی دین خود را نساختیم وزندگی نکردیم زندگی خود را بدون پیشوائی قرآن کریم پیش بردیم . بااین ندانم کاری ها وکفران نعمت ها خود را مستحق عذاب الهی گردانیدیم ، لذا دشمنان اسلام بامکروفریب وبابه کارگیری مثلث نفرت انگیز زروزوروتزویر وباتهاجم فرهنگی ، همه چیزمارا ربودند ورازفرهنگ اصیل وهویت وساختاراسلامی مارا ازمادورکردند . دشمنان اسلام برای مقابله بااسلام وانسانیت مسلمانان ، ازهروسیله ممکنی بهره بردند وسیمای دروغینی ازاسلام ترسیم کرده وبه ملل دنیا شناساندند واسلام را مانع پیشرفت وترقی معرفی کرده ، وفرهنگ وارزش های مورد نظرخود را به مردم تحمیل کردند . این است سرنوشت شوم کسانیکه مسلمان اند ، اما ازاسلام دانش وشناخت ندارند وپیروی علمی وعملی ازدین ندارند . اما ملت های که ازاسلام علم وشناخت داشته باشند وپیروعلمی وعملی شریعت غرای محمدی (ص) باشند همیشه باعزت باوقارواقتدارزندگی میکنند وغیرتمندانه ، جنایت کاران وصلیبی هارا بخاک سیاه خواهند نشاند لذا بسیارلازم وضروری است که دلدادگان اسلام بااستفاده ازرسانه های ارتباطی به بهترین نحو وبازبان روززبان تفاهم آمیززمان ، اسلام را به مردم دنیابشناسانند ، تاازفرایند رشد وتعالی جامعه یک پارچه شده جهانی عقب نمانیم .
انتظارمردم ازمسؤلین امورمدارس دینی استادان محترم وایثارگراینست که باجدیت تمام به تربیت وآموزش طلاب دینی بپردازند وبرای نسل های آینده علمای مهذب ومؤدب النفس ، اسلام شناس واقعی ودلسوزوهدفمند بپرورانند این امرمستلزم بازنگری ، اصلاح گری وایجاد تغییروتحول ومطلوب ومورد نیاززمان درتمام ابعاد کاری مدارس دینی بخصوص درسیستم تربیتی وآموزشی است . چون جهانیکه درآن زندگی میکنیم ، ازروند دائم التغییرتحول وپیشرفت تبعیت میکند ، لذا مدارس دینی به حب فرهنگ پویا ومتعالی اسلام واقتضای زمان باید خود را باپیشرفتها ومقتضیات زمان هماهنگ کنند وعلمای دانشمند وکارآمد زمانی بپرورانند . دلبستن به روش های قدیمی والگوهای ثابت وکامل دانستن آنها درشأن اسلامی که دارای پویاترین وبالنده ترین فرهنگ است نمیباشد . بازنگری واصلاح برنامه های درسی وروش های کاری ، ازالزامات پویائی وپیشرفت علمی وفرهنگی واجتماعی مدارس دینی است بازنگری واصلاح گری ، فرایندی مداوم واساسی برای پیشرفت وبقای مدارس دینی است لذامردم ازعلمای عزیزومحترم مدارس دینی وروبه تکامل انتظاردارند که باعنایت به رسالت وبینش جهانی اسلام وباتوجه به ویژه گی های علمای باعلم وعمل ومتعالی وکارآمد درراستای پرورش چنین علمای لایقی ، بسیارلازم وضروری است که مدارس دینی همیشه پویائی لازم را داشته باشند وباکاروان دانش وتمدن روزهمگام پیشروند ومقتضیات زمانی وشرایط بین المللی را درنظرداشته باشند وعلاوه برتدریس علوم اسلامی ودروس مورد نیاززمان ، سیستم اموزشی خود را به بالاترین درجه وبارعلمی وکیفیت آموزشی برسانند وعلمای بپرورند که آینده نگرباشند ونقش فرداهارا درآئینه امروزخود بنگرند وشریعت اسلام را برای مردم متمدن جهان نو توجیه عقلانی واستدلالی کنند .
چون زچاهی می کنی هرروزخاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
هرکه جدی کرد در حدی رسید
هرکه رنجی دیدگنجی شدپدید
دشمنان اسلام بوسیله عالم نمایان بین مسلمانان اختلاف بوجود آوردند ومردم را همیشه درحال جنگ وجدال نگه داشته مثل حیله اسقاط وگشتاندن قرآن وغیره تامسلمانان به فکرپیشرفت فرهنگی وعلمی نباشند وبه مطالعات وتحقیقات پژوهشی نپردازند وازپیشرفت دانش وتمدن روز عقب بمانند . آنچه موجب اهمیت یافتن وشناختن علمای واقعی ، این وارثین به حق حضرت رسول اکرم (ص) شده ومطالعه وشناخت پیرامون آنان را ضرورت میبخشد. نقش بسیارسازنده ومفید این علمای والامقام درجوامع اسلامی ودرعصرجهانی شدن است . نقش علمای صادق ودرست کاردرجوامع اسلامی ودرفرایند شکل گیری پدیده جهانی شدن برای هدایت مردم به نشروتبلیغ روزآمد شریعت ناب اسلام واسلامی کردن جهان ، حیاتی است درین عصرمترقی وپیشروملل دنیابراثرگرفتاری های زندگی ماشینی ، وقت ندارند برای شناختن اسلام ،منابع فرهنگ اسلام را مطالعه وتحقیق نمایند لذا برای شناخت اسلام فقط گفتار، رفتاروعمل علمای اسلام ومسلمانان را مورد توجه وارزیابی قرارمیدهند لذا مردم عصرحاضروآینده به علمای که تجسم علمی عملی دستورات دین وفرهنگ رفتاری اسلام باشند سخت نیازمند اند . به علمائیکه دارای ایمان عالمانه وصادقانه هستند ، به علمائیکه حاملان دین ودانش روزوحسن کرداراند ، نیازدارند ، به علمائیکه نمادی ازحق وبزرگی شخصیت اسلامی هستند وآواز(ان العلماء ورثة الانبیاء) را باگوش جان شنیده ولحظه ای از زدودن بدعت ها وخرافات وکج روی ها ، اضافات وشرک زدائی ازچهره فرهنگ اصیل اسلام وازتلاش در راه نشرواشاعه فرهنگ اسلام وشرح وترویج مفاهیم شریعت محمد دست برندارند ، احساس نیازشدیدمیکنند .
توراگنجی که در دنیا بکاراست رضاوصاعت پروردگار است
رضای او طلب کن تا توانی رضای اوست گنج جاودانی
مشو غافل از او یکدم شب و روز به غیر او به کل دیده بر دوز
دراین ره هرکه ثابت قدم نیست به نزد اهل حق محترم نیست
بقایی نیست گنج دنیوی را طلب میکن تو گنج معنوی را
ازمنظراسلام علمای ربانی ازجایگاه ومنزلت والا مقام برخورداراند . احترام وتکریم علمای باعلم ومتعالی بدین لحاظ است که آنان پس ازتزکیه وخودسازی ، به مدارج عالیه علوم اسلامی وکسب کمالات معنوی واخلاقی رسیده وبرای گسترش اسلام وهدایت مردم زحمات زیادی کشیده اند . این حاملان علم دین ودانش روز، طرفدارحقوق محرومان وراهنمای دلسوزمردم هستند درغم وشادی مردم خود شریک اند درسختی های زندگی همراه مردم اند . این علمای طالب ترقی وتعالی وپیشرفت روزبراثرعبادت ورعایت همیشگی تقوا ودرست کاری وزحماتی که درتبلیغ ونشرشریعت اسلام وهدایت مردم میکوشند ازچنان عزت وشکوه وعظمتی برخورداراند که صاحبان قدرت ومال وچوکی درنزد آنان خود را ناچیزوحقیرمیشمارند . این عزت مندان اسلامی اجازه نمیدهند که غلدران جبارومستکبربه جان مردم بیگناه بیفتند وهستی شانرا غارت کرده وآنان را مورد ظلم وتجاوزقراردهند . لذا دشمنان اسلام خصوصاً یهودیان طماع همیشه بافرهنگااصیل اسلام وعلمای ربانی ضدیت داشته ودرهربرهه اززمان برضد اسلام وعلمای حقانی تبلیغ میکنند .
انسان فطرتاً موجودی کمال طلب نوگرا وافرینش گروهمیشه خواهان رسیدن به تازه ها است. تغییروتحول ونوگرائی وتجدد باخون انسان عجین ومقتضای طبیعت انسان است . نوگرائی وانگیزه کمال طلبی ازمهم ترین صفات روحی ومعنوی انسان است ، که اورا وادارمیسازد تاازوضعیت موجودش راضی نباشد ووضعیت زندگی خود را به پیشرفته ترین وضع وکمالات بالای معنوی ومقام انسانی خود برساند . بدین لحاظ انسان میکوشد باتربیت وخود سازی وخود شناسی وکسب علوم اسلامی وعلوم مفید روزازخود موجودی متعالی تربسازد وبه وضع زندگی خویش را تغییردهد ونحوه روش زندگی قدیمی را به روشهای جدید تبدیل کند وهرروزنمادوجلوه تازه درزندگی داشته باشد . مولوی میگوید:
عالم چون آب جوست بسته نماید ولیـک میرود ومیرسد نــونــواین ازکجاست
نـــــوزکجامـــــیرســد کهنه کجامـــیرود گــرنه ورای نظرعالــم بی منتهاست
تـــــازه می گیـــــروکهن را مــی سپــار که هــرامسالت فزون است ازسه پار
آینده نگری وپیش بینی آینده برای شناختن وساختن آینده وفرداهای بهترودرخشان تریکی ازمسایل مهم مدارس علوم دینی است . احساس ضرورت پیش بینی علمی آینده وآینده شناسی ، یکی ازکارهای ضروری برای آموزشگاهای مترقی وپویائی است که میخواهند همگام بازمان ودانش وتمدن روزبه پیش بروند . ضرورت آینده نگری وپیش بینی علمی آینده وبدست آوردن تصوری تقریبی ازآینده مدارس دینی را که حافظ اصلی واصالت اسلام نشروتبلیغ فرهنگ اصیل ، پروردن وارثین به حق حضرت رسول (ص) ومدافع اسلام درمقابل تهاجم فرهنگی ودیگردسیسه های شوم دشمنان اسلام هستند .
استقلالیت فکری ، ملکه نفسانی است که به موجب آن انسان ازتعریف وتمجیدوتملق ونفوذپذیری ازناحیه هرفرد وطائفه وطبقات اشراف که باشد اجتناب میورزد . اگرانسان متعهد ویاعالمی دریک جامعه فاقدچنین ملکه نفسانی ومقولۀ علمی واطلاعاتی متناسب باشأن اسلامی وشخصیتی خود باشد، تحت تأثیراشخاص ویاارعاب وتهدید قرارمیگیرد ونمیتواند وظیفه اسلامی خود را آنطورکه خواست اسلام است انجام دهد ، قدرت دفاع ازاسلام وعدالت به مظلومان وبیان معارف اسلامی وواقعیت های زندگی برای مردم را ازدست خواهد داد . کسی که فاقدبنیه علمی واطلاعاتی وآگاهی های روزآمد باشد نمیتواند ازاستقلال فکری وثبات شخصیت برخوردارباشد ، چنین فردی برده فکری ، دنباله رووآلت دست این وآن میشود وآب به آسیاب دشمنان اسلام میریزد . نداشتن استقلالیت فکری وصلاحیت علمی وثبات شخصیت وتوانایی اخلاقی ناشی ازعدم شناخت حقیقت وروح شریعت غرای محمد (ص) وفقدان تزکیه نفس وتربیت اسلامی وملکات اخلاقی است .
استقلال فکری وثبات شخصیت وساختاراسلامی ، ازویژه گی های مهم علمای دانشمند واقعی ومتعالی است ، لذا برهمه مسلمانان وبه خصوص برای قشرجوان ومحصلین ارجمند ومبارزین راه اسلام لازم وضروری است که درتحصیل آنها به جدیت تلاش کنند ،تاقضایا وجریانات دینی ، سیاسی واجتماعی را باعقل ومنطق وروشن بینی درسایه جهان بینی اسلامی تجزیه وتحلیل کرده وبافکری سنجیده وحساب شده بدورازاحساسات تصمیم بگیرند وتحت تأثیرصحنه سازی افراد استفاده جوقرارنگیرند به گفته مولوی :
مـــردحق ازکـــسی نگیــــرد رنگ وبـو مـــردحـــق ازحـــق پــذیرد رنگ وبــو
معمولاً علمای اصیل وپاک سرشت شخصیتی ممتازودوستداشتنی دارند ومردم وطلاب آنهارا دوست دارند این علمای مهذب ومؤدب که منزه ازخود خواهی وغرورعلمی وجاه طلبی هستند ، نورانیت وجزابیت که حاصل ازکمالات روحی ومعنوی است ، ظاهروباطن شانرا فراگرفته است . این نورانیت وجزابیت روحی ، درپیوند دلها وبرقراری ارتباطات روحی ، نقش مهم وکارسازی دارد . علمائیکه دارنده این ویژگی ها هستند دردل مردم بزودی جامیگیرند ومقبولیتی به خصوص درمیان مردم پیدامیکنند طلاب وجوان قطرتاً این نورانیت وجزابیت استادان خود را درک میکنند وآنان را دوست میدارند وبه استادان خود علاقه واعتماد وحتی وابستگی پیدامیکنند امامسؤلانیکه ازحقیقت دین آگاهی کامل ندارند ازطلاب مدارس دینی ومردم ساده لوح سوء استفاده میکنند وبرای زیادکردند طرفداران خود آنان را به اطاعت کورکورانه به خود وادارمیکنند ونمیگذارند آنان رشد فکری واستقلال فکری بدست آورند ، ازطلاب افرادی ضعیف ، عقب مانده انسان نمای قالبی ومرید وابسته به خود میسازند وازآنان برای نمایش قدرت وجاه طلبی خود استفاده میکنند . اما مسؤلینی که ازحقانیت اسلام به صورت کامل واقف هستند واستادانیکه عاشق اسلام اند وفقط اسلام وپیشرفت اهداف آن برایشان مهم است نه چیزدیگر، ازدوستی وعلاقه واعتماد شاگردان مدارس ومردمیکه زیرچطرارشاد وهدایت خود دارند ، نه تنها سوء استفاده نمیکنند بلکه آنان را وادارمیسازند تادوستی وارتباط ومعاشرت واطاعتی همراه باتفکروتعقل داشته باشند وروحیه قوی واستقلال فکری وشخصیت باسباط وباصلابت اسلامی کسب کنند تابه رشد فکری لازم برسند بلآخره به عنوان عالم ودانشمند ومحقق گردند درست بیندیشند ودرست ترتصمیم بگیرند ، محصلان را اهل فکرومطالعه وتحقیق واهل تشخیص بارمیآورند تااستقلال فکری وشخصیت خود را دربرابرهیچکس ازدست ندهند وتحت تأثیرجاذبه شخصیت انسانهای بزرگ دنیوی مرعوب نشوند وخود را زود نبازند وفقط دربرابرالله (ج) ورسول (ص) سرتسلیم خم نموده وبه جزازحق ازهیچکس دیگرپیروی نکنند . مولانامحمد قاسم نانوتوی درضمن اینکه موسس دارلعلوم دیوبند و یکی ازاندیشمندان بزرگ شبه قاره هند بود بسیار ساده زندگی میکرد یک ازار و یک جامه معمولی برتن داشت، مسجد را بادستان خود جاروب میکرد اما و قتیکه باهندو ها و مسیحی هاه به میدان مناظره میآمد آنها به لرزه در می آمدند.
درطول تاریخ اسلام ، علمای ربانی زیادی درجهان اسلام ظهورکرده اند امثال علامه سیدقطب شهید ، امام حسن البناء شهید ، شهید عبدالقادرعوده ودیگران درمصروعلامه سیدابولحسن ندوی (رح) ، علامه سیدابوالاعلی مودودی ، حضرت مولانا محمود حسن دیوبندی ، حضرت مولانا محمد الیاس ومولانا ذکریا دهلوی وغیره درهند وعلامه سیدجمال الدین حسینی افغانی ، علامه فیضانی، علامه شهید سیداسمعیل بلخی ، شهید پروفیسوراستاد عبدالرحیم نیازی ، شهید پروفیسوراستاد غلام محمد نیازی وانجنیرحبیب الرحمن شهید وصد ها تن دیگردرافغانستان که هریک نسبت به توان علمی وتقوای خویش ، زحمات وتکالیف ورنج های زیادی را درراه اعلای کلمة الله ونشرتبلیغ شریعت غرای محمدی کشیده وباعث اصلاحات وتحولات زیادی درمنطقه وجهان شده اند ، این وارثین به حق حضرت رسول اکرم (ص) به عنوان حامیان ومدافعان ومبلغان شریعت اسلام وهدایت گران مردم درهمه زمان ، همچون ستارگان درخشان آسمان فرهنگ اسلامی مدرخشیدند وشاگردان شان به این راه هم ادامه میدهند اما بنابرشواهد تاریخ ، عناصرناصالحی نیزدرجامعه مابوده اند که تیشه بر ریشه اسلام که باخون چندین عالم ومجاهدوجوان مؤمن آبیاری شده زده اند وباعث تضعیف ایمان وغیرت وحساسیت دینی مردم وانحطاط مسلمین درسطح جهان شدند وباآبروی اسلام بازی کردند این عناصرناصالح درهردوره ای وجود داشته ودرطول تاریخ اسلام تعمیم داشتند . استاد محمد غزالی مصری درکتاب فقه السیره خود مینویسد : خداوند (ج) افرادی را زشت معرفی میکند که خود را به اسلام منتسب کرده واین دین واسلام را وسیله کسب مال وجمع ثروت قرارداده اند . دشمنان اسلام درمورد اسلام بررسی ومطالعات زیادی داشته اند ومیدانند که فرهنگ اصیل اسلام ماهیتاً ظلم ستیزوعدالت گستراست ومسلمانیکه طبق رهنمودهای فرهنگ اسلام تربیت شود ، انسانی باشخصیت وشکست ناپذیربارمیآید لذا برای رسیدن به اهداف استعماری خود چاره ای کار را دراین دیدند که مردم را ازاسلام اصیل دورکنند .
وجود علمای ربانی وکاردیده ودلسوز، هدایت گروپیشروقافله انقلابهای درونی وبیرونی مردم ، دربین مسلمانان به مثابه روح درتن ، ضرورتی وصف ناپذیراست . علمای باعلم ومتعالی ، این احیاگران فکروبینش دینی مردم ، نگین زیبای حلقه انسانهای متدین هستند . درطول تاریخ زرین اسلام ، علماء مدافعان جان فداومبلغان خستگی ناپذیرشریعت اسلام بوده ودرمقابل دشمنان اسلام مبارزه علمی وجهادی داشته وباحضورفعال خود درعرصه های علمی وفرهنگی ، ارشاد وهدایت مردم ورهبری نهضت های اسلامی را به عهده داشتند . مسلمانان برای شناختن صحیح شریعت اسلام وانجام وظایف بندگی وبرای طی مؤفقیت آمیزصراط مستقیم به علمای ربانی محتاج اند . مسلمانان نیازدارند که علمای باعلم وباعمل اسلام اصیل را به آنان بشناسانند وفرهنگ اصیل اسلام را ازآفات استعماری که درکمین آن است محفوظ بدارند . این اسلام شناسان ودین داران ومدافعان اصلی برای نشروتبلیغ وگسترش شریعت اسلام ومحفوظ نگهداشتن آن ازآفات ، نگرانی وحساسیت خاصی داشته وهمیشه دغد غه سربلندی وپیشرفت اسلام را دارند . این علمای دلسوزوروشن ضمیر، درهرعصروزمانی حقیقت اسلام را به مردم میشناسانند وچهره نورانی شریعت محمدی را ازخرافات ، بدعت ها ، تحریف ها وزوایدی که درطول تاریخ وارد فرهنگ اصیل اسلام شده اند ، زدوده پاک کرده وساحت مقدس اسلام را ازآنچه که جزء فرهنگ اسلام نیست ، محفوظ میدارند لذا وجود شان دربین امت اسلام بسیارضروری است .حضرت مولاناتهانوی گفته است: فرهنگیان و دانشگاهیان ازنظر فهم و دقت نظر وعمق تفکر نسبت به علمابسیار ضعیف میباشند.
بعد ازدرخشش اسلام عزیز، شایسته ترین انسانهای شیفته اسلام ، که دارای استعداد های عقلی وعلمی وبالاترین صلاحیت اخلاقی وتقوائی بودند ، به عنوان جان فدایان ورهروان بسیارجدی سیدعالم (ص) شناخته شدند وبعدازرحلت آن حضرت (ص) به عنوان میراث داران آئین بلند مرتبه محمدی (ص) دربین مسلمانان مطرح شدند ومحل رجوع مردم قرارگرفتند . این جریان نسل به نسل ادامه یافت واساس شکل گیری خوبترین علماء یعنی طیف علماء دراسلام گشت . علمای باعلم ، این عاملان حقیقی شریعت ، بیشترین سود برای خود شانرا سیرالی الله وخدمت به بنده گان الله میدانند . این طاووسان بوستان محمد وهادی والگوی رهجویان راه خدا درفرایند مدیریت فکری وهدایت مردم ، انتقال دهنده فرهنگ اصیل اسلام ازنسلی به نسل دیگرهستند . مردم دررشد وتکوین شخصیت خود ، علمای ربانی را الگوی خود قرارمیدهند وگفتارورفتاروعمل کرد وشخصیت آنان را مورد توجه قرارمیدهند . رابطه علماء با مردم ، رابطه دوستانه ارشادی وجلوه ای اززیباترین ارتباطات اسلامی است . این علماء دژهای اسلام وحاملان علم دین ودانش روزهستند این انسانهای والای ارشاد وهدایت ، شخصیتی دوستداشتنی دارند مردم این الگوهای رشد وتعالی را قلباً دوست دارند وبه آنان ارادت میورزند .
شأن والاوجایگاه اسلامی ما ونیزاقتضای این عصرمترقی انفجاراطلاعات ودانائی که درآن تحول وپویائی اندیشه ها بسیارسریع است وسرعت گردش چرخه اطلاعات ، شتاب فزاینده ای گرفته ، ایجاب میکندکه جوانان غیرتمند وروشن فکرومتعهد به اسلام به خصوص طلاب مدارس دینی ومحصلان بامطالعه منظم وهمیشگی خود درارتقای سطح فکروفرهنگ خود درتلاش باشند ارزش وقت را بشناسند تابتوانند بانگرش منطقی نو ، خود را باواقعیت های زندگی متعالی وباپدیده های مدرن این عصرانطباق داده وقدرتمندانه همراه کاروان دانش وتمدن جدید پیش روند ، چراکه اولاً : داشتن دانش وآگاهی ، مهمترین عامل پیروزی درانجام رسالت انسانی ووظایف شرعی است وثانیاً : مطالعه علاوه براینکه مهمترین وسیله دانش افزائی وتقویت کننده بنیه علمی واطلاعاتی است ، به انسان جرئت وشهامت فوق العاه ای نیزمیبخشد . هرمسلمانیکه هرروزمفتخربه تلاوت قرآن عظیم الشان واحادیث نبوی شود وبه مطالعه کتب مفید وجریده ها روزنامه ها بپردازد وازفرهنگ روزواوضاع جامعه وجهان مطلع گردیده وهمواره درجریان خبرها وآگاهی های جاری وافکارنوین باشد میتواند باروشن بینی وجرئت کامل وشهامت منطقی وعقلانی ، اظهاروجود وابرازنظرکند وافکاروتدابیرعالمانه خود را به دیگران انتقال داده ودرهرمحفلی باسخنرانی های روشن گرانه وباشیوه های روزبه تبلیغ فرهنگ حیات بخش وعزت بخش اسلام عزیزبپردازد .
تاریخ درخشان اسلام گواه است که ازبدوظهوراسلام ، علمای ربانی اندیشمند ورسالت شناس ومعززی که قایمقام نبی (ص) یعنی شاگردان مکتب رسول الله (ص) درعصرزمان خود وحاملین علوم اسلامی ومشعل داران دانش روزهستند ، ضمن ارشاد وهدایت مردم وتبلیغ دین ونشرفرهنگ اسلام همیشه ازحریم مقدس اسلام وارزشهای معنوی واخلاقی وانسانی درمقابل بدخواهان دشمنان اسلام باقوت دفاع وازشعایراسلامی حراست کرده اند . یکی ازکارهای مهم فرهنگی که علمای متعهد ودلسوزبرای نمایاندن ابعاد گوناگون فرهنگ اسلام وجهانی کردن آن درجواروظایف شرعی یعنی ضمن تدریس درمساجد ومدارس دینی ومکاتب ودرطول زندگی خود انجام میدادند ، دست زدن به تألیف کتاب ومقالات دینی علمی ، ادبی بوده است . بوسیله کتاب وکتابت ورساله ارتباط خود را بامردم برقرارساخته وآنان را باحقایق معارف فرهنگ اسلام آشنا میکردند . بانوشتن کتاب ضمن روشن گری وتبلیغ همه جانبه فرهنگ اسلام ، دسیسه ها وتبلیغات دشمنان اسلام را خنثی میکردند وبابیادگارگذاشتن آثارقلمی خود به فرهنگ اسلام خدمت کرده ودین خود را نسبت به رسالت شان ادا کردند ، بطوریکه روزگارفعلی پیشرفت فرهنگی وعلمی وهنری وغیره مدیون زحمات آنان است . جای بس تاسف است که امروز علما و محصلین وشاگردان مدارس به امرنوشتن آثار فرهنگی و علمی بی اعتنایی نشان میدهند و در زندگی شان ازخود آثار علمی بجای نمیگذارند(1)[1].
اندیشه تو گرچه بود در خوشاب تابان نشود تاکه نیاید به کتاب
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب
پی افگندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیاید گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام
همه ادیان باکتاب کارخودرا شروع کردند خداوند منان[2] به نبی مکرمش حضرت رسول اکرم (ص) فرمان داد تارسالتش را باکتاب وقلم وخواندن آغازکند . قرآن عظیم الشان که عالی ترین کتاب ومهم ترین مشعل هدایت وقانون اساسی انسانها دردنیاست بزرگترین معجزه پیامبرعالیقدراست که خود نشان دهنده اهمیت باارزش وسازنده کتاب است کتاب یعنی این گوهرعظیم . بهترین وسودمند ترین پدیده بشردرطول تاریخ است این پدیده باارزش وگنجینه گرانقدردانش جهانی ، دارای معارف حقایق دینی اطلاعات عمومی ، آداب ورسوم ، نکات پند آمیزوقایع وتجارب تاریخی وعلمی است که بیشترین تأثیررا درارتقای فکروفرهنگ وشخصیت انسان داشته ودارای رهنمود های مهمی برای زندگیست کتاب مهمترین ابزاری برای تعلیم وتربیت انسانهاست که ازقدیم الایام تابه امروزمهمترین وسیله ارتباطی وابزارانتقال دهنده دانش وتجارب وفرهنگ درجوامع انسانی بوده ودرروزگارفعلی نیزکه عصرترقی وپیشرفت وانفجاراطلاعات وارتباطات ماهواره ای است ومطالعه ازطریق انترنت وکامپیوترامکان پذیرشده ، هنوزهم جایگاه ممتازخود را حفظ کرده ونیازطلاب ومحصلین ودانشجویان را برآورده میسازد .
در حدیث آمده است: ( مداد العلما افضل من دما اشهدا)
درفرهنگ اسلام به نوشتن وقید علم ، اهیت زیادی داده شده است . خداوند محبوب (ج) درکلام مجیدش میفرماید : (ن والقلم ومایسطرون ) ترجمه (قسم به قلم وآن چه نویسندگان مینویسند .) دراحادیث آمده حبیب خدا حضرت رسول گرامی (ص) فرمودند :
(قیدوا العلم ، قیل : وماتقیده ؟ قال کتابته ) ترجمه (علم ودانش را به قید وقلم وبند درآرید . عرض کردند : راه آن چیست ؟ فرمود : کتابت ونگارش آن است .)
علما نوشته اند: در جهان هستی سه نوع قلم وجود دارد، اول قلم آنست که خداوند آنرا آفرید تا توسط آن تقدیر عالم را بنویسد. دوم قلم فرشتگان که بوسیله آن حوارث اعمال آنهارا مینویسد. سوم قلم انسانها که بوسیله آن علوم انسانی و حوادث تاریخی نوشته میشود.[3]
ونیزفرمودند : ( کسی که ازمن دانشی یاحدیثی بنویسد ، تاوقتی که آن نوشته در دنیا باقی است به نویسنده آن اجروثواب میرسد وهرمؤمنی که بمیرد ونوشته هرچند کم باشد ازخود باقی گذارد ، آن نوشته در روز قیامت بین او وعذاب حایل خواهد شد .) حضرت ابن عباس میگوید : ازحضرت رسول (ص) برای نوشتن احادیث اجازه خواستم فرمودند : (آری بنویسید ، همانا خداوند باقلم تعلیم داده است .) درجنگ بدرکه تعدادی اسیرشدند درمیان اسیران افراد باسوادی بودند . حضرت رسول (ص) فرمودند : (هرکدام ازشماکه به ده نفرازمسلمانان سواد بیاموزد آزاد خواهد شد.)حافظ ابن[4]کثیر در شرح حال امام بخاری مینویسد که اوهرشب قبل از استراحت فواید و یادداشتهای خودرا مینوشت و خواب میکرد هرگاه دروقت خواب مطلبی بیادش میآمد فورا برخاسته چراغ را روشن میکرد و آن مطلب را یادداشت میکردوگاهی بیست مرتبه این کار تکرار میشد(1)
فرمایشان حضرت رب العزت (ج) وعم نواله ونبی مکرمش (ص) عامل اصلی پیشرفت های علمی درتألیف وترجمه دردنیای اسلام شد وشوق فراوانی دربین علماء ودانشمندان وصاحبان خرد ایجاد کرد تادست به نوشتن کتاب ورساله بزنند . شواهد تاریخی بیان میدارند که قبل ازاسلام درمناطق عربی ، خبری ازعلم ودانش ونوشتن کتاب نبوده است . اززمان بعثت نبی مکرم (ص) به بعد که جهان بانورعلم قرآن وحدیث نبوی (ص) روشن گردید ، پایه واساس نوشتن کتاب گذاشته شد[5] وحضرت رسول کریم (ص) دستورجمع آوری ونوشتن آیاتی را که نازل میشدند ، صادرفرمودند. درکشف الظنون آمده : اولین کتاب را عبدالملک بن عبدالعزیزجریح بصری متوفی 155 هجری ، نوشته است عبدالملک ومالک ابن انس اولین کسانی بودند که کتابت کردند . نوشتن کتاب امری بسیارمفید وضروری است . بکارگیری قلم ونوشتن معارف وقوانین قرآن وشریعت وتجربیات ودروس علمای ربانی وطراوشات فکری دانشمندان اسلام ، دررشد وبالندگی فرهنگ اسلام نقش بسیارمهمی داشته وموجب رشد وشگوفائی علمی ، فرهنگی ، ادبی روزگارفعلی را فراهم آورده است .
(گوستاولوبون)[6] فیلسوف تاریخ نگاروجامعه شناس مشهورفرانسوی میگوید : (مسلمانان بودند که به جهانیان فهماندند آزادی فکرچگونه به اثبات واستقامت دین سازگاری وتناسب دارد . هیچ جای تعجب نیست اگردراین فضای آزاد علمی ، تمدنی ارزشمند ووالاهمچون تمدن اسلامی متولد شود که علم وایمان را باهم جمع کرده ، ودین ودنیارا درهم آمیزد ، حتی اروپا جزبابهره گیری ازاشعه ای این تمدن پهناورووسیع به نهضت علمی انقلاب فرهنگی دست نیافت ، بلکه بااستفاده ازپرتواین نوردرخشنده توانست اززندان تقلید وسردرگمی باگردش بدورمدارنظرات پوسیده قدیمی وقیاسهای ارسطوئی ومنطق سوری ، بسوی عمق اکتشافات واستقراء وکاوش وتجربه ، آزاد گردد وهمه این پیشرفت های امروزی اروپا مرهون روش علمی اسلامی است که آنرا ازروشهای حکومات اموی ها وعباسی ها که دراسلام عصرطلائی بود حاصل کرد . که پیش ازآن درکشورهای غربی وجامعه اروپائی چیزی بنام پیشرفت وعلم وتکنالوژی مدرن وجود نداشت .[7] همین مسلمانان بودند که قبل ازهرچیزبا بهره گیری ازدین پاک اسلام به کشف آن نایل گردیدند فیلسوف فرانسوی میگوید : انسان به شاگردی میماند که قدرت ارتقاء به درجه استادی را ندارد. جزاینکه شیوه کارخود را ازدیگران تقلید کند . اروپائی ها درقرون وسطی هنوزمتکی برکتاب وتکراردرس معلم بودند ، روش وبرنامه مسلمانان مبنی برآزمایش وتحقیق بود مسلمانان مسائل را آزمودند وتجربه کردند ودرجهان اولین کسانی بودند که اهمیت این برنامه را درک کردند وخود شان زمان های طولانی را درمیدان تحقیقات علمی سپری کردند یک دانشمند آنها میگوید : درمیان رصد گیرها تعداد یونانیان دو یا سه نفراست ، وتعداد فراوانی ازآنهارا مسلمانان تشکیل داده اند ، واما درعلم شیمی حتی یک متخصص یونانی هم وجود ندارد ، درحالیکه شیمی دانان مسلمان ازصد نفرهم تجاوزکرده اند .[8] سن توماس تمام فلسفه اش ماخوذازابن رشد است وتمام دارالعلوم های اروپا تاپانصد الی ششصد سال روی همین ترجمه ها دایرو مدارعلوم آنها فقط علوم مسلمانها بوده است. داکتر(نشار) درکتاب باارزش خود (روش تحقیق متفکران مسلمان وکشف روش علمی درجهان اسلام ) بطورکلی دونتیجه مهم را یادآورمیشود ، (لیف لاسموسن) اعتراف میکند به اینکه دین اسلام درغرب دنمارک بسرعت درحال گسترش است گفت که: با پیاده نمودن گفتگوها بین فرهنگ ها، انسانها بهتر هم دیگررا درک کرده وروند اتحاد درسرزمینهای اسلامی نیز رو به بهبود خواهد رفت.[9]
اول : متفکران حقیقی مسلمان که نمایانگرروح پاک اسلامی هستند ، منطق صوری ارسطوئی راقبول نکرده اند ، زیرا روش آن قیاسی است وبه روش استقرائی یاروش تجربی اعتراف نمیکند .
دوم : مسلمانان همین روش علمی را باتمام جزئیاتش بنیاد نهاده اند که ازطریق هسپانیا ازجهان اسلام به اروپا انتقال یافت .[10] شریتی در موردهنر اسلامی میگوید:اروپا برای مدت زمانی نزدیک به هزار سال چنان به هنر اسلامی خیره مانده بودکه گویا شگفت انگیزبرین چیزهاراندیده است.
قرآن کریم درآیه (40) سوره مبارکه یاسین شریف درباره خورشید وماه میگوید : (وکل فی فلک یسبحون ) ، (هرکدام آنها درسپهری شناوراند ) .[11]
انسان عصرقدیم حرکت ستارگان را مشاهده میکرد ومیدید که این موجودات آسمانی ، درزمان معینی ازیکدیگرفاصله گرفته یابه همدیگرنزدیک میشوند ازین روتعبیرقرآنی فوق الذکربرای خورشید وماه هیچ تعجب یااستبعادی را درمیان مخاطبانش برنمی انگیخت . اما پژوهشهای علم جدید در نتیجه تحقیقات علمای اسلام، به این تعبیرات قرآنی جامه ء نوینی پوشانده وابعاد واعماق جدیدی را برآن افزود . چه آن گونه که مشاهدات ومطالعات جدید علمی نشان دادند ، قرآن نه فقط برای حرکت این اجرام آسمانی تعبیرات دقیقی را بکارگرفته است ، بلکه حتی بااین تعبیرات ، کلید های اصلی بحث های نجومی را نیزدراختیاردانش نوین بشری قرارداده است . طوریکه همه میدانیم ، قرآن کریم درزمانی نازل گردید که علم نجوم به حقایق مطرح شده درقرآن به این ارتباط ، دست رسی پیدانکرده بود بلکه بررسی های علمای نجوم وفلکیات چندین قرن پس ازنزول قرآن ادامه یافت تاسرانجام بااختراع آلات وافزاری توسط دانشمندان اسلام ، چون رصد خانه وتلسکوپ ها وغیره بشربه یافته های جدیدی ازدانش نجومی دست پیداکرد وآنگاه به همان جائی رسید که قرآن کریم قرن ها قبل ازآن یادآوری کرده بود . هنگامی که گالیله درسال1609 م به اختراع تلسکوبی مؤفق گردید که میتوانست اجسام واقع شده درفاصله های دور را سی باروسطح آنهارا هزارباربه ساحه دید انسان نزدیکترسازد ، درست درین زمان بود که دانش نجوم امکان علمی آنرا یافت که به پاره ای ازحقایق مهم درین زمینه دست پیدانماید وازجمله به این حقیقت که خورشید برمدارخاص خود شناوراست . چه باترصد خورشید بوسیله این تلسکوپ ، وجود مناطق سیاهی درکره فوق الذکربه مشاهده رسید که این مناطق ازیک کناره قرص خورشید به کناره دیگرآن درحال انتقال وحرکت بوده ، سپس به مدت دوهفته کاملاً ناپدید میگردیدند وبازمجدداً ظاهرمیشدند. گالیله ازطریق این مشاهدات ، به این نتیجه دست یافت که خورشید برمدارخود حرکت دورانی دارد . باترصد سیارات دیگرنیزثابت شده که زمین نیز دارای حرکت دورانی است وآن گونه که قبلاً پنداشته میشد ساکن وبیحرکت نمیباشد به همین ترتیب دیری نگذشت که حرکت دورانی هریک ازخورشید وماه درمدارهای مخصوص آنها نیزثابت گردید وبرمبنای این رهیافتها این حقیقت که هرگزمتصورنیست تاخورشید بتواند مهتاب را دریافته وخود را به آن برساند ، به اثبات رسید پس ماچرا بااین عقلی که خداوند (ج) به ما ارزانی فرموده است به اعجازعلمی قرآن کریم باورنکنیم ، درحالیکه حدود 1039 سال قبل ازآن که گالیله همکارانش به این نتایج نجومی دست پیداکردند ، قرآن کریم درآیه (40) ازسوره مبارکه یاسین به صراحت بیان کرد که ک : ( لاالشمس ینبغی لها أن تدرک القمرولاالیل سابق النهاروکل فی فلک یسبحون ) .[12] (به درگردش منظم عالم ، خورشید را شاید که به ماه فرارسد ونه شب به روز سبقت میگیرد وهریک درمدارمعینی درفضای بی پایان شناورند ) .
چنانکه قرآن یکهزاروچهارصد سال قبل ، نه فقط دریک آیه ، بلکه درآیه های متعددی حرکت دورانی منظم زمین را نیزبه اثبات رساند . که به اثر تحقیقات علمای اسلام برای ماواضیح گشت حالامیپردازیم به بیان چند تا از سیاره ها:
مابروی سیاره ای به اسم زمین درحال حیات هستیم . اما چرا ازمیان تمام سیاره های منظومه شمسی ، ازجمله : عطارد ، زهره ، مریخ ، مشتری ، زحل ، اورانوس ، نپتون وپلوتون ، فقط زمین است که برای حیات انسان ها مناسب است .
سیاره عطارد را درنظرمیگیریم ، این سیاره دارای 88 روزدرسال یعنی 44 شب در44 روز پی درپی میباشد آیا چنین شرایطی برای زندگی مناسب است ؟ هرچه که میخوابی وبیدارمیشوی شب به انتها نمیرسد هرچهارفصل سال درین 88 روزاست واین ستاره درین مدت دورکامل خورشید را تمام میکند علاوه براین فاقد هوا است وبااین اوصاف شایسته زندگی نیست . یاسیاره زهره که دارای 225 روزاست که نصف آن درحدود 100 روزوشب وبقیه روز پی درپی است . اما درجه حرارت آن درروزبه 20 درجه میرسد وشبها به 20 درجه زیرصفرقراردارد آیا چنین شرایطی برای زندگی مناسب است ، جائیکه نه هوا ونه آب وجود دارد .
اما سیاره مریخ ، هرچند که دارای روز 24 ساعته میباشد اما هرسال آن 687 روزاست ، اگرانسان درآنجا زندگی کند ، باید پس ازسه نسل بتواند فصلی مانند تابستان را ببیند یعنی هیچ پدری به همراه فرزندش قادربه دیدن فصل جدید نیست ونمیتوانند اززیبائی ها وتغییرات متنوع ، که حاصل تغییرفصول است بهرمند شوند ، این سیاره درمدت 687 روزبه دورخورشید میچرخد ودرجه حرارت آن برابرهفتاد درجه زیرصفرمیباشد . ازآب وهوا نیزخبری نیست آیاچنین مکانی شایسته زندگی است؟
سیاره مشتری که روزهای آن باگذشت 5 ساعت به انتها میرسد وهرسال آن 12 روز است وحرارتی برابر130 درجه زیرصفروضخامتی برابر4/1 ضخامت زمین دارد درواقع سیاره ای متشکل ازگازها است ، آیااینجا نیزشایسته زندگی است ؟
زحل ، یعنی سیاره با29 روزدرسال وفاصله برابریک میلیارد وچهارصد هزارکیلومترباخورشید . واورانوس که هرسال آن چهل وهشت روزاست . ونپتون که هرسال آن صدوشست ونه روزاست وپلوتون که هرسال آن دوصدوچهل وهفت روزاست . آیااین چنین سیاره ها شایسته زندگی هستند. بلکه زمین شایسته حیات است که خداوند به علم قدیمش برای انسان آنرا تعیین کرده است که خداوند فرموده است : (الذی جعل لکم الأرض مهداً ) .[13] ابن کثیردرتفسیرخود جلد3 ص 157 ، مفرماید:(منظورازمهد ، جای قراروآرامش است میتوانید روی آن ایستاده ، بخوابید ویاسفرکنید )
چگونه ممکن است که ماانسان ها برای اطفال خود ، گهواره ای راحت ونرم باحرارت معتدل را مهیامیکنیم که ازهرجهت بااو سازگارباشد . اماخداوند متعال باانسان چنین نکند؟ بلکه اونیزبه لطف ومهربانی خود ، زمین را گهواره انسان برای زندگی قرارداده است ، لذا فاصله انراباخورشید متعادل قرارداده دمایش را ازصفرتا 40 درجه تنظیم کرده ، ضخامت آنرا متوسط ، خورشید ونیروی جاذبه وسرعت روزانه آنرا باخورشید وطول فصول آنرا متعادل ودرحد متوسط وسازگارباحیات انسان قرارداده ونعمت خود را علاوه براین برما انسان های ناشکرتکمیل کرده است لذا میفرماید : (الذی جعل لکم الأرض مهداً وجعل لکم فیها سبلاً لعلکم تهتدون ) ((زخرف :10 )) (کسی که زمین را گهواره یعنی زندگی ومحل آرامش شما کرده است ودرآن راه های بوجود آورده است تااینکه رهنمود شوید .)
به اثر تحقیقات علمای بیدارمعاصر علوم اسلامی شعب زیادی پیدا کرده وتمام شعب گوناگون آن ازقرآن سرچشمه گرفت . عدّه ای متوجه به ضبط لغات وکلماتش شدند وبرای شناختن حروف ومخارجش کوشش کردند تاعلم قرائت وتجوید وعلم حروف پیدا شد ، دسته دیگری دراطراف اعراب حرکاتش وتغییرکلماتش ودرلازم متعدی ومواد کلماتش بحث کردند تاعلم صرف و نحو پیداشد دسته دیگرازکیفیت کتابت ورسم الفاظ آن بحث کردند تاعلم رسم الخط پیداشد ، دسته دیگربه معانی محتمله وترجیح این معنی برآن معنی پرداختند تاازآن علم تفسیرپیداشد ، دسته دیگردرقواعد عقلی وشواهد توحیدی درذات وصفات الهی که درقرآن بود بحث نمودند تاازآن علم کلام پیداشد ، عدّه دیگردرکیفیت استخراج استنباط احکام وبحث درحقیقت ومجازوعام وخاص ونص وظاهرومجمل ومبین قرآن بحث کردند تاعلم اصول پیدا شد ، عدّه درفروع وافعال مکلفین وصحت وبطلان آن تفحص کردند تاعلم فقه پیدا شد ، عدّه دیگردرقصص وآثارواخبارقرآنی تحقیق کردند تاعلم تاریخ مرتب شد ، عده دیگردرمواعظ ووعد ووعید وصفات حسنه وسیئه بیان شده درقرآن تفحص کردند تاعلم اخلاق پیداشد ، عده دیگردرخطابات واقتضای مقامات بحث کردند تاعلم خطابه پیداشد ، عده دیگردرسهام وفرایض وتقسیمات قرآن تحقیق کردند تاعلم حساب دراسلام پیداشد ، عده دیگردرعلوم طبیعی قرآن وکیفیت ایجاد شب وروزوگردش کواکب ونجوم پرداخته وازآن علم هیئت دراسلام پیداشد ، عده دیگردراطراف سلاست وروانی الفاظ قرآن وحسن نظم وسیاق کلام وایجازواطناب آن بحث کردند تاعلم معانی وبیان بوجود آمد ، وهمچنین علم زبروبینات وسایرعلوم که قواعد وقوانین تمام آنهارا ازقرآن گرفته وازآن استخراج کردند ، هریک ازعلماء ودانشمندان علوم اسلامی برای اثبات نظریه خود استدلال واستشهاد وآیات قرآن می کردند ، وسپس به واسطه کوشش دانشمندان شرق وغرب ترقیاتی دراین علوم پیداشد ، ولی ماده ومنشأ وسرچشمه تمام این علوم قرآن بوده ، اما نباید فراموش کرد یک نفرامی بیسوادی که میان جمعی ازبیسوادان نشونما کرده ممکن نیست چنین کتابی که ماده همه این علوم بوده بیاورد، مگرآنگه ازطرف خدای تعالی به اوتعلیم شده باشد . یک حکایت مختصررا خدمت شما عرض میکنم که قابل تأمل است : کدام شخصی را که اصلاً قاری قرآن بود اما این بدبخت قرآن را قصداً فراموش کرده بود وارد مکتب شد بالآخره ازطریق امتحان کانکوردردانشگاه راه یافت وسپس ازرشته انجنیری فارغ التحصیل گردید روزی ازروزها به این انجنیرکسی گفته بود که قاری صاحب چطورهستی؟ این شخص مخاطب یعنی انجنیرصاحب درجواب گفته بود که لیاقت بنده ازقاری قرآن بلند تراست غافل ازاینکه این شخص احمق ونادان به عمق قرآن توجه نکرده بود که قرآن مصدرهمه علوم است وفقط بنام مسلمان تذکره ای زندگی میکرد تحصیلات خود را تکمیل کرده بود وبه غروراین که من مدرک لسانس دارم به کسی ضرورت ندارم . متأسفانه اینطوراشخاص درکشورمازیاد هستند اما ما انجنیران وداکترانی هم داریم که دراسلام شناسی تخصص دارند وبه علمای دین که وارثین به حق پیامبران (ص) اند احترام عمیق دارند ، لذا به آنها ازخداوند (ج) هدایت کامل وبه این ها توفیق بیشترمیخواهیم . گوستاولوبون میگوید: علمای اسلام اندلس راازنظرعلمی ومالی بکلی منقلب نموده وآن راتاج سر اروپاکرده بودندو دانشمندان اسلام تاچندین قرن معلم اروپا بوده اند.[14]
پرداختن قرآن به علوم تجربی وطبیعی میتواند بهترین مشوق وانگیزه برای مسلمانان باشد تامسیرپژوهشهای علمی را پی گرفته وبه پیشرفت معرفتی وعلمی دست یابند وبزرگترین چالش دنیای اسلام را که همانا عقب ماندگی وغفلت درعرصه علوم است درمان کنند. چنانکه این عامل نقش خود را درعصراولیه طلائی اسلام که مسلمانان هم ازنظرفهم وهم درعمل به قرآن نزدیکتربودند بدرستی ایفاکرد وجهان اسلام دردوران خلافت های اموی وعباسی شاهد یک رستاخیزعلمی وفرهنگی فراگیرگشت ، بطوریکه رنسانس اسلامی پیش درآمدی برای رنسانس اروپا شد وتمدن اسلامی بادوویژگی (معنویت ) توأم با(مدنیت) پابه عرصه وجود گذاشت . اعجازعلمی قرآن کریم ، ابزارووسایل مؤثرنوینی برای آشنا ساختن غیرمسلمانان به حقیقت اسلام است . که میتواند پنجره جدیدی بسوی افق های این دین بروی شان بکشاید . ازآن روکه عصر، عصرعلم است به اصطلاح جهان نواست وزبان دعوت درعصرعلم هم چیزی جزسنخ علوم نتواند بود . به همین دلیل است که هرجامسلمانان بازبان علم وقلم سخن گفته اند ، گوشهای شنوای بیشتری برای این پیام روشنی بخش دل وجان یافته اند . پس پرداختن به بعد علم درقرآن میتواند حقیقت فراموش شده ای را احیاء نماید وآن اینست که تعریف حقیقی اسلام آن چیزی نیست که غرض ورزان غربی باقراردادن آن تحت تابلوی خشونت، ازآن ارائه میکنند .گوستاولوبون درادامه میگوید: تنها اسلام توانسته است درمدت کوتا درزمینه سیاست،تعلیم،تاریخ، ریاضیات، هیات،شیمی، فلسفه،طب و مانند آنها را درچهارقرناسلام که از هارون الرشید تا ابن رشد بوده اند، بوجود آورد.[15]
ازدیدگاه دین داران ، ملتزم به هردینی که میخواهند باشند، چنان شایع ومعروف است که هردینی ازپیروان خود میخواهد نسبت به آن دین وابستگی ودوستی داشته باشند وبدان اعتزازوافتخارنمایند . همچنین باکسانی که بدان دین وآیین اعتقاد وباوردارند ، دست دوستی دهند وغیرهم کیش خود را کافربشمارند وازصمیم قلب بپندارند که فقط دین متبوع ایشان ، برشاهراه حقیقت استواراست وغیرآن باطل ، اسلام نیزیکی ازآن ادیان است . چه بسا این موضوع ازدیدگاه بعضی ازمتدینان به یک آیین، فراترازحد ومرزخود میرود وغیرت وحمیت دینی آنان باعث میشود که باتمام مخالفان خود ازدردشمنی وعداوت درآیند وقلباً ازپیروان غیرهم کیش خود متنفرشوند ، وحقد وکینه نسبت به آنان داشته باشند . باورآنان تاحدی است که خون ومال مخالفان دین خود را مباح میدانند ونه تنها ازتعرض بدان هیچ جرم وکیفری برای خود قایل نمیشوند ، بلکه کینه وتعرض به خون ودارائی آنرا باعث تقرب ونزدیکی به خدا تلقی مینمایند.
چنین قضیه ای به طورقطع بسیارخطرناک است ، به خصوص هنگامیکه مخالفان دین ازهم میهنان وافراد ملتی باشند، که شامل مسلمان وغیرمسلمان هردو شوند . درین صورت مخالفت بادشمنی باآنان باعث ایجاد تفرقه وازهم پاشیدگی کیان یک امت میگردد همچنین سبب میشود که تمام افراد آن کشورپیوسته درترس واضطراب زندگی نمایند. ازآن بدترایجاد وضعیتی است که موجب بیداری وپادرمیانی ابرقدرت های کینه توزواستعمارگرشود تابدان وسیله اسباب تفرقه وتشتت را افزون نمایند وبرشراره زیرخاکستربدمند وچنان آتشی را شعله ورسازند که تروخشک باهم بسوزند وآنان نظاره گرباشند . [16]
این مورد (موضعگیری اسلام نسبت به غیرمسلمانان ) یکی ازموارد بسیارمهم دین به شمارمیرود باید ماآنرا سطحی وساده فکرنکنیم ودانشمندان وعالمان متخصص این فن ملتزم هستند که حقایق دین اسلام را بطورواضح تفسیروتفهیم نمایند وهیچ شبهه درآن باقی نگذارند ، تامبادا آنچه اسلام عزیزازآن مبرا وپاک است بدان نسبت داده شود مثلیکه مگویند اسلام باعث عقب ماندگی وتاریکی شده کشورهای غربی درحال ترقی وپیشرفت وتمدن هستند بیایید که ازکاروان تکنالوژی عقب نمانید وغیره وغیره ، همچنین بعضی ازمسلمانان به سبب کج اندیشی وعدم درک درست ازشریعت غرای محمدی مرتکب انحرافات واشتباهات میگردند وبعضی اعمال ورفتاررا به اسلام نسبت میدهند که حقیقت اسلام ازآن مبرااست اما آنان به گمان اینکه کارنیکی انحام میدهند به بیراهه میروند .
قبل ازاینکه موضع گیری اسلام را درین مورد بیان نماییم لازم است به چند نکته مهم بطورخلاصه بپردازیم :
1- نباید رفتاروعملکرد بعضی ازمسلمانان را که تنگ نظروقاصرازفهم حقایق اسلام هستند به حساب اسلام آورد . بطورکلی اسلام برمسلمانان حجت است نه مسلمانان به اسلام . بارها اتفاق افتاده که اسلام ازسوی بعضی ازطرفداران خود که خود را بدین اسلام نسبت میدهند اما فاقد فهم صحیح ازآن هستند وچنان میپندارند که بااین رفتارخود به اسلام خدمت میکنند درحالیکه ازدشمنان وبدخواهان که روبروبااسلام میجنگند ، بیشترضرروذیان دیده ودچارشکست ومصیبت شده اند . مثلی است که میگویند:
دشمن دانابه ازنادان دوست. شاعرمیگوید: (هردردی را دوائی است که به آن معالجه میشود جزدرد حماقت که هیچ دوائی ندارد.)[17]
2- گروهی ازمسلمانان جاهل نادان که ضدمخالفان خود هستند وتعصب دینی میورزند وباآنان بدون توجیه وتفسیرشرعی رفتارناشایسته دارند ، غلووتند روی آنان به آن جائی رسیده که خون واموال مخالفان خود را مباح وحلال میدانند ، دیگرمسلمانان نیزازشراین گروه نادان درامان نیستند ، زیرا نخست تیرحمله آنان متوجه هم کیشان خود است وپیوسته آنان را باعناوینی دردین وایمان متهم میکنند وشخصیت آنان را زیرسوال میبرند . همان گونه که شایع ورایج است ، این افراد متعصب وکج اندیش درزیاده روی وتعدی ، آن قدرپیش میروند که نه تنها مسلمانان راستین بلکه دعوتگران اسلامی رانیزبه کفروخروج ازدین وملت اسلام متهم مینمایند حتی به این هم اکتفانمیکنند وبه هتک آنان دست میزنند . این دسته ازمسلمان نماها برای مخدوش ساختن کرامت وشخصیت دیگران ازهیچ کوششی دریغ نمیورزند ، نمونه ای این رفتاررا درمیان گروه خوارج دیده ایم . امروزه نیزجانشینان خلف خوارج همان رفتار را تکرارمیکنند . انگیزه این رفتارناشایسته تکبر، وغرورتباه کننده است . انسان دارنده این صفات خود را فرشته به حساب میآورد ودیگران را شیطان . باید دانست که غروروخود بینی یکی ازبیماری های کشنده وبسیارخطرناک دین به شمارمیرود .
3- تعصب کورکورانه ای بسیاری ازدین داران ، اغلب عوامل وعلل غیردینی دارد ، باوجود آنکه لباس دین برتن کرده باشد ، اما بعدازپژوهش وتحقیق دریافت میکنیم که عامل اصلی چنین تعصبی مسایل اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی وامثال آن است . به همین سبب این گونه تعصبات فقط دربعضی مناطق دیده میشود بنابراین شرایط اجتماعی ، فرهنگی ، وسیاسی ومانند اینها سبب بذرتعصب درهرمنطقه میشود واگربگوئیم که دین ازین مسایل ورفتارتأثیرپذیرنیست ، درواقع به دین خیانت وظلم کرده ایم .
4- بعضی مواقع ریشه این تعصب ها وتندروی های مسلمانان مقابل وواکنشی است برتعصب وتندروی ای که ازدیگران مشاهده نموده اند ، آنجاکه بعضی ازدیگران وهم میهنان غیرمسلمان به شدت براندیشه وتفکرخود ، تعصب میورزند ، بنابراین پیوسته اکثریت را متهم کردن به اینکه بااقلیت متعصبانه برخورد میکنند دورازانصاف است . بسیاراتفاق افتاده است، گروه اقلیت یاعده ای ازآنان به سبب ترس ، حتی اگرواقعی نباشد ، یاشایعات وافتراهای وادارمیشوند که علیه اکثریت دست به توطئه بزنند . درچنین شرایطی وثوق واطمینانی که باید میان مردم یک کشوروجود داشته باشد ازبین خواهد رفت ، بازارشایعات گسترده میشود ودیگرکسی توان آنراندارد تابه واضح ساختن وصراحت موضوع را روشن ساخته وازریشه به معالجه آن بپردازد.
تقلید از غرب:
شرق را از خود برد تقلید غــــــــــرب باید این اقوام را تنقید کـــــــــــــــــرد
قوت مغرب نه از چنگ و ربــــــــــاب نه ز رقصی دختران بی حــــــــــــجاب
نه ز سحر ساحران لاله روســــــــــت نه ز عریان ساق و نه از قطع موست
محکمی او نه از لادینی اســـــــــــــت نه فروغش از خط لاتینی اســــــــــــت
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ مغز میباید نه ملبوس فرنگ
حکمت از قطع برید جامه نیــــــــست مانع علم و هنر عمامه نیــــــــــــــست
اندرین ره جز نگه مطلوب نیــــــست این کله و آن کله مطلوب نیــــــــــست
فکر چالاکی اگر داری بس است
طبع دراکی اگر داری بس است
علامه دوکتور محمد اقبال " لاهوری رح "
در یک مجمع علمی علامه "اقبال رح" این فکاهی را عنوان ساخت:
بعد از جنگ جهانی کدام شخص ابلیس را دید که آسوده خاطر، فارغ از شغل اصلی اش خوشحال نشسته است، آن مرد عاقل از ابلیس پرسید که: ای دشمن ایمان و اخلاق، تو و این همه آسودگی! خاطر بگو قضیه چیست؟ ابلیس علیه لعنه گفت که من همه کارها را به هًیت دولت انگلستان سپردم.
1- قرآن کریم ترجمه امام شاه ولی الله دهلوی.
2- دیگاه های فقهی معاصر، نوشته دکتریوسف قرضاوی ، مترجم دکتراحمدنعمتی ،نشراحسان تهران 1383ه
3- تفسیرابن کثیر، چاپ حقانیه پشاور.
4- قرآن درعصرفضاوتکنالوژی ، نوشته کمال روحانی ، چاپ تهران 1383.
5- آینده درقلمرواسلام ، نوشته علامه سیدقطب شهید ،چاپ تهران 1367ه نشر احسان.
6- عدالت اجتماعی دراسلام ، نوشته سیدقطب شهید ،چاپ تهران 1367 ه.
7- خوبترین خوبان ، نوشته عبدلمجید ریگی ، انتشارات دارالعلوم ذاهدان 1386 ه.
8- نگاهی به تمدن اسلامی واثرآن دربیداری اروپانوشته استاد سیداحمد سادات قتالی استاد دانشگاه هرات.
9- افغانستان درعهد امانیه نوشته خانم دکترسنزل نوید مترجم محمدنعیم مجددی انتشارات احراری هرات 1388 ه.
مقدمه
الحمد الله رب العالمین والصلاة والسلام علی سیدنا ومولانا محمد وعلی آله واصحابه اجمعین ومن تبعهم با حسان الی یوم الدین .
امابعد : سیرت نبوی صلی الله علیه وسلم واصحاب کرام رضوان الله تعالی علیهم اجمعین وتاریخ آنها از قوی ترین مصادر قوت ایمانی وعاطفه دینی است که تا اکنون امت اسلامی ودعوت های دینی شعله ایمان را از آن اقتباس مینمایند وقلبها به آن روشن میشوند .
خداوند متعال باقدرت کامله اش انسان را به عنوان اشرف مخلوقات قرارداد، وتمام مخلوقات دیگررا جهت استفاده ومنفعت برای انسان دراختیاروسلطه اوقرارداده است، ونعمت های گوناگون را به او ارزانی نموده است.
فراموش نبایدکردکه همه وهمه ای این انعامات به هدف پیاده کردن فرامین الهی توسط انسانها میباشد.
برای معرفی یاران باوفای پیامبراکرم(صلی الله علیه وسلم)مافقط به قرآن مراجعه می کنیم ماراکفایت می کند؛ چراکه وقتی قرآن ازکسی به نیکی یادکند واو را سبب هدایت همه ای انسانها ازامروزتا قیامت معرفی کند، جای حرفی نمی ماند وتلاش برای تنقید ازآنان وبد جلوه دادن آنان کاری عبث وبیهوده خواهد بود.
خداوند متعال درباره اصحاب کرام چنین می فرماید: «فَاِن آمَنُوا بِمِثلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِاهتَدَوا» [بقره:137]. ترجمه: پس اگرآنها نیزبه مانند آنچه شما ایمان آورده اید ایمان بیاورند، قطعاًهدایت یافته اند.
رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وسلم) درمورد یارانش چنین می فرماید: عَن عَبدُالله بِنُ مَغفَل قَالَ قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلى اللهُ عَلیهِ وَسَلمَ اللهَ اللهَ فِی أصحَابِی لا تَتّخِذُوهُم مِن بَعدِی غَرَضًا فَمَن أحَبَّهُم فَبِحُبِّی أحَبَّهُم وَمَن أبغَضَهُم فَبِبُغضِی أبغَضَهُم وَمَن آذاهُم فَقَد آذانِی وَمَن آذانِی فَقَد آذَى الله وَمَن آذى الله فَیُوشَکُ أن یَأخُذَهُ. رواه الترمذی ترجمه:. ازعبدالله بن مغفل روایت شده که رسول الله (صلی الله علیه وسلم) فرمودند: درباره یاران من ازخدا بترسید، آنها را هدف ملامت قرارندهید، کسی که با آنها محبت کند به سبب محبت بامن، با آنها محبت می کند وکسی که با آنها بغض می دارد اوبه سبب بغض من، با آنها بغض می ورزد، کسی که به آنها آزار برساند، اومرا آزار رسانیده است وکسی که مرا آزارداد، اوخداوند را آزارداده است وکسی که به خداوند اذیت وآزاربرساند، نزدیک است که به خشم ومواخذه اوگرفتارآید.
اصحاب کرام وارثین حقیقی دین اسلام معرفی شدند چه درزمان پیامبراسلام صلی الله علیه وسلم وچه بعد از وفات غم انگیزشان درترویج وانتشاردین اسلام به اماکن مختلف جهان هجرت نمودند تاهمه انسانها ازاین اقیانوس بی کران هستی ونجات بخش هدایت جرعه ی بنوشند وراه وروش صحیح زنده گی وبنده گی را پیدا کنند، قبوراصحاب کرام درجهان گواه این ادعاست که آنها برای نجات بشریت ازهمه توان جانی ومالی خویش استفاده نمودند، تا اینکه یک انسان هم بسوی جهنم کشیده نشود.
سبب اختیار موضوع:
نظر به علاقه خاصیکه به سیرت صحابه کرام داشتم به آن، خواستم که پایان نامه ای تحصیلی خود را به عنوان زنده گی نامه یکی ازیاران باوفای پیامبرگرامی(صلی الله علیه وسلم)که عبارت ازحضرت عثمان رضی الله عنه است اختصاص دهم. تاباشد که ازکارکرد ها وجان نثاریهای ایشان که در راه خدا انجام داده اند آگاه شویم.
اصحاب پیامبرگرامی اسلام نمونه انسانهای هستند که نظیرآنهارا نمیتوان درجهان یافت، چرا که آنان برای گسترش دین مبین اسلام همه زندگی خویش را فدا نمودند. وبرای اینکه دین مبین اسلام درجهان شناخته شود باهجرت ونصرت خویش آنرا نگه داشتند. صحابه نه تنها باهجرت ونصرت خویش، بلکه باحسن واخلاق ورفتاریکه درطول حیات خویش برجای گذشتند.
ازجمله ی این ستاره گان هدایت وبرگزیدگان، جناب عثمان رضی الله عنه است که میتوان اورا درزهد وبی زاری ازمادیات بی همتا معرفی نمود. عثمان رضی الله عنه بازندگی زاهدانه ای که داشت، جهان را برای مامسلمانان وبی ارزشی وبیوفای دنیارا نسبت به همه ای انسانها، بسیار زیبامعرفی کرد.
آنچه که دراینجا به رشته تحریردرآمده است مختصری ازسیرت این بزرگواراست که ازکتب احادیث، تاریخ، سیرت، وغیره گردآوری شده است. که از نام ونسب، حالات ایشان قبل ازاسلام، اسلام آوردنش، معیشت ووسایل زندگی اش، سخاوت وانفاقش، عبادت وتفکر، صبر ومتانتش، پند واندرز هایش، ووفاتش وغیره بحث شده است.
اهمیت موضوع:
البته درمورد ضرورت واهمیت موضوع باید گفت که چون صحابه های کرام ستون وبنیاد دین هستند باید ازکارکردهاسیرت وجان نثاریهایی ایشان آگاه شویم ودستاورد های آنها را الگو قرار داده ازگفته های آنها اطاعت وپیروی نموده تا باشد که براه حق آراسته شویم وزندگی خوبی را مطابق به ارشادات وهدایات الله متعال داشته باشیم. یقیناً درتهیه این پایان نامه تحصیلی خویش از روش کتابخانه ی استفاده نمودم.
معرفت حضرت عثمان رضی الله عنه
مبحث اول: معرفی حضرت عثمان رضی الله عنه
نام : عثمان رضی الله عنه
نام پدر عفان.
کنیه : ابوعمر، ابوعبدالله و ابولیلی مشهور به ابوعمر.
لقب : ذی النورین.
تاریخ تولد : 576 میلادی.
مدت خلافت : 12 سال.
سن : 81 سال.
تاریخ شهادت : 18 ذالحجه سال 35 ه.
محل شهادت : مدینه، کنار گنبد خضرای رسولالله صلی الله علیه و سلم .
تعداد فرزندان : 9 پسر و هفت دختر.
فتوحات : طبرستان، کرمان، بلوچستان، شیراز، افغانستان، گرجستان، آذربایجان، قبرس، بخشی از آفریقا و عثمان رضی الله عنه، پسر عفان، پسر ابیالعاص، پسر امیه، پسر عبدالشمس، پسر عبدمناف است، و عبدمناف جد چهار عثمان رضی الله عنه میباشد.
عبد مناف دو پسر بنام های عبد المطلب و عبد الشمس داشت که آن حضرت صلی الله علیه و سلم از اولاد عبدالمطلب است، و حضرت عثمان رضی الله عنه از اولاد عبد الشمس میباشد امیه فرزند عبد الشمس بسیار مشهور است، و عثمان رضی الله عنه از این جد شهرت یافت. امیه فرزندی بنام ابی العاص داشت و بعد از ابی العاص عفان پدر عثمان رضی الله عنه متولد شد و عثمان پسر عفان میباشد این قرابت عثمان رضی الله عنه با خاتم النبیین است.
هنگام شهادت، نائله و رمله در عقد ایشان بودند[1].
مبحث دوم:اصل ونسب عثمان رضی الله عنه
شهر طایف شهر زیبای حجاز است، طایف بهشت وگلزار حجاز و باغ پرمیوه آن است، خانواده عثمان رضی الله عنه در این شهر زیبا زندگی می کردند. أروی دختر کریز بن ربیعه... بن عبد مناف صاحب نوزاد کوچکی به نام عثمان شده بود، عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیه... قریشی اموی. عثمان رضی الله عنه در سال ششم عام الفیل یعنی شش سال بعد از تولد پیامبر صلی الله علیه وسلم به دنیا آمد اسم عثمان هم در دوران جاهلیت و هم در اسلام عثمان بود و کنیه اش ابوعبد الله وابو عمرو که با هر دو میان مردم مشهور بود. همه مردم عثمان رضی الله عنه را دوست داشتند تا جایی که زنان برای فرزندان خود اینگونه می سرودند: أحبک والرحمن حب القریش لعثمان ترجمه: سوگند به خدای رحمن، تو را چنان دوست دارم که قریش عثمان را دوست دارند.
عثمان مردی میانه بود، دارای قامتی نه بلند ونه کوتاه داشت، چهره اش زیبا وسفید مایل به سرخی بود. در صورتش خالهایی آبگونه وجود داشت، بازوهایش پن بود. موهایش بازوهایش را پوشانده بود. البته وسط سرش موی نداشت ودهان ودندانی زیبا داشت.[2]
عثمان رضی الله عنه مردی تاجر بود. بیشتر تجارت او در جزیره العرب، یمن، شام و عراق صورت میگرفت. کالا و متاع او به قدری زیاد بود که چندین شتر قوی آن را حمل میکرد.
از خصوصیات بارز او در جاهلیت، این بود که از بت پرستی نفرت داشت. عرب ها شراب را همچون شیر مادر مینوشیدند ولی عثمان رضی الله عنه شراب نوشی نکرد و هرگز به اعمال خلاف عفت روی نیاورد. میهمان نوازی و جوانمردی از صفات منحصر به فرد او بود.
در دوران جاهلیت، به فقرا و مستمندان کمک و همکاری میفرمود. به خاطر همین صفات انسان دوستانه، حضرت در پیش مردم عزیز شده بودند مردم قریش در جاهلیت عثمان رضی الله عنه را دوست داشتند به طوری که حب و دوستی عثمان رضی الله عنه ضرب المثل قرار گرفته بود. [3]
پسر حضرت عثمان رضی الله عنه (عمرو) چنین بیان میکند که روزی پدرم فرمود: یکی از آرزوهای بزرگ من در جاهلیت این بود که با یکی از دختران محمد صلی الله علیه و سلم ازدواج کنم و به علت شرمندگی و حیایی که داشتم، نمیتوانستم این مطلب را صراحتاً با کسی در میان بگذارم.
روزی در کعبه ایستاده بودم که کسی خبر آورد که عتبه پسر ابیلهب از دختر محمد صلی الله علیه و سلم خواستگاری کرده است. ناراحت و غمگین به خانه خاله ام رفتم، (لازم به ذکر است که خالة عثمان رضی الله عنه سعدی بن کریز در پیشگویی و طالعبینی بینظیر بود.
أبشر وحییّت ثلاثاً تترا أتاک خیر ووفیت شرّاً أنکحت والله بنت حصاناً زهرا وأنت بکر ولقیت بکراً
وافیتها بنت عظیم قدراً بنت امریءٍ قد أشاد ذکراً.
حضرت عثمان رضی الله عنه میفرماید: وقتی وارد شدم خالهام با دیدن من گفت:
عثمان رضی الله عنه از این پیشگویی خالهاش متعجب میشود، زیرا او تا به حال اسرارش را با کسی فاش نکرده بود و اینگونه «سُعدی» از قلب او سخن میگفت.
«سٌعدی» از زیبایی و میهمان نوازی و صداقت محمد صلی الله علیه و سلم برای عثمان رضی الله عنه بیان کرد.
از آنچه که در کلام راهبان بر او صادق آمده، از وعدههایی که حضرت عیسی مسیح از آیات تورات و انجیل که در وصف محمد صلی الله علیه و سلم آمده برای عثمان رضی الله عنه بازگو کرد، از عفت و پاکدامنی او گفت. از پاکی و صلابتش بیان کرد از مردی گفت که سخنش را با عمل یکی است، از محمد، محمدی که به وادی حقیقت پا نهاده است.
عثمان رضی الله عنه خود نیز دائماً به معجزات آن حضرت صلی الله علیه و سلم فکر میکرد، به امور خارق العاده ای که در زندگی او به وقوع میپیوست، اما نمیدانست که در آینده خود نیز یکی از معجزات بزرگ پیامبر اسلام خواهد شد.
در پرتو نور ایمان او، قریش نیز به اسلام گرایش پیدا خواهد کرد، در سایة عظمت و صلابت او قدرتهای کبریایی و جبروتی و ظلماتی بشر درهم خواهند شکست و روزی او چرخ عظیم اسلام را خواهد چرخاند و حجاب ظلمت را برمیاندازد زعیم و پیشوا میگردد و آیندگان به او افتخار خواهند کرد. روزی او خود ساقی خم خانة عشق خواهد شد، و از صراحی سینة پاکش ایمان و اعتقاد تراوش خواهد کرد، نمیدانست که همة واژههای اسلام را او معنا خواهد کرد و خود تفسیر و ترجمان سخنان کلیم خدا محمد صلی الله علیه و سلم و آیههای قرآن میشود.
عیاران فتوتشناس، همه عثمان رضی الله عنه را میشناسند که عثمان رضی الله عنه را هرگز درهم و دینار نفریفت، و او بود که نهج صحیح را منهج کرد و مهرههای شطرنج ابلیسی را مات کرد و بر منبر رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمولهای واهی و خرافت را کوبید و فرمول سنت محمدصلی الله علیه و سلم را جایگزین آن کرد.
عثمان رضی الله عنه از خانة خاله اش بیرون میرود، چند قدمی بر نداشته است که دوست و رفیق صمیمی خود ابوبکر رضی الله عنه را میبیند، وقتی ابوبکر رضی الله عنه پریشانی و اضطراب را در چهرة عثمان رضی الله عنه مشاهده میکند از او علت را سؤال میکند، حضرت عثمان رضی الله عنه ماجرا را تعریف میکند و پیشگویی خالهاش را بیان میدارد و از ابوبکر رضی الله عنه دربارة رسولالله صلی الله علیه و سلم سؤال میکند. ابوبکر رضی الله عنه میفرماید: به راستی که او پیامبر خداست، و خداوند او را از میان انسانها برگزید و به رسالت خویش و پیامبری از جانب خود برای ما مبعوث داشته تا فرمان و دستور خدا را از او بگیریم و سعادت یابیم، قدم بر قدم او گذاشته تا به شرافت انسانی و ملکوتی نایل آییم و فطرت پاک خود را دریابیم.
این چنین بود که سیمای جذاب محمد صلی الله علیه و سلم و دعوت مکرر صدیق، نور هدایت را بر قلب عثمان رضی الله عنه منعکس کرد تا بار دیگر اسلام عزت یابد و طنین صدای ضعیف اسلام فریاد شود تا همگان بشنوند و اسلام بازو گیرد و قدرت یابد.
راستی! کیست که شرافت محمد صلی الله علیه و سلم را ببیند و به سوی او پر و بال نگشاید و در آغوش او جای نگیرد، پس از دعوت صدیق رضی الله عنه عثمان همراه او به خانة آن حضرت صلی الله علیه و سلم رفتند آن حضرت صلی الله علیه و سلم عثمان رضی الله عنه را دعوت به اسلام داد و به پیروی از خود فراخواند عثمان رضی الله عنه نیز بیدرنگ دعوت پیامبر خدا را اجابت کرد و کلمة شهادت را بر زبان جاری ساخت و مسلمان شد. به این هنگام عثمان رضی الله عنه 30 سال سن داشت.
بعد از این تاریخ عثمان رضی الله عنه جزء افرادی بود در خانة (ارقم) جمع میشدند اینجا اولین مکتب رسالت بود همواره در کلاس درس آن حضرت صلی الله علیه و سلم شرکت میجست، خانة (ارقم) یا بهتر بگویم مکتب کوچکی که بعدها از این جا افرادی بلند شدند نخبه و انگشت نمای جهان، افرادی که از ستیغ بلند روزگار بالا رفتند و انسانیت را به باغ همیشه سرسبز آزادی و آزادگی فرا خواندند به آنجا که بر فراز گل بوته های عشق به انسان و انسانیت، پروانه های رنگا رنگ عاطفه و انسان دوستی، پرواز میکنند و فضای بیکران آسمان صلح و آرامش را با یکرنگی و همدلی مزین میکنند.
از این مکتب شاگردانی بلند شدند که هر یک استاد و ماهر گشتند و این محل منبع فیض و سرچشمة حیات گردید و از این کلبة هدایت و روشنایی به سراسر جهان پخش گردید.
عثمان رضی الله عنه در جلسات آن حضرت صلی الله علیه و سلم که در خانة ارقم تشکیل میشد مرتب شرکت میکرد، مدتی حضرت عثمان رضی الله عنه به خانة ارقم نیامد، ابوبکر رضی الله عنه از این تأخیر عثمان رضی الله عنه نگران شد. پس از چند روز ابو بکر رضی الله عنه، عثمان رضی الله عنه را ملاقات کرد و با مهربانی او را در آغوش فشرد، از تأخیرش پرسید. عثمان رضی الله عنه فرمود: وقتی عمویم (حکم بن ابی العاص) از اسلام من اطلاع یافت مرا به خانهاش طلبید، از من پرسید؟ شنیده ام که دین آبا و اجداد خود را رها کردهای و تعظیم و تکریم خدایان را کنار گذاشتهای.
عمویم در ابتدا با نرمی و ملایمت با من حرف زد و از من خواست تا از این فکر و ایده دست بردارم و بار دیگر به جاهلیت برگردم.
در جواب به او گفتم: ای عمو، خدایانی که از سنگ و گل ساخته شده اند و به کسی ضرر و فایده نمی رسانند، خدایانی که قدرت دفع حشرات را از خود ندارند، نمیخورند و نمیآشامند و عقل ندارند، را چگونه عبادت کنم و پایشان نذر کنم، آیا ایمانی که اساسش از اعتقاد و دیواره اش عفت و پاکدامنی، حریمش آزادی و محوطة آن اخلاص، انساندوستی، حکمت و دانش است، از این عقیدة پوچ و واهی بهتر نیست. از خدایانی که اصل و بنیادی ندارند متنفرم. ای عمو من، تو را دعوت میکنم به دینی که سعادت تو در آن تضمین شده، اکنون من راهم را یافتهام و تا پای جان در اعتلای آن مقاومت میکنم.
وقتی عمویم سخنانم را شنید، بر آشفت و بر من پرخاش کرد و از آب و غذا محرومم کرد، وقتی استقامت و صلابتم را در عقیده و دینم دید مرا آزاد ساخت و اکنون در اینجا مرا میبینی.
حضرت صدیق رضی الله عنه پیشانیش را میبوسد و از استقامت و صبر او امیدوار میشود.
آری، او با صداقت و راستی نبوت آن حضرت را پذیرفته بود و طبیعی است که اذیت و آزار، شکنجه و زندان در راه دوست گوارا است.
عثمان رضی الله عنه پنجمین نفری بود که اسلام آورد، وی داستان اسلام آوردنش را چنین تعریف می کند: من مردی بودم علاقمند به مصاحبت زنان، در یکی از شبها با گروهی از مردان قریش در صحن کعبه نشسته بودم، به ما گفته شد: محمد دخترش رقیه را به عقد ازدواج عتبه بن ابی لهب در آورده است، رقیه زنی زیبا بود من حسرت خوردم که چرا بر پسر ابولهب پیش نگرفتم وبا دختر محمد ازدواج نکردم، دیری نگذشت که من به خانه رفتم، آنجا خاله ام سعدیه بنت کریز که به دین قومش بود وکهانت وفالگیری را آموخته بود به من گفت: چراغ او چراغ واقعی است، ودینش رستگار وکارش موفقیت آمیز خواهد بود، سنگلاخ مکه به امر او تسلیم خواهد شد.
عثمان رضی الله عنه پرسید: این چه کسی است؟ خاله عثمان رضی الله عنه گفت: او محمد بن عبدالله پیامبر خداست، او با قرآن آمده وبه سوی خدا دعوت می دهد. عثمان از آنجا برگشت در حالی که به شدت تحت تاثیر سخنان خاله اش قرار گرفته بود، همچنان که او در مورد سخنان خاله اش فکر می کرد نزد ابوبکر صدیق رفت، عثمان می گوید: من نزد ابوبکرصدیق آمدم، هیچ کس نزد او نبود کنارش نشستم. او دید که درحال فکر کردن هستم، پرسید: به چه فکر میکنی؟ او را از گفته خاله ام با خبر کردم. ابوبکر گفت: وای بر تو عثمان، تو مرد دانا وهوشیاری هستی که حق و باطل را تشخیص می هدی، این بت ها ارزش ندارد که قوم آنها را می پرستند؟ آیا مگر این بت ها سنگهایی نیستند که نه می بینند ونه می شنوند؟ گفتم: بله سوگند به خدا که بت ها چنین اند. ابوبکر گفت: سوگند به خدا خاله ات راست گفته است. خدا محمد بن عبدالله، را به رسالت برگزیده وبرای مردم فرستاده است، آیا می خواهی نزد وی بروی واز او بشنوی؟ گفتم: بله! دیری نگذشت که پیامبر صلی الله علیه وسلم و علی بن ابی طالب رضی الله عنه در حالی که پارچه ای بر دوش داشتند ازکنار ما گذشتند، ابوبکر بلند شد ودر گوش پیامبر چیزی نجوا کرد، پیامبر صلی الله علیه وسلم آمد ونشست ورو به من کرد وگفت: عثمان دعوت الهی را بپذیر که بهشت را به تو می بخشد. من پیامبری هستم که برای جهانیان فرستاده شده ام.
عثمان رضی الله عنه می گوید: سوگند به خدا بعد از شنیدن سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم بی اختیار اسلام را پذیرفتم وگواهی دادم که هیچ معبودی جز خدا نیست ومحمد بنده وپیامبر خدا است، ومدتی بعد با دختر پیامبر، رقیه ازدواج کردم. عموی عثمان، حکم بن ابی العاص مردی سنگدل و تندخوی بود، با خشونت با عثمان برخورد می کرد وقتی از اسلام آوردن عثمان با خبر شد او را گرفت وبا طنابی سخت بست وبا خشونت به عثمان گفت: آیا از دین پدر ونیاکان خود بر میگردی وبه آیین جدید روی می آوری؟
محمد صلی الله علیه و سلم در سن بیست و پنج سالگی با ام المؤمنین خدیجه بنت خویلد ازدواج کرد که ثمرة این ازدواج دختری به نام رقیه بود. تقوی و فراست و پاکدامنی رقیه بینهایت بود تا جایی که هر یک از بزرگان و اکابر قوم به نوبت، او را از پدر بزرگوارش خواستگاری میکرد. هر یکی آرزو داشت تا آن حضرت صلی الله علیه و سلم او را قبول کند. عثمان رضی الله عنه نیز از این گروه بود، اینجا نیز با دوست خویش ابوبکر رضی الله عنه به مشورت نشست. ابوبکر به او قول داد تا در اولین فرصت از نبی اکرم صلی الله علیه و سلم دخترش را برای عثمان رضی الله عنه خواستگاری کند.
رقیه در نامزدی عتبه بود و امکلثوم نامزد عتیبه بود. روزی ام جمیل زن ابولهب با فحش و ناسزا به حضرت صلی الله علیه و سلم گفت: دیگر نمیخواهم دخترانت عروس من باشند.
بعد از چند روز عتیبه در بیابان دیده شد، ماجرا از این قرار بود که عتیبه آن حضرت صلی الله علیه و سلم را به شدت آزار میرساند و آن حضرت او را نفرین کرد و فرمود: «اللهمّ سلّط علیه کلباً من کلابک».[4] خدایا، سگی از سگانت را بر او مسلط کن. وقتی این دعای آن حضرت صلی الله علیه و سلم به گوش ابیلهب رسید برای فرزندش نگهبان گذاشت، و روزی که در سفر شام او را به جای خود فرستاد، به کاروانیان گفت: مواظب عتیبه باشید زیرا دعای محمد صلی الله علیه وسلم بس خطرناک و گیرنده است. کاروانیان به هنگام خواب او را در میان گرفتند، شبی که همه به خواب رفتند شیری او را درید، یکی از شاهدان عینی میگوید: عتیبه در وسط ما قرار داشت، همه خوابیدند به جز من که خواب به چشمانم راه نمییافت، صدای پای حیوانی را شنیدم، از ترس زبانم بند آمد، همه را می بویید ولی به کسی آسیبی نرساند تا به عتیبه رسید، خود را بر سینهاش افکند و او را درید، من بیهوش شدم وقتی به هوش آمدم جز استخوان چیزی ندیدم.
به هر حال بدون اینکه دختر آن حضرت صلی الله علیه و سلم به خانة عتیبه برود، پس از خواستگاری ابوبکر رضی الله عنه، پیامبر موافقت فرمود و عثمان رضی الله عنه داماد بزرگترین پیامبر قرار گرفت.
مبحث چهارم :صفات وشمایل عثمان رضی الله عنه
عثمان رضی الله عنه مردی بود که جان ومالش را فدای رسول الله صلی الله علیه وسلم نمود، اخلاق او الگوی خوبی برای مسلمانان بود، مهربان وبا حیا بود، طوری که فرشتگان از عثمان شرم می کردند، عایشه رضی الله عنه می گوید: پیامبر صلی الله علیه وسلم در خانه اش به پهلو تکیه داده بود وساق پایش لخت بود. ابوبکر رضی الله عنه اجازه ورود به خانه را خواست و وا رد شد پیغمبر صلی الله علیه وسلم همچنان تکیه داده بود، سپس عمر رضی الله عنه اجازه ورود خواست، پیامبر صلی الله علیه وسلم همچنان تکیه زده بود وبا آنها سخن می گفت: بعد از آن عثمان رضی الله عنه اجازه ورود خواست و چون وارد شد پیامبر صلی الله علیه وسلم راست نشست ولباسهایش را مرتب کرد وبا او سخن گفت. عایشه رضی الله عنها شاهد قضیه بود، گفت: ای پیامبرخدا صلی الله علیه و سلم ! ابوبکرصدیق رضی الله عنه وارد شده وشما تکان نخوردید وتوجه نکردید بعد عمر وارد شد شما باز هم تکان نخوردید وتوجه نکردید اما وقتی عثمان آمد شما نشستید و لباسهایتان را جمع وجور کردید...! پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: آیا من از مردی حیا نکنم که فرشتگان از او شرم دارند.
عثمان رضی الله عنه مردی بزرگوار وسخاوتمند در این زمینه برای دیگران الگو بود. سخاوت های عثمان رضی الله عنه یادگارهای نیکویی از او ماند. در آن زمان آب کالای اساسی ومهمترین ضرورت زندگی بود که مردم به وسیله آب به زندگی خود وگوسفندان وشترهایشان ادامه می دادند. چاهی بنام (بئر رومه) متعلق به فردی از بنی غفار بود، وهر دلو آب این چاه را به چندین درهم می فروخت. مردم به ستوه در آمده بودند، پیامبر صلی الله علیه وسلم به صاحب چاه گفت: آیا این چشمه را به چشمه ای در بهشت نمی فروشی؟ مرد غفاری گفت: ای پیامبر خدا! من وخانواده ام چشمه ای دیگر جز این نداریم ومن نمی توانم این را بخشش کنم.
وقتی این خبر به عثمان رضی الله عنه رسید چاه را از آن مرد به مبلغ سی وپنج هزار درهم خرید وبعد نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمد وگفت: برای من چشمه ای در مقابل آن چاه در بهشت می دهی؟ پیامبر فرمود: بله اینطور است. عثمان رضی الله عنه گفت: من آن چاه را خریدم و آن را برای مسلمانان وقف نمودم. آری، عثمان اینگونه بود، بارها پیامبر صلی الله علیه وسلم او را مژده بهشت داده بود.
سخاوتمندیهای او همواره راه را برای او به سوی بهشت باز گذاشته بود. در روز صلح
حدیبیه، پیامبر صلی الله علیه وسلم، عثمان رضی الله عنه را نزد قریش و رهبر شان ابوسفیان (که در آن زمان اسلام را نپذیرفته بود) فرستاد تا به آنها بگوید که پیامبر صلی الله علیه وسلم به قصد جنگ نیامده است، بلکه او برای زیارت کعبه آمده وهم چنان حرمت کعبه را حفظ خواهد نمود ونیز پیامبر صلی الله علیه وسلم به عثمان گفت که به مردان وزنان مسلمانی که در مکه بسر می برند مژده بده که فتح وپیروزی نزدیک است، عثمان رضی الله عنه به مکه آمد وپیام رسول اکرم صلی الله علیه وسلم را به ابوسفیان وبزرگان قریش رساند، وقتی عثمان رضی الله عنه پیام را به آنها رساند وسخنش تمام شد، گفتند اگر تو می خواهی کعبه را طواف کنی طواف کن.عثمان گفت: تا زمانی که پیامبر صلی الله علیه وسلم طواف نکند من طواف نخواهم کرد.
در این هنگام قریش عثمان را بازداشت کردند وتا سه روز او را نگه داشتند تا اینکه به پیامبر صلی الله علیه وسلم خبر رسید که عثمان رضی الله عنه کشته شده است. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: ما بر نمی گردیم تا زمانی که با قریش بجنگیم. وانتقام خون عثمان را بگیریم آنگاه پیامبر صلی الله علیه وسلم مردم را برای بیعت فرا خواند وبه آنها گفت که خداوند به من دستور داده تا از شماها بیعت بگیرم. مردم همه به سوی پیامبر صلی الله علیه وسلم آمدند وزیر درخت با او بر مرگ وفرار نکردن از جنگ بیعت کردند نیز عهد کردند که یا فتح مکه یا شهادت پیامبر صلی الله علیه وسلم به نیابت از عثمان رضی الله عنه بیعت کرد بدین صورت که دست راستش را بر دست چپش گذاشت وگفت: ((بارخدایا! عثمان به دنبال کار خدا وپیامبرش رفته است ومن به جای او بیعت می کنم)). و پیامبر صلی الله علیه وسلم دست راستش را بر دست چپ خویش نهاد.
بعد خبرهای موثقی رسید که عثمان صحیح وسالم است و بازداشت شده است.
یکی از افتخارات دیگر عثمان این است که با دو دختر پیامبر ازدواج نمود یعنی بعد از وفات یکی با دیگری ازدواج کرد به این سبب ذی النورین گفته می شود.
رحمت خداوند بر او باد. او یکی از شش نفری است که پیامبر صلی الله علیه وسلم درگذشت، واز آنها اعلام خشنودی کرد ویکی از کسانی بود که قرآن را جمع نمود.
رحمت خدا بر عثمان که پیامبر صلی الله علیه وسلم در روز تبوک در مورد او گفت: عثمان از امروز به بعد هر عملی انجام دهد برای او ضرر نخواهد داشت رحمت خداوند برعثمان بن عفان جامع قرآن وفاتح شهرها.
این عثمان رضی الله عنه است که بار، بار تحسین پیامبر را برمی انگیزد و از افراد انگشت شماری است که در دنیا از زبان مبارک آن حضرت صلی الله علیه و سلم سند دخول بهشت را گرفت، یعنی از ده نفری که آن حضرت فرمود: اینها بلاشک وارد جنت خواهند شد و این گروه بودند که اصطلاح «عشرة مبشره» را گرفتند. و در احادیث بیشماری از فضایل عثمان رضی الله عنه سخن گفته شده است، که ما چند نمونة آن را ذکر میکنیم.
1- «اللهم ارض عن عثمان (ثلاث مرات)»[5] خدایا از عثمان راضی باش.
2- «اللهم قد رضیت عن عثمان فأرض عنه (ثلاثاً)»[6] بار الها، من از عثمان راضی هستم پس تو هم از او راضی باش.
3- «اللهم اغفر لعثمان ما أقبل وما أدبر وما أخفی وما أعلن وما أسرّ وما أجهر»[7].
بار الها : گذشتة عثمان را ببخش و آیندهاش را نیز مغفرت کن و هر آنچه را پوشیده و ظاهر کرده و آنچه را پنهان و اقرار کرده، ببخش.
4- «یَا عُثْمَانُ إِنْ وَلَّاکَ اللَّهُ هَذَا الْأَمْرَ یَوْمًا فَأَرَادَکَ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تَخْلَعَ قَمِیصَکَ الَّذِی قَمَّصَکَ اللَّهُ فَلَا تَخْلَعْهُ»[8] ای عثمان، خداوند تو را لباس عزت و خلافت میپوشاند و منافقین سعی در بیرون آوردن آن میکنند پس تو آن را بیرون نکن.
5- «إنّ لله سیفاً مغموداً فی غمده مادام عثمان حیّاً فإذا قتل جرّد ذلک السیف فلم یغمد إلى یوم القیامة»[9] به درستی برای خدا شمشیری است که در غلاف خود میباشد، تا مادامی که عثمان زنده است. هر زمانی که کشته شد از نیام بیرون میآید و تاا قیامت به نیام نمیرود.
6- «والله لیشفعن عثمان بن عفان فی سبعین ألفاً من أمّتی قد استوجب النّار حتی یدخلهم الجنّة»[10] به خدا قسم عثمان در مورد هفتاد هزار نفر از امّتم که مستوجب آتش شدهاند شفاعت میکند تا اینکه همةشان به شفاعتش به جنت داخل میشوند.
7- «لکلّ نبیٍّ رفیقٌ فی الجنّة ورفیقی فیها عثمان بن عفان»[11] هر پیامبری را در جنت رفیقی است و رفیق من در جنت عثمان است.
8- «عثمان ولیّ فی الدنیا» عثمان دوستم در دنیاست.
9- «عثمان أحیی أمّتی وأکرمها» [12] عثمان باحیاترین فرد امّتم و عزیزترین آن است.
10- «انّ أشدّ هذه الأمة حیاء بعد نبیّها عثمان»[13] همانا باحیاترین مرد این امت بعد پیامبرش عثمان است.
11- «جاء عثمان إلى النبی بألف دینار فی کمّه حین جهّز له جیش العسرة فنشرها فی حجره فرأیت النبی صلى الله علیه وسلم یقلبها فی حجره ویقول: ما ضرّ عثمان ما عمل بعد الیوم».[14] عثمان به طرف پیامبر آمد در حالی که هزار درهم در آستین جهت تجهیز جیش العسره گذاشته بود. آنها را در دامان پیامبر ریخت پیامبر را دیدم (راوی) که سکهها را زیر و رو میکند و میفرماید: بعد از امروز عثمان ضرر نخواهد کرد.
1- عثمان از مهاجرانی بود که به خاطر اسلام از مکه به حبشه هجرت کرد. [15]
2- خویشاوندی عثمان از ابوبکر و عمر با پیامبر نزدیکتر است، و به ذریعه دامادی پیامبر مرتبهای یافت که ابوبکر و عمر نیافتند..
3- وقتی با غی ها به عثمان رضی الله عنه حمله ور شدند علی رضی الله عنه با دست و زبان از عثمان رضی الله عنه دفاع کرد.
4- حضرت حذیفه بن یمان رضی الله عنه میفرماید: قسم به خدا اگر کسی برابر زره ای قاتلان عثمان رضی الله عنه را دوست بدارد قبل از مرگ، یا اگر بمیرد بر دجال ایمان خواهد آورد..
5- حضرت حذیفه بن یمان رضی الله عنه حضرت عثمان به بهشت و قاتلانش به جهنم خواهند شتافتند
6- ابن مسعود رضی الله عنه میفرماید مردم کسی را بعد از عثمان بمانند او نخواهند یافت .
7-عبدالله بن سلام میفرماید مردم با کشتن عثمان رضی الله عنه دروازة فتنه را بر خود گشودند که تا قیامت بسته نخواهد شد. [16]
اذیت و آزار مشرکین به اوج رسید، از هر طریقی مسلمین را در انجام عبادات و فرایض با مشکلات مواجه می ساختند، ایذا و آزارشان به جایی رسید که عبادات و نیایش را بر مسلمین غیر ممکن ساخته بود و آن حضرت صلی الله علیه و سلم مسلمین را دسته، دسته به شهرهای دیگر هجرت میداد، برخی را به حبشه نزد نجاشی فرستاد تا آنجا با خیال راحت، خدایشان را عبادت کنند.
عثمان رضی الله عنه نیز همراه رقیه همسرش یکی از مهاجرین بود، بار دیگر یکی از افتخارات بزرگ اسلام را دریافت.
آری، هجرت، هجرتی خانوادگی، که در اسلام اولین شرف این نوع هجرت نصیب این دو زوج خوشبخت گردید. و بار دیگر خاطرات مشقتبار هجرت ابراهیم علیه السلام در تاریخ اسلام زنده شد.
حضرت رسول صلی الله علیه و سلم در وصف این هجرت عثمان رضی الله عنه فرمودند: إن عثمان أول من هاجر إلى الله بأهله بعد لوط:[17] ترجمه
«عثمان اولین شخصی است که بعد از حضرت لوط با همسرش هجرت کرد»، آری، عثمان رضی الله عنه هجرت کرد تا بدین وسیله و این کوره هدایت نا خالصی هایش را بزداید و پاک و صاف شود و آبدیده گردد.
بعد از اینکه آن حضرت صلی الله علیه و سلم دستور بازگشت را صادر فرمود مسلمین از حبشه برگشتند، عثمان نیز همراه زوجهاش برگشت، سربلند و سر افراز از آزمایشی دیگر.
عثمان رضی الله عنه در غزوات و جنگها در رکاب آن حضرت صلی الله علیه و سلم شمشیرها زد و رجزگویان فرق سرها شکافت، صفوف دشمنان را از هم پاشاند و عصای دست آن حضرت صلی الله علیه و سلم قرار گرفت.
جنگ بدر پیش آمد به این هنگام رقیه دختر گرامی آن حضرت صلی الله علیه و سلم به شدت مریض بود، حضرت محمد صلی الله علیه و سلم به عثمان رضی الله عنه اجازه فرمود تا کنار همسرش به پرستاری بنشیند، ولی این مریضی مجالش نداد و پس از سالها زندگی پرعشق و شور و بعد از هشت سال و دو ماه از هجرت و زندگی کوتاه چند سالهاش با شوهر فداکارش، باکمال خشنودی و رضایت از همسرش (عثمان رضی الله عنه) و دور از پدرش دار فانی را وداع گفت. به این هنگام بیست سال بیشتر عمر نداشت.
آن حضرت صلی الله علیه و سلم پیروزمندانه برگشت، اما هنگامی که از رحلت دختر نازنینش اطلاع یافت عمیقاً ناراحت شد، اشک از چشمان مبارکش جاری گشت. و در غم دخترش سوگوار شد، بار دیگر خاطرة زوجة مطهرهاش (خدیجه) برای او زنده شد، به راستی که چقدر سخت است از دست دادن پارة تن.
عثمان رضی الله عنه از اینکه همسر مهربانش را از دست داده بود به شدت ناراحت شد. وقتی حضرت فاروق رضی الله عنه این اندوه را مشاهده کرد، تصمیم گرفت دخترش «حفصه» را به ازدواج حضرت عثمان رضی الله عنه درآورد، وقتی این خبر به گوش آن حضرت صلی الله علیه و سلم رسید، حضرت عمر رضی الله عنه را طلبیده و فرمود: من امروز تو را به کسی نزدیک میکنم که از عثمان بهتر است و عثمان را به کسی نزدیک میسازم که از تو بهتر است.
منظور آن حضرت صلی الله علیه و سلم این بود که دختر حضرت عمررضی الله عنه حفصه را خود ازدواج کند و دختر خویش را به نکاح عثمان رضی الله عنه درآورد، عمر رضی الله عنه از این پیشنهاد خوشحال شد، این بود که عمر رضی الله عنه پدر زن رسول اکرم صلی الله علیه و سلم قرار گرفت، و عثمان رضی الله عنه بار دیگر داماد آن حضرت صلی الله علیه و سلم شد، بعد از این عقد آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمود: به خدا قسم اگر صد دختر داشتم یکی بعد از دیگری به ازدواج عثمان رضی الله عنه درمیآوردم. از این تاریخ به عثمان رضی الله عنه لقب ذیالنورین داده شد. یعنی کسی که دو نور را صاحب شد.[18]
1- آب کم مدینه جوابگوی مردم نبود و چاهی پرآب (بئر رومه) از آن مرد یهودی بود که آب را با قیمت گران به مسلمین میفروخت. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند: { مَنْ یَشْتَرِی بِئْرَ رُومَةَ یُوَسِّعُ بِهَا عَلَى الْمُسْلِمِینَ فَلَهُ الْجَنَّةُ فَاشْتَرَاهَا عُثْمَانُ} [19] هر کس این چاه را بخرد و وقف کند، خداوند برایش جنت را با انهار (جویهای) مختلف مزین میکند. حضرت عثمانن این چاه را خرید و در اختیار مسلمین قرار داد و یکی دیگر از مشکلات مسلمین را از سر راه برداشت. مسلمین در سایة این جود وو بخشش عثمان، سالها از رنج و کمآبی و تشنگی در آسایش بسر بردند.
2- زمانی که مسلمین به مدینه هجرت کردند، مسجد بسیار کوچک بود و گنجایش جمعیت زیاد را نداشت. قطعه زمینی جنب مسجد بود، اما خریداری آن برای آن حضرت صلی الله علیه و سلم و مسلمین دشوار بود زیرا مالک زمین، آن را پانزده هزار درهم قیمت گذاشته بود.
وقتی خبر به عثمان رضی الله عنه رسید بیدرنگ آن را خریداری کرد و جهت توسعة مسجد در اختیار پیامبر قرار داد. آن حضرت صلی الله علیه و سلم در حق عثمان رضی الله عنه دعای خیر فرمود.
نظیر این داستان را، در گسترش بیت الحرام نیز داریم. بعد از فتح مکه، هم تعداد مسلمین افزایش یافت و نیز جهت تعلیم و تدریس مسلمین نیاز به عرفه و گسترش مسجد بود. باز هم عثمان رضی الله عنه آستین همت را بالا زد و تا آنجایی که مورد نظر آن حضرت صلی الله علیه و سلم بود زمین خرید و به مسجد اضافه کرد، اینها همه «باقیات الصالحات» عثمان هستند که تا قیام قیامت میلیون ها انسان چون پروانههای عاشق، جبین نیاز را به خاک آن میمالند و مدح او میکنند.
عثمان رضی الله عنه بیش از همه، مال خویش را جهت نصرت دین و اهداف آن حضرت صلی الله علیه و سلم بذل مینمود، در غزوات در رکاب آن حضرت صلی الله علیه و سلم بود و در سختیهای زندگی پا به پای پیامبر و مسلمین حرکت میکرد.
3- جنگ تبوک یا (جیش العسره)[20] پیش آمد. وقتی رومیها آهنگ جنگ با مسلمین را کردند، آن حضرت صلی الله علیه و سلم دستور دادند: هر مسلمانی که اموال اضافی دارد جهت کمک به مجاهدین ارسال کند. زنان وقتی این دستور آن حضرت صلی الله علیه و سلم را شنیدند، زیور و جواهرات خویش را به آن حضرت صلی الله علیه و سلم تقدیم کردند.
هر کس در حد توانایی خود به سپاه مسلمین کمک میکرد؛ اما نیاز مسلمانان آن روز، بیش از اینها بود و اکنون باز نوبت آن رسیده بود که بار دیگر عثمان رضی الله عنه سخاوت خویش را ظاهر سازد و سپاه مسلمین را مجهز کند. با اعلان اول آن حضرت صلی الله علیه و سلم ، 950 شتر یا در روایتی 1000 شتر با 60 اسب سواری و هزاران درهم تقدیم کرد. بار دیگر آن حضرتصلی الله علیه و سلم فرمود: کیست که به سپاه مسلمین کمک کند؟. حضرت عثمان رضی الله عنه برای بار دوم بلند شد و مقداری از مال خویش را بخشید.
آن حضرت صلی الله علیه و سلم در حق عثمان رضی الله عنه چنین دعا فرمود: «امروز عثمان دو بار جنت را خرید و بعد از این عملش هرگز ضرر نخواهد کرد».[21]
4- در زمان خلافت حضرت صدیق اکبر رضی الله عنه، قحطسالی پیش آمد و مردم از گرسنگی به خلیفة مسلمین شکایت بردند. روز بعد کاروان حضرت عثمان از شام به طرف مدینه در حال حرکت بود؛ تجار جهت خرید به بیرون شهر مدینه رفتند و گفتند، ما در عوض هر کالا ده تا دوازده درهم بیشتر میدهیم. حضرت عثمان رضی الله عنه فرمود: امروز با کسی معامله میکنم که از این بیشتر بدهد. تجار گفتند این محال است. حضرت فرمود: من با خدا معامله میکنم؛ او هفتصد برابر بیشتر میدهد، این را فرمود و دستور داد که کاروان را که حامل گندم و مواد غذایی بود، در بین فقرا تقسیم کردند.[22]
آری، چگونه از عشق خورشیدگونهاش سخن بگوییم و چگونه سخا و مهربانیش را بستانیم که دلسوزیش همچون تبسم پاک سحری لطیف و بیریا، بر همگان نمایان است.
5- حضرت علی رضی الله عنه زره خود را به عثمان رضی الله عنه فروخت. بعد از مدتی عثمان رضی الله عنه چون وضع مالی علی رضی الله عنه را مشاهده کرد، زره را به علی رضی الله عنه باز گرداند. این عمل حضرت عثمان رضی الله عنه، پیامبر را پسند آمد و برایش دعا کرد[23].
حضرت عثمان رضی الله عنه جهیزیة فاطمة زهرا رضیالله عنها و وسایل زندگی حضرت علی رضی الله عنه را، به هنگام ازدواج به عهده گرفت[24].
مبحث پنجم: جایگاه حضرت عثمان رضی الله عنه در بیعت الرضوان:
همة اصحاب همراه پیامبر احرام میبندند و چون کبوتران سپید، همنوا و لبیکگویان رهسپار کوی دوست میشوند. پیامبر اندکی درنگ میکند و با بینش درونی، نور بصیرت و بینایی والای نبوی، کاروان را نگه میدارد و با اصحاب مشورت میکند. زیرا اگر قریش این همه انسان را ببیند، دچار وحشت و اضطراب میشود، آیا بهتر نیست که سفیری بفرستیم و آنها را در جریان این امر قرار دهیم. همه این نظر را پذیرفتند. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم عثمان رضی الله عنه را به عنوان نمایندة خویش انتخاب میفرماید. حضرت عثمان به راه افتاد در بین راه با ابان بن سعید پسرعمویش برخورد کرد، ماجرا و مأموریت خویش را بیان میکند، ابان او را در حمایت خویش گرفت و حضرت عثمان رضی الله عنه با پیام آن حضرت صلی الله علیه و سلم رهسپار مکه شد. پیشنهاد آن حضرت صلی الله علیه و سلم را به مشرکین ابلاغ کرد، مشرکین برای مدتی از بازگشتن عثمان رضی الله عنه ممانعت کردند، این تأخیر باعث شایعة به قتل رسیدن عثمان رضی الله عنه شد، و در بین لشکر اسلام این خبر کذب زبان به زبان گشت تا اینکه این خبر به گوش آن حضرت صلی الله علیه و سلم رسید، پیامبرصلی الله علیه و سلم اصحاب را طلبید و از همة آنها پیمان گرفت تا اینکه قصاص خون عثمان رضی الله عنه را بگیرند.
این بیعت و پیمان زیر درختی انجام گرفت و اصحاب یکی بعد دیگری دست به دست مبارک آن حضرتصلی الله علیه و سلم میگذاشتند و قسم یاد میکردند تا آخرین لحظات زندگی، آن حضرت صلی الله علیه و سلم را در تصمیمی که گرفته است کمک و یاری کنند و انتقام خون عثمان رضی الله عنه را از مشرکین بگیرند و چون گذشته همراه پیامبرصلی الله علیه و سلم ثابت قدم باشند.
بعد از اینکه همه یکصدا این عهده را تصدیق کردند هر یکی بعد دیگری، آن حضرت صلی الله علیه و سلم دستش را به دست دیگر میگذارد و میفرماید: این دست عثمان است، و این دست محمد رسولالله صلی الله علیه و سلم است. گویا میخواهد عثمان نیز از این فضیلت محروم نماند. این بیعت بعدها بیعت الرضوان نام گرفت. بیعتی که عثمان جزیی از اعضاء آن حضرت صلی الله علیه و سلم میشود، آری بیعت، یا بهتر بگویم فضیلت و رضایتی که خداوند به ذریعه عثمان بر مؤمنین نازل فرمود.[25]
فصل دوم
وقتی حضرت عمر رضی الله عنه به دست ابولؤلؤ مجوسی زخمی شد، مسلمین از عمررضی الله عنه تقاضای جانشین بعد از خودش را کردند، حتی برخی پیشنهاد کردند عبدالله پسر عمررضی الله عنه خلیفه شود، عمررضی الله عنه از این پیشنهاد برآشفت و فرمود: هنوز افرادی لایقتر از پسرم در امّت میبینم.
در آخرین لحظات حیات خویش شورای شش نفره را تشکیل داد و تأکید فرمود: هر چه زودتر خلیفه تعیین شود، تا قبل از مرگ خود شاهد جانشین بعد از خودم باشم و با خیال راحت (از اینکه جانشین امینی بر کرسی میبینم) بمیرم و روزی که آن حضرت صلی الله علیه و سلم را ملاقات میکنم، جوابگو باشم.
آری، حضرت فاروق به آیندة اسلام میاندیشید و به خلیفة لایق بعد از خود، تا بتواند آرمان او را، که گسترش و اعلای کلمة «توحید» است به انتها برساند.
خلافت در واقع از ارکان مهم حفاظت از اسلام و شعائر الهی محسوب میشود؛ زیرا برای سرنوشت مسلمین و امور آنها خلیفه تصمیم میگیرد. روی این اصل، حضرت عمر رضی الله عنه در امر تعیین خلیفه حساس بودند. دورنگری و سیاست عمر رضی الله عنه این را ایجاب میکرد تا برای جلوگیری از تفرقههای احتمالی، خلیفه را در زمان حیاتش انتخاب کنند. برای عمر رضی الله عنه خلیفة لایق و شایسته مطرح بود نه شخص خاصی.
به پیشنهاد حضرت عمر رضی الله عنه شش نفر از اصحاب که صلاحیت خلافت را داشتند نامزد خلافت تعیین شدند.
1- علی بن ابیطالب، پسرعمو و داماد آن حضرت صلی الله علیه و سلم . ایشان در میان صحابه به فضل و علم مشهورند، از مسلمین اولیة اسلام اند و شخصیت ایشان بر هیچ کس پوشیده نیست، همة مسلمین بر بزرگواری علی رضی الله عنه اتفاق دارند.
2- زبیر بن عوام، خواهر زادة ام المؤمنین خدیجه رضیالله عنها هست. آن حضرت صلی الله علیه و سلم در وصف ایشان فرمود: إن لکل نبیٍّ حواریاً وحواری الزبیر:[26] هر پیامبری «حواری» دارد و حواری من زبیر است.
3- سعدبن ابی وقاص، صحابة شجاع و تیرانداز معروف اند ایشان در بسیاری از غزوات رشادت ها آفرید.
4- طلحه بن عبدالله، از یاران نزدیک پیامبرصلی الله علیه و سلم است. در جنگ احد خود را سپر آن حضرتصلی الله علیه و سلم قرار داد، که بعدها دستش فلج شد و در اکثر غزوات دوشا دوش آن حضرت صلی الله علیه و سلم شرکت داشتند.
5- عبدالرحمن بن عوف، ایشان نیز از اجلة صحابه اند، و از مشاوران عمر رضی الله عنه هستند.
6- عثمانبن عفان، داماد آن حضرت صلی الله علیه و سلم و از چهرههای شناخته شده در قوم قریش اند، در حیات آن حضرت صلی الله علیه و سلم با بذل مال خویش در سختترین اوضاع مسلمین را کمک کردند.
بعد از تدفین و تکفین عمر رضی الله عنه، مقدادرضی الله عنه این شش نفر را در خانة مسعودبن محزمه دعوت کردند، روز اول توافقی حاصل نشد آراء به طوری مساوی بین علی رضی الله عنه و عثمان رضی الله عنه دور می زدند بالاخره توافق بر این شد که عبدالرحمان مختار است، هر یک از این دو را انتخاب کرد او خلیفه شود.
عبدالرحمان عثمان را پیشنهاد کرد و در همان جلسه موافقت شد، خلافت را علناً در مسجد اعلام کنند، عبدالرحمان بعد از خطبه دست عثمان رضی الله عنه را گرفت و با او بیعت کرد و بعد از ایشان طبق روایات اصلح و مستدل، حضرت علی رضی الله عنه با عثمان رضی الله عنه بیعت کرد.
بعد به ترتیب بزرگان و عموم مردم با عثمان رضی الله عنه بیعت کردند در ماه محرم سال 24 هجری ـ قمری، عثمان رضی الله عنه بر مسند خلافت نشست و اولین توصیه او به سفیران و فرماندهانش رعایت حقوق رعایا و ممانعت از ظلم و ستم بود و امانت و صداقت و انصاف را اساسیترین رکن خلافتش بنیاد نهاد.
اسلام بعد از وفات آن حضرت صلی الله علیه و سلم با فتوحات پی در پی، خلفای راشدین، گسترش مییافت. به خصوص زمان خلافت عمر رضی الله عنه که تقریباً آوازة اسلام و مرزهای اسلامی به طور چشمگیر پیشرفت کرده بود.
حضرت عثمان رضی الله عنه شمال آفریقا را تا اقیانوس اطلس، تحت قلمرو حکومت اسلامی درآورد. تقریباً اوایل خلافت حضرت عثمان رضی الله عنه رومیها آهنگ جنگ، با مسلمین را کردند، آنها مصر را هدف قرار داده بودند. در این زمان مصر قسمتی از قلمرو حکومت اسلامی بود و والی مصر عمرو بن عاص رضی الله عنه بود، طی نامهای حضرت عثمان رضی الله عنه را از این قصد رومیها آگاه کرد. حضرت عثمان رضی الله عنه شخص عمرو بن عاص را فرماندة این لشکر تعیین کرد.
نبرد سنگینی در اسکندریه رخ داد و مسلمین با فتح و پیروزی بازگشتند، همواره رومیها در زمان خلافت عثمان رضی الله عنه به سرزمین مسلمین شبیخون میزدند.
در زمانی که حضرت معاویه رضی الله عنه والی شام بود به عثمان رضی الله عنه پیشنهاد کرد که برای جلوگیری از تهاجم و حملة دشمن کشتی ساخته و از راه دریا آنها را غافل سازید، در پی این مشورت کشتیهای زیادی ساخته شد و این برای اولین بار در اسلام بود که مسلمین نیروهای زیادی را با کشتی از آبهای عربستان به سال قبرس رساندند. چون رومیها ناگهانی با سپاه مسلمین مواجه شدند، در اینجا نیز شکست فاحشی خوردند و فرار کردند و این بود که مسلمانان با این وسیله شمال آفریقا را تا نزدیکیهای اطلس در زمان خلافت عثمان به سیطرة خود درآوردند.
بر اثر این فتوحات خداوند فقر و پریشانی را از میان مسلمین برداشت و وعدههایی را که آن حضرت صلی الله علیه و سلم در حیات مبارک به حین حفر خندق به مسلمانان بشارت داده بود، به عینیت مسلمانان مشاهده کردند.
آری، عثمان رضی الله عنه اکثر مسلمین را به قناعت رساند و بسیاری به رفاه رسیدند و بودند اصحابی که میخواستند با این وضع پیش آمده، باز هم با فقر زندگی کنند و به زندگی سادةشان ادامه دهند.
از جملة این صحابه ابوذر غفاری رضی الله عنه هستند که ایشان به این وضع معترض بود و تقریباً جنبة دوری و انزوا از مادیات را گرفت و با برخی از صحابه مشاجره میکرد، تا اینکه عثمان رضی الله عنه به او پیشنهاد کرد به گوشهای از مدینه برود و آنجا با خیال راحت زندگی کند. ابوذر این پیشنهاد را با کمال رضایت پذیرفت.
توضیح : آیا واقعاً ربذه بیابان لم یزرع و صحرای دوری بود.
حاشا و کلا ! ربذه از مدینه دور نبود، اکنون افرادی که مشرف به زیارت مدینة منوره میشوند ملاحظه میکنند که ربذه تقریباً وسط شهر قرار گرفته است. دوم اینکه حضرت عثمان رضی الله عنه به ابوذر رضی الله عنه گوسفند بخشید تا در صورت نیاز از آنها استفاده کند و ابوذر همیشه در مدینه رفت و آمد داشت، اما بیشتر وقت خود را در ربذه به عبادت میپرداخت. هیچ سند صحیحی وجود ندارد که با اجبار و اکراه او را عثمان رضی الله عنه بیرون کرده باشد.
در برخی از تواریخ این تقاضا از خود ابوذر رضی الله عنه بوده است؛ ابوذر رضی الله عنه مورد احترام حضرت عثمان رضی الله عنه و مسلمین بود، ابوذر رضی الله عنه همیشه حتی در حیات آن حضرت صلی الله علیه و سلم گوشهگیر بود. آن طوری که برخی نوشتند پیامبر صلی الله علیه وسلم در مورد ابوذررضی الله عنه فرمود: ابوذر تنها زندگی میکند و تنها می میرد.
حذیفه بن یمان، رضی الله عنه پیش خلیفة مسلمین آمد و از اوضاع مسلمین در مورد تلاوت قرآن شکایت کرد، اینکه مردم قرآن را به اشکال مختلف تلاوت میکنند، گروهی به زبان قریش و برخی به زبان خود قرآن را قرائت میکردند، و در بسیاری از موارد معنی قرآن در تلاوت ها تغییر میکرد. تا جایی پیش رفته بودند که برخی، برخی دیگر را تکفیر میکردند، این اختلاف تلاوت دامنه اش گستردهتر گشت.
حضرت عثمان رضی الله عنه صحابه را جمع کرد و طی خطبه ای یادآور شد که هنوز مدت زمان طولانی از رحلت آن حضرت صلی الله علیه و سلم نگذشته است که اختلاف در تلاوت قرآن به اوج رسیده و در پیش چشم کاتبان قرآن، قرآن به انواع مختلف تلاوت میشود و برخی قرآن را غلط تلاوت میکنند، پیشنهاد میکنم صحیفهای واحده جمعآوری شود و بقیه الواح محو شوند تا امّت مانند یهود و نصاری دچار اوهام نشود. همة صحابه من جمله علی رضی الله عنه با این پیشنهاد موافقت کردند.
حضرت عثمان رضی الله عنه دستور داد صحیفهای که در زمان صدیق اکبر رضی الله عنه جمعآوری شده است، به عنوان امّ (مادر) آماده شود و چهار نفر از حافظان قرآن جهت تکثیر انتخاب شدند، بالاخره نسخههای معتبری جمعآوری شد و به مراکز استانها از جمله مدینه، کوفه، شام و بصره ارسال شد و همراه هر نسخه حافظ قرآن نیز مشخص گردید تا قرآن را طبق روایت صحیح آن تعلیم دهد. این عمل پسندیده عثمان رضی الله عنه باعث شد تا قرآن به همان نحو اصلیش باقی بماند.
حتی بعد ها علی رضی الله عنه فرمود: واقعاً کار عثمان رضی الله عنه شگفت بود؛ اگر من هم جای عثمان رضی الله عنه خلیفه، بودم این کار را میکردم، اکثر صحابه این عمل عثمان رضی الله عنه را پسندیدند و به او لقب جامع آیات القرآن دادند. قرآنی که اکنون در دسترس ماست ترتیبش به همان منوال است که در زمان آن حضرت صلی الله علیه و سلم تلاوت میشد، اولین خدمت را در جمعآوری قرآن صدیق اکبررضی الله عنه و بعد از او عثمان رضی الله عنه انجام داد.[27]
حضرت عثمان رضی الله عنه حدوداً دوازده سال خلافت کرد، مدت شش سال اول خلافت ایشان، اوضاع کاملاً عادی بود و هر چند بار یکی از شهرها به دست مسلمین فتح میشد و فتوحات یکی بعد دیگری حاصل میشد. دورة شش سالة اخیر را میتوان دورة تشنج و اختلاف و نا امنی نامید.
کسانی که از اسلام ضربه خورده بودند هر روز با نا امن کردن شهری کمکم، در این حکومت متحده ایجاد تفرقه کردند چون دشمنان قدرت دیدن عظمت اسلام را نداشتند و اقتدار اسلام سبب نگرانی آنها شده بود و منافقین که بهترین راه را برای شکست مسلمین تفرقه دیدند، از این راه وارد شدند و متأسفانه تا حد زیادی نیز موفق شدند. ازجمله کار های ایشان ایستادگی عبدالله ابن سباء در برابر نظام.
شاید شما این منافق مشهور را بشناسید، سرکردة منافقین و آلت دست یهود، ام الفساد و شر هست. در زمان خلیفة سوم به ظاهر مسلمان شد تا بدین وسیله راه نفوذ به صفوف مسلمین بر او هموار شود.
نامش عبدالله، مشهور به ابن سودا از یهودیهای (یمن) هست. با چهرههای مختلف در میان مسلمین ظاهر میشد، وقتی این نفاقش بر خلیفه نمایان شد او را به اطراف عراق تبعید کرد. از اینجا بود که کینة خلیفه را به دل گرفت.
ابن سبأ در میان گروهی از مسلمین خود را طرفدار و دوست صمیمی عثمان رضی الله عنه معرفی میکرد و در میان گروهی دیگر، پیرو علی رضی الله عنه و دوست او بود، و بحث خلافت علی را به میان میآورد، بسیاری از روایات جعلی و دروغین را در مورد خلافت علی رضی الله عنه جعل کرد که متأسفانه این توطئه اش شکل گرفت و طرفداران زیادی پیدا کرد و تا به امروز روایات سبایی در کتب احادیث فراوان به چشم میخورد.
بعد از اینکه عثمان رضی الله عنه او را به عراق تبعید کرد مخفیانه به کوفه رفت و تبلیغات تفرفهاندازانة خود را آغاز کرد و بسیاری از کوفیها را فریفت، و به سوریه، مصر و شهرهای دیگر رفت و با کلام دروغینش مردم را علیه خلیفه شوراند. بسیاری از ساده لوحان و کسانی که عقیدة سستی داشتند. ایمان خود را به این مرد فروختند. [28]
مطلب دوم : اوج گرفتن فتنه ها و نقشه ی منافقین ویهودیان
شورشیان در نهایت به هدف شوم خود که ترور حضرت عثمان رضی الله عنه بود دست یافتند و عملا کنترل شهر مدینه ی منوره را به دست گرفتند. در آن روزها فرمانده ی شورشیان و محاصره کنندگان، حاکم مدینه شده بود و هنوز نتوانسته بودند فردی را برای مسند خلافت پیدا کنند که تمامی مردم او را قبول داشته باشد. شورشیان سه دسته بودند که از مصر و کوفه و بصره به مدینه آمده بودند. شورشیان مصر (علی الظاهر) از حضرت علی رضی الله عنه و شورشیان کوفه از حضرت زیبر بن عوام رضی الله عنه و شورشیان بصره از حضرت طلحه رضی الله عنه حمایت میکردند. آنها در مورد قتل حضرت عثمان رضی الله عنه و ایجاد تباهی و ناهنجاری در زندگی سیاسی و اجتماعی مسلمانان و به وجود آوردن پراکندگی بین آنها با هم اتفاق نظر داشتند. به همین خاطر بود که پس از ترور حضرت عثمان رضی الله عنه قضیه ی جانشینی او را به طور جدی مورد توجه قرار ندادند.
به هر حال چندین روز پس از شهادت حضرت عثمان رضی الله عنه مسلمانان خلیفه ی رسمی نداشتند. افرادی را که شورشیان برای احراز مسند خلافت در نظر گرفتند، این امر را نپذیرفتند. از جمله حضرت علی رضی الله عنه، حضرت زبیر رضی الله عنه، حضرت طلحه، حضرت سعد، و سعید و چند تن دیگر از اصحاب که از فعالان و افراد کاملا مورد اعتماد مسلمانان بودند هیچکدام دعوت آنها را برای جانشینی حضرت عثمان نمیپذیرفتند؛ چرا که میدانستند این شورشیان نزد مردم جایگاه و محبوبیتی ندارند و افرادی هستند که مورد نفرین و سرزنش عموم مسلمانان میباشند. به همین جهت نزد هر کدام از این بزرگواران میرفتند از قبول امر خلافت خودداری مینمودند. وقتی شورشیان فهمیدند هیچکدام از بزرگان مدینه و اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم پیشنهاد آنانرا نمیپذیرند، نهایتاً ضرب الاجلی تعیین کرده و منتظر بودند مردم به کدامیک از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم بیشتر تمایل دارند.
مردم مدینه دست به دامن حضرت علی رضی الله عنه شدند و به او گفتند: بیا با تو بیعت کنیم؟ مگر نمیبینی به چه مصیبتهایی گرفتار آمده ایم؟ مگر خبر نداری که این شورشیان چه نقشه ای در سر دارند؟ حضرت علی رضی الله عنه در پاسخ به اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم و مردم مدینه فرمودند: دست از سر من بردارید و دنبال کس دیگر ی بروید! در وضع و شرایط پیچیده ای گرفتار آمده ایم و مشکل سختی پیش روی ماست که دلها بر آن گرد هم نمیآیند و اندیشه ها بر روی آن استوار نمیشوند! اصحاب و مردم مدینه گفتند: تو را به خدا سوگند میدهیم که با بیعت موافقت کن و این مسولیت را بپذیر! مگر آنچه را که ما مشاهده میکنیم شما نمیبینی؟ مگر بحران و فتنه را نمیبینی؟ حضرت علی رضی الله عنه در برابر اصحاب و مردم کوتاه آمد و در خواست و پیشنهاد آنانرا پذیرفت. اما خطاب به آنها فرمود: اما اینرا بدانید که به این شرط پیشنهاد شما را پذیرفته و راضی شده ام که با من بیعت کنید که شما را بر اساس آنچه خیر و مصلحت میدانم رهبری کنم و بر آنچه که بهتر میشمارم توجیه مینمایم ... شورشیان که حضرت عثمان را به شهادت رسانده بود از آنجایی که به طرفداری از حضرت علی رضی الله عنه تظاهر میکردند از موضوع اظهار شادمانی نمودند و تعیین او را به عنوان خلیفه پیروزی بزرگی برای خود در برابر دیگران به شمار میآوردند.[29]
اول : اینکه واقعاً آیا عثمان رضی الله عنه لیاقت خلافت را نداشت؟ آیا در سیاست و حکومت اراده سست بود؟ آیا نمیتوانست شورش چند نفر را سرکوب کند و آیا ... .
هرگز! عثمان رضی الله عنه از خلفای مقتدر اسلام بودند بهترین دلیل بر این مدعا فتوحاتش هستند، قلمروی حکومتش میگوید که مردی لایق و مقتدر بوده است اما آزاد گذاشتن او و نرمی و عطوفتی که در حکومتش داشت برخی سوء استفاده کردند.
دوم : اینکه چرا عثمان رضی الله عنه در امر خلافت خویشاوندان خود را بر کرسی نشاند؟
باید گفت: همة شورشها ابتدا متوجه به والیان و استانداران خلیفه بود و اکثر این والیان از صحابة اجله آن حضرتصلی الله علیه و سلم بودند همان طوری که قبلاً ذکر شد توطئهگران سبایی مردم را به تمام دستگاه خلافت بدبین کردند، شکایات دروغین و تهمتهای بیجا را در بر علیه استانداران در میان مردم پخش کردند و در پی شکایات متعدد حضرت عثمان رضی الله عنه بسیاری از زمامداران را معزول کرد و در برخی از شهرها از نزدیکان خود که اعتماد و حسن ظن شدید به آنها داشت را به نمایندگی از خود به شهرها فرستاد سبب این همه تعویض استانداران همان شکایات قبلی معاندین بود با سرکار آمدن والی جدید مدتی سپری نمیشد که دوباره شکایت میبردند این باعث بدبینی مردم شده بود که عثمان رضی الله عنه قوم خویش را ولایت داده است. اهل مصر و بدویهای دورو بر مصر به طرف مدینه حرکت کردند گروهی از شورشیان پیش حضرت علی رضی الله عنه پیشنهاد کردند که بعد عثمان رضی الله عنه زمام خلافت را به او میدهند حضرت علی رضی الله عنه فرمودند: برگردید که شما نفرین شدة رسول خداصلی الله علیه و سلم هستید و اکنون من با چشمانم پیشگوییهای آن حضرت صلی الله علیه و سلم را در مورد شما میبینم. و شما را انسانهای وفادار نمیبنیم، بروید و کسی دیگر را جستجو کنید. وقتی طلحه رضی الله عنه وو علی رضی الله عنه پیش حضرت عثمان رضی الله عنه آمده و جریان را بازگو کردند. حضرت عثمان رضی الله عنه فرمودند: آنچه خواستت ایشان بوده انجام دادم، والیان را معزول کردم و همچنین افراد مورد اعتمادم را به امارت گماشتم. خواست اینها به جز قتل من چیز دیگری نیست و من رسول اکرم صلی الله علیه و سلم را به خواب دیدم که به من فرمود: روزه بگیر و نزد ما افطار کن من این خوابم را تعبیر میکنم که به زودی پیامبر صلی الله علیه وسلم را ملاقات خواهم کرد. حضرت علی رضی الله عنه بلند شد و در جمع شورشیان خطبهای ایراد کرد و آنها را آرام کرد و از عواقب این کار آنها را بیم داد، مردم دسته دسته به شهر شان برگشتند.
در این میان کسانی که قصد کشتن خلیفه را داشتند، توطئه دیگری چیدند، بلافاصله نامة جعلی از طرف عثمان رضی الله عنه به این مضمون که همة شورشیان به قتل برسند و با زندان شوند، نوشته شد. این نامه را زریح و بشربن شریح از طرف خود نوشتند، لذا پیکی را فرستاده که از کنار شورشیان گذر کند و وانمود کند که از طرف عثمان رضی الله عنه پیغام دارد. وقتی کاروان او را دیدند و تفتیشش کردند نامة جعلی زریح را از جیب او بیرون آوردند، شورشیان خشمگین به طرف مدینه برگشتند، وقتی این خبر را علی رضی الله عنه شنید به عثمان رضی الله عنه فرمود: آیا شما قول ندادید که خواستههایشان را اجابت میکنید. پس چرا نامة مبنی بر قتلشان را نوشتید؟
حضرت عثمان رضی الله عنه فرمودند: به خدا قسم من از همچنین نامه ای خبر ندارم، دوباره حضرت علی رضی الله عنه به جمع شورشیان رفته و به آرامش دعوتشان کرد. از میان جمع شخصی بلند شد و گفت: عجب ما را خود دعوت کردهای و حال نصیحت مان میکنی برگردیم. حضرت علی رضی الله عنه فرمودند: به خدا قسم از چنین دعوتی روحم خبر نیست. آنها در حالت شرمندگی یکدیگر را نگاه میکردند[30].
مصری ها به عثمان رضی الله عنه پیشنهاد کردند که از خلافت کنارهگیری کند حضرت عثمان رضی الله عنه در جواب فرمودند: به خدا قسم پیراهنی را که خدا بر تنم کرده هرگز بیرون نخواهم کرد.
منشأ این سخن عثمان رضی الله عنه توصیة آن حضرت صلی الله علیه و سلم بود «یَا عُثْمَانُ إِنْ وَلَّاکَ اللَّهُ هَذَا الْأَمْرَ یَوْمًا فَأَرَادَکَ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تَخْلَعَ قَمِیصَکَ الَّذِی قَمَّصَکَ اللَّهُ فَلَا تَخْلَعْهُ»[31].ترجمه:
عثمان، خداوند پیراهنی میپوشاندت و امّت سعی در بیرون کشیدنش میکنند پس بیرونش نکن.
مهاجمین همچون گرگان وحشی خانة عثمان رضی الله عنه را احاطه کرده بودند و حضرت علیرضی الله عنه جهت حفاظت از خلیفه دو فرزند خود «حسن و حسین» و غلامش قنبر را به خانه خلیفه فرستاد.
چند روز خانة خلیفه مسلمین در محاصره بود و از رسیدن آب و غذا به عثمان رضی الله عنه جلوگیری کردند. امحبیبه زوجة آن حضرت مقداری آب و غذا برداشت و راهی خانة عثمان رضی الله عنه شد اما از رساندن آب به او جلوگیری کردند.
حضرت عثمان رضی الله عنه از پنجرة خانهاش خطاب به آنان فرمود: آب و غذا را از من منع کردید! آیا به یاد دارید که چاه رومه را از مال خودم برایتان خریدم؟ آیا به یاد ندارید در ایام قحطی کاروان غذا را به شما بخشیدم؟ آیا به یاد ندارید که رسول اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: خون مسلمان حلال نمیشود مگر به سه جرم که من هیچکدام را مرتکب نشدم؟ آیا به یاد ندارید که پیامبر قاتلانم را جاهلان کور خواند؟
این هنگام بود که شورشیان به درب خانه هجوم آوردند و در پی زد و خوردهایی که بین محافظان عثمان رضی الله عنه (حسن و حسین رضی الله عنهما) و شورشیان صورت گرفت، شورشیان غالب آمدند و وارد خانة خلیفه شدند، اولین قدم را «محمدبن ابیبکر» گذاشت، و محاسن عثمان رضی الله عنه را گرفت، عثمان رضی الله عنه به او فرمود: پدرت قبل از این به این محاسن احترام میگذاشت، اگر زنده بود از جانب تو از من معذرتخواهی میکرد. محمدبن ابیبکر از عمل خود نادم شد و شمشیرش را در نیام کرد و گریان بیرون رفت.
عثمان رضی الله عنه بیتوجه به شورشیان به تلاوتش ادامه داد، آن هم چه تلاوتی، آرام، با سوزدل و سکون قلب. آری! اگر آن روز پرندگان با شنیدن صدا و نغمههای حضرت داود، به حین تلاوت کتابش بر آسمان خشکشان میزد. امروز فرشتگان آسمان صدای دلنواز عثمان رضی الله عنه را به استماع نشستند چه خوب تلاوت میکرد. همیشه میفرمود: قلب پاک از تلاوت قرآن سیر نمیشود.
غافقی ملعون شمشیر را بالا برد و نائله (همسر عثمان رضی الله عنه) جهت دفاع از شوهرش دست را بالا برد در این هنگام شمشیر پایین آمد و انگشتهای دستش را قطع کرد. عثمان رضی الله عنه صورت و لبهایش را روی آیات قرآن گذاشت، گویا با قرآن خداحافظی میکرد و آیههای قرآن را شاهد بر این ظلم عظیم گرفت، با لبانی خونآلود قرآن را بوسید با فرود آمدن نیزه بر سینة مبارک که توسط شقیترین انسان عمروبن حمق انجام شد، روح ملکوتیاش به اعلی علیین پرواز کرد.
اما چرا اهل مدینه از عثمان دفاع نکردند؟ شاید این سؤال در ذهن شما باشد که اگر خلیفه را مردم دوست داشتند چرا از او دفاع نکردند؟
در جواب باید گفت: اول اینکه شورشیان زمانی که حمله ور شدند، موسم حج بود و این روز 18 ذالحجه بود. اکثر صحابه و مردم در مکه بودند و دوم اینکه: افراد معدودی که در مدینه بودند گمانشان این بود که اینها کما فی السابق جلوی درب منزل عثمان رضی الله عنه تحصن میکنند و میروند، چنانچه همواره این کار را میکردند. در دوران خلافت راشده و بی نظیر حضرت عثمان ذی النورین رضی الله عنه که پیشرفتهای چشمگیر اسلام و گسترش دین مبین، نزدیک بود از یکسو بساط نصرانیت را برچیده تا قلب اروپا قدم بگذارد و از سویی دیگر ماجرای کشته شدن پادشاه فراری خاندان ساسانی یزد گرد سوم به دست آسیبان مرور ودی از نابودی دشمن مجوس گزارش میداد و از طرفی اطلاعیه ورود پشتیبان ازآن سپاه عثمانی تا داخل آفریقا نغمه ی فرا رسیدن ایام مرگ کفر و استکبار و نفاق و یهودیت و زوال کامل حکومتهای شیطانی و پاکسازی کامل لوث شرک از تمام صفحه ی گیتی و استقرار کامل و جهانی حکومت رب العالمین را به گوش شنوندگان رسانده بود که مسلماً و به طور قطع به نابودی کامل یهودیت و سردمداران کفر در آن روزگار منجر میشد.
بنابراین منافقان تربیت یافته و دوره دیده که مرگ خود را در پیشرفت اسلام میدیدند بنا به قاعده ی تنازع بقاء تاب تحمل نیاوردند و برای حفظ و بقاء خود و پلیدیهایشان در رنگ و صورت مسلمانی خیر خواه اسلام و با شعارهای اسلامی و عدالت پسندانه ای از کمینگاههای مصر و کوفه و بصره به نام مردمان آن دیار بر آمده و منافقانه ابتدا قصد حج بیت الله و زیارت رسول خدا صلی الله علیه و سلم را عنوان کردند اما مستقیماً به سوی مدینه طبیه که دار الخلافت و مقر حکومت اسلام بود رفته به آن بلده ی مطهره حمله بردند و خلیفه ی راشد را که رسول اکرم صلی الله علیه و سلم در زندگی خود از شهادت و مظلومیت و حقانیت وی از ظالم و ستمکار بودن قاتلانش خبر داده بود محاصره نموده آب و آذوقه را بر وی و فرزندانش قطع کردند.
خانه ای که در کنار باب جبرئیل شرقی حرم رسول خدا صلی الله علیه و سلم و نزدیک روضه ی پاک و آرامگاه مقدسش متصل به پاهای شریف آن حضرت صلی الله علیه و سلم واقع بود. در حال روزه و در عین اشتغال به تلاوت قرآن مجید او را به شهادت رساندند و قطرات خون پاکش را بر اوراق گرانبهای قرآن عظیم بر آیه ی کریمه ﴿ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ﴾ البقرة: ١٣٧ : ریختند که همانا تلمیح صریح است به آنکه خداوند متعال از قاتلان او با خبر و از همه ی آنها یک به یک انتقام خواهد گرفت. حضرت حذیفه بن الیمان رضی الله عنه فرمود: حضرت عثمان رضی الله عنه به بهشت و قاتلانش به دوزخ خواهند شتافت. اگر قتل عثمان رضی الله عنه هدایتی بود همانا امت به وسیله ی آن شیر میدوشند ولی کشتن او در واقع ظلالتی بود که امت در اثرش خون میدوشند.
حضرت عبدالله بن مسعود رضی الله عنه میفرماید: اگر مردم حضرت عثمان رضی الله عنه را شهید کردند مانند او را هرگز نخواهند یافت. حضرت سعید بن زید رضی الله عنه که از عشره مبشره میباشد فرمود: ای مردم! به سبب ظلمی که شما برحضرت عثمان رضی الله عنه روا داشتید کوه اُحد حق داشت از جای برخیزد. حضرت عبدالله بن سلام رضی الله عنه به شورشیان گفت: مواظب باشید و حضرت عثمان را به قتل نرسانید و گرنه تا قیامت شمیشرهایتان در میان یکدیگر به حرکت در خواهد آمد. هنگامیکه حضرت عثمان رضی الله عنه به دست شورشیان کشته شد حضرت عبدالله بن سلام رضی الله عنه فرمود: مردم دروازه ی فتنه ها را به روی خود گشودند که تا قیامت بسته نخواهد شد. علامه سیوطی رحمه الله به نقل از مورخ شام علامه ابن عساکر و ابن عدی این حدیث را به روایت حضرت انس بن مالک رضی الله عنه نقل کرده است که: مادامیکه حضرت عثمان رضی الله عنه زنده است شمشیر خدا در نیام خواهد ماند و هرگاه او کشته شود شمشیر خدا بی نیام خواهد شد و باز تا ابد به نیام بر نخواهد گشت.[32]
آری! اینها هستند مقصران اصلی و مسوول تمام مشکلاتی که با کشتن حضرت عثمان رضی الله عنه و با بی نیام کردن شمشیر غضب خدا بر مردم به بار آورند. اینها هستند که دیروز رسول خدا صلی الله علیه و سلم را به وسیله زن یهودیه ای مسموم کرده بودند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه را نیز بعد از آن مسموم ساخته و سپس حضرت عمر فاروق رضی الله عنه را در محراب نماز بر جای نماز رسول خدا صلی الله علیه و سلم به شهادت رساندند و با تغییر قیافه چهره پلید خود را زیر نقاب عدالت خواهی و رفع تبعیض و حمایت اسلام مستتر داشته در لباس انقلابیون مسلمان در آمده هتک حرمت جوار پیامبر را مرتکب شده و خلیفه راشدش را درست در سال سی و پنج هجری به شهادت رسانده و صفحات قرآن عزیز را به خون پاکش که هنوز هم فریاد خون خواهی اش طنین افکنده است گلگون کردند.
مبحث پنجم :حقایقی از جنگ جمل
حضرت طلحه رضی الله عنه و حضرت زبیر رضی الله عنه از جمله ی افرادی بودند که به حضرت علی رضی الله عنه پیشنهاد انتقام خون حضرت عثمان رضی الله عنه را دادند. حضرت علی رضی الله عنه در جواب فرمود: سوگند به خدا من چیزی را به غیر از آنچه شما میخواهید نمیخواهم و رأی من هم بر مجازات آنان است. اما سرکردگان این شورشیان افرادی جنایتکار و پیروانشان مردمی جاهلند و از قدرت کافی و هواداران بسیاری برخوردارند و از طرف برخی از مناطق تدارک میشوند و مورد حمایت قرار میگیرند اکنون ما زیر قدرت و سلطه ی آنان قرار داریم شما اجازه بدهید من با آرامش و تأنی عمل کنم و به من مهلت بدهید تا امور سر و سامان پیدا کند و پس از آن بیایید تا با هم حدود شرع را در مورد آنان به اجرا بگذاریم. حضرت طلحه رضی الله عنه خطاب به حضرت علی رضی الله عنه فرمود: یا امیر المومنین! اجازه بده برای بسیج سپاهی بزرگ علیه اشغالگران مدینه، به بصره بروم! حضرت زیبر رضی الله عنه نیز فرمود: یا امیر المومنین! به من اجازه بده تا برای آوردن کمک نظامی و امکانات و تجهیزات برای مقابله با این اشغالگران به کوفه بروم! حضرت علی رضی الله عنه فرمود: در این مورد باید فکر کنم. [33]
این قضیه مقداری طول کشید و امروز و فردا کردن حضرت علی رضی الله عنه سبب نا رضایتی طلحه و زبیر گشته و اینکار سر آغاز اختلاف نظر میان این سه بزرگوار بود و آنان خواستار تعجیل و اقدام فوری و سریع در این امر مجازات قاتلان حضرت عثمان بودند. لذا ایشان از حضرت علی رضی الله عنه دلخور شده و با رأی او مخالفت نمودند و دیدگاه را ناصواب دانستند. بدین صورت زمینه ی جدایی آن دو از حضرت علی کم کم فراهم گردید و آنان به قصد حج عمره مدینه را ترک گفتند. هنگامیکه حضرت طلحه و حضرت زبیر رضی الله عنهما به مکه رفتند و حضرت ام المومنین عایشه ی صدیقه رضی الله عنها را از ماجرا باخبر کردند، حضرت عایشه رضی الله عنها بسیار نارحت شده و برای مردمیکه اجتماع کرده بودند به ایراد سخنرانی پرداخته و آنانرا به قیام انتقام خون عثمان مظلوم رضی الله عنه تشویق کرد و فرمود: آن خائنان در ماه حرام در جوار رسول الله صلی الله علیه و سلم خون خلیفه ی پیامبر صلی الله علیه و سلم را ریختند و اموالش را غارت کردند ... پس از این سخنرانی آتشین مردم همگی اعلام آمادگی کردند و گفتند: ای ام المومنین! هر جا بروی با تو هستیم. عده ای گفتند: از سرزمین شام شروع میکنیم اما بعضی گفتند: نیازی نیست به شام برویم آنجا معاویه برای سرکوب و کشتن قاتلان کافی است. عده ای دیگر گفتند: به مدینه برویم و از حضرت امیر المومنین بخواهیم که قاتلان را به ما تحویل دهد تا آنها را به سزای اعمالشان برسانیم. عده ای دیگر گفتند: ابتدا به بصره برویم و از آنجا آغاز کنیم و هر کسیکه در قتل عثمان رضی الله عنه دست داشته او را قصاص میکنیم. تمامی افراد بر این رأی اخیر موافقت کردند و به هیچوجه سخنی در مورد جنگ و رویارویی با حضرت علی رضی الله عنه به میان نیامد. یعلی بن امیه با کمکهای قابل توجهش که در حدود شش صد سواری و شش صد هزار درهم بود سپاه عایشه رضی الله عنها را تجهیز کرد. همچنین ابن عامر کمکهای شایانی را برای ارسال سپاه تقدیم نمود و کم کم سپاه عایشه رضی الله عنها به حدود سه هزار نفر رسید. در این سفر حضرت عایشه رضی الله عنها در هودجی که بر روی شتری با نام عسکر قرار داشت حمل میشد. هنگامیکه حضرت طلحه و زبیر و حضرت عایشه دیدند که حضرت علی رضی الله عنه در مورد قصاص قاتلان حضرت عثمان رضی الله عنه اقدامی نمیکند، خواستند خودشان این امر را اجرا کنند و به قصد انتقام و قصاص قاتلان به سوی بصره لشکر کشی کردند نه به نیت دیگری. اما مسئله ای که قابل توجه است اینکه بدون مشورت حضرت خلیفه از مدینه خارج شدند و دست به اقدام زدند.
وقتی خبر لشکر کشی اهالی مکه به اطلاع حضرت علی رضی الله عنه رسید، ایشان برای جلوگیری از قتل و خونریزی و حل این مشکل به سوی عراق حرکت کردند و در بصره به سپاه آنان رسیدند. این حادثه ی بزرگ در سال 36 هجری برابر با 656 میلادی اتفاق افتاد و به دلیل اینکه حضرت عایشه رضی الله عنه در هودجی بر شتر حمل میشد، این واقعه به «جمل» شهرت یافت. در مدینه بسیاری از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و سلم از همراهی حضرت علی رضی الله عنه خودداری نمودند؛ چرا که جنگ با کسانی چون حضرت طلحه، زبیر، معاویه و حضرت عایشه رضی الله عنهم را روا نمیدانستند و آنرا جنگ میان برادران مسلمان به حساب میآوردند. مسلمانان از آن اوضاع و احوال دچار سر در گمی گردیده و نمیدانستند حضرت علی رضی الله عنه را ولی امر و خلیفه ی مشروع بود همراهی کنند و برای به زیر چتر اطاعت در آوردن مخالفان او را یاری دهند یا با شورشیان مجرمی که حضرت عثمان رضی الله عنه را به شهادت رسانیده بودند جنگ کنند که اکنون به هواداری از حضرت علی رضی الله عنه تظاهر نموده و به سپاهیان او پیوسته بودند یا اینکه راه سوم را برگزینند و بیطرف باقی بمانند و در آن فتنه کور شرکت ننمایند.
حضرت امام حسن رضی الله عنه و جمعی دیگر از نخبگان آن زمان با این لشکرکشی مخالفت نمودند تا جاییکه حضرت عبدالله بن سلام رضی الله عنه در هنگام خروج حضرت علی رضی الله عنه او را ملاقات کرده و فرمود: یا امیر المومنین! از مدینه خارج مشو! سوگند به خداوند اگر از مدینه خارج شوی هیچگاه به آن باز نخواهی گشت و قدرت و حاکمیت مسلمانان در آن استقرار پیدا نخواهد نمود. اما حضرت علی رضی الله عنه با رأی و نظر عبدالله بن سلام رضی الله عنه و دیگران مخالفت نموده و آنرا نپذیرفت و از مدینه خارج شد. به هر حال عده ای حضرت علی رضی الله عنه را همراهی کردند و دو لشکر رو در رو هم قرار گرفتند. لحظات بسیار سخت و جانسوزی بود. شاگردان مکتب رسول الله صلی الله علیه و سلم دچار آزمایش بسیار بزرگی شده بودند. اصلا باور کردنی نبود که یاران پیامبر صلی الله علیه و سلم در مقابل هم صف آرایی کرده و بخواهند بر روی هم شمشیر بکشند.
حضرت امیر المومنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه حضرت طلحه و حضرت زبیر رضی الله عنهما را فرا خواند و با آنان به مذاکره نشست و پس از آن حضرت طلحه رضی الله عنه میدان جنگ را ترک کرده و در طول مسیر شهید شد. حضرت زیبر رضی الله عنه نیز به همین شکل پس از شنیدن گفته های حضرت علی رضی الله عنه در مورد احادیث پیامبر صلی الله علیه و سلم که چنین روزی را پیشگویی فرموده بود به محض شنیدن حقایق از زبان حضرت علی رضی الله عنه فوراً صحنه را ترک کرده و به سوی مدینه به راه افتادند که ایشان نیز به شکلی در طول مسیر به شهادت رسید رضی الله عنهما. این عزیزان خواهان جنگ و خونریزی و قتل عام اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم نبودند. حضرت طلحه و زبیر رضی الله عنهما به هیچوجه دنبال ریاست و خلافت نبودند. علیرغم همه ی اینها عده ای در هر دو سپاه نفوذ کرده و در صدد بر افروختن آتش جنگ بودند.
مطلب اول: آغاز گران جنگ جمل :
حضرت علی رضی الله عنه آخرین تلاشهای خود را برای مصالحه با سپاه مقابل به کار گرفت و برای ایجاد مصالحه و اصلاح امور بسیار جدی و مشتاق بود و به هیچوجه در پی جنگ و خونریزی نبود بلکه هدف اصلی و الزام مخالفان به اطاعت از خود و همراهی و اتفاق با یکدیگر بود. پس از مذاکراتی که بین نماینده ی حضرت علی رضی الله عنه و سپاه حضرت عایشه رضی الله عنها انجام گرفت و نزدیک دست یافتن به نتیجه مطلوب، حضرت علی رضی الله عنه تصمیم داشت از جنگ و درگیری دست کشیده و با طرف مقابل از راه صلح و آشتی و شیوه های مسالمت آمیز منافقان و قاتلان حضرت عثمان رضی الله عنه را از بین ببرد. اما شورشیان میدانستند که اگر حضرت علی رضی الله عنه و حضرت عایشه رضی الله عنها به صلح و آشتی برسند بازنده ی اصلی این میدان خود آنها بوده و وحدت مسلمانان به زیان آنان تمام میشود. پس سران آنها برای بررسی وضع جدید و چاره جویی، مخفیانه تشکیل جلسه داده و تصمیم گرفتند که در میان سپاهیان هر دو طرف نفوذ کرده و از فرصتی استفاده نموده و آتش جنگ را در میان آنها شعله ور سازند. بدین ترتیب تلاشهای مصالحه ی جویانه را خنثی نموده و فرصت اندیشه و اصلاح را از آنان بگیرند و اجازه و مصالحه را به آنها ندهند.
شورشیان اتفاق کردند و تصمیم گرفتند هنگامیکه سپاهیان دو طرف در نزدیکترین فاصله قرار گرفتند نقشه ی خود را به مرحله ی اجرا بگذارند. آنان اتفاق نظر نمودند که افرادی از آنها شبانه به صورت کاملا سری به میان سپاهیان هر دو طرف بروند و در میان افراد قبایل مختلف لشکریان هر دو طرف نفوذ نمایند. پس از آن هنگام سپیده دم و قبل از دمیدن آفتاب، آن افراد مخفی شده در میان سپاهیان دو طرف در تاریکی و روشنایی فجر سپاه مقابل را هدف تیرهای پی در پی خود قرار دهند و پس از آن در داخل سپاه جار و جنجال راه بیندازند و بانگ برآورند که مورد حمله ی طرف مقابل قرار گرفته اند و علیه افرادی در نزدیکی آنان است حمله ببرند و با آنان وارد جنگ شوند تا سپاهیان هر طرف گمان کنند که مورد تهاجم سپاه مقابل قرار گرفته اند و آنان بوده اند که توافقهایی را که میان حضرت علی رضی الله عنه و طلحه رضی الله عنه و زبیر صورت گرفته زیر پا نهاده و حاضر به صلح نبوده و جنگ را آغاز کرده اند. با چنین طرح شیطانی آنان توانستند دو سپاه را رو در روی هم قرار دهند و تمامی زحمات حضرت علی رضی الله عنه و حضرت طلحه رضی الله عنه و حضرت زبیر رضی الله عنه را در راستای رسیدن به نتیجه ای مثبت و مورد تأیید هر دو سپاه خنثی نمایند.
بدین شکل آنان موفق شدند دو طرف مسلمان را در مقابل همدیگر قرار دهند و خونهایی را ناحق برزمین بریزند. شورشیان که تعدادشان به حدود دو هزار نفر میرسید همه ی تلاش خود را برای گشترش دامنه ی درگیری و تهاجم هر یک علیه طرف مقابل و تحریک طرفین به جنگ بکار گرفتند و در نهایت جنگ وحشتناک و افسار گسیخته و نا خواسته ی جمل به وقوع پیوست. حضرت طلحه رضی الله عنه وقتی فهمید آتش جنگ افروخته شده فریاد میزد: ای مردم! دست نگه دارید دارد فتنه ای بر پا میشود! اما در آن لحظه کسی گوش نمیداد با ناراحتی به آسمان نگریست و با پروردگارش شروع به گفتگو کرد. خدایا اینها همه بخاطر عثمان است ما به خاطر انتقام در این بلا گرفتار شده ایم ... خداوندا! حق عثمان را از من بگیر تا تو راضی شوی. به هر حال حضرت طلحه رضی الله عنه نخواست دستش به خون برادر مسلمانش آغشته شود فو راً صحنه را ترک کرد. اما انگار افرادی نمیخواستند او را در میدان جنگ نبینند افرادی دوست داشتند به هر قیمتی اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم را رو در روی هم قرار دهند. [34]
مروان بن حکم وقتی دید حضرت طلحه رضی الله عنه دست به شمشیر نمیبرد و در حال ترک معرکه است به سوی او تیری پرتاپ کرد و او را به شهادت رساند. از آن طرف نیز حضرت علی رضی الله عنه که با حضرت طلحه رضی الله عنه به توافق رسیده بودند که به شکل دیگری قاتلان را از بین ببرند و از جنگ خودداری کنند فریاد زد: ای دوستان و برداران! امروز زمام نفس خود را محکم در اختیار بگیرید! و با دست و زبانتان علیه این مردم اقدامی نکنید، زیرا آنان براداران مسلمان شما هستند، اگر از طرف ایشان حرکتی انجام گرفت، شکیبایی خود را از دست ندهید و مواظب باشید در فردای قیامت و در پیشگاه خداوند بر شما سبقت نگیرند. کسی در قیامت محکوم میشود که در آن روز علیه او حجت و دلیل اقامه شود. امام حسن بصری رحمه الله از «قیس بن عباد» هنگامیکه حضرت علی رضی الله عنه صحنه های تکان دهنده ی کشتار مسلمانان را میدید به فرزندش حسن فرمود: ای حسن! کاش پدرت بیست سال قبل مرده بود و این صحنه را نمیدید. حضرت حسن رضی الله عنه در جواب فرمود: پدر جان! مگر من چقدر شما را از این اقدام نهی کردم! حضرت علی رضی الله عنه فرمود: ای فرزندم! فکر نمیکردم کار به اینجا بکشد.[35]
کعب بن سور که افسار شتر ام المومنین را میکشید با این نیت که از وقوع جنگ جلوگیری کند مصحفی را برداشته و بین دو سپاه ایستاد و آنانرا به آنچه در قرآن آمده فرا خواند اما ناگاه تیری پرتاپ شد و به او اصابت کرد و همانجا جان باخت. از آن طرف هم حضرت علی رضی الله عنه و حضرت طلحه رضی الله عنه که تمایلی به جنگ نداشتند مشغول مذاکره بودند ناگهان متوجه شدند افراد اوباش و منافقانی که در دل دو سپاه خود را پنهان کرده بودند شروع به تیر اندازی کرده اند تا جاییکه شتر حضرت عایشه را نیز هدف قرار دادند اما او به هر طرف میرفت و فریاد میزد: ای مسلمانان! ای فرزندانم! شما را به خدا سوگند میدهم از جنگ و خونریزی دست بکشید و حساب و محاسبه ی روز قیامت را بیاد آورید! اما سربازان وجهی به سخنان حضرت عایشه ننمودند و بر سپاه بصره حملات خویش را ادامه دادند.
حضرت عایشه وقتی دید که آنان به فریادهایش توجهی نمیکنند دست به دعا برداشت و گفت: ای مردم! همگی قاتلان حضرت عثمان و آغاز گران جنگ را نفرین کنید! تمامی اهل بصره با ایشان هم صدا شده و با تضرع و زاری علیه قاتلان حضرت عثمان نفرین و دعا کردند. وقتی حضرت علی رضی الله عنه از این ماجرا با خبر شد او هم دست به دعا برداشته و بر قاتلان حضرت عثمان و طراحان چنین صحنه های تکان دهنده ای نفرین و لعن کردند. توطئه گران همه تلاش خود را برای کشتن حضرت عایشه رضی الله عنه که برای پایان دادن جنگ به سختی تلاش مینمود به کار گرفتند. پس از خاموش شدن آتش جنگ حضرت علی رضی الله عنه وقتی حضرت ام المومنین عایشه ی صدیقه رضی الله عنها را در هودجش صحیح و سالم دید با احترام و اعزاز تمام ایشان را بر شتری دیگری سوار کرده و به پاس احترام ایشان تعدادی از زنان را همراهش به مدینه فرستاد.
با تأملی در واقعه جمل پس از این مختصر به خوبی میتوان دریافت که چه کسانی خواهان وقوع این جنگ و نزاع بین مسلمانان بودند و به راستی چه کسانی از این ماجرا سود بردند؟ با نگاهی کوتاه به جریان جنگ، به خوبی آن دستهای پلید رو میشود، هنگامیکه بدون اجازه حضرت علی رضی الله عنه و حضرت طلحه رضی الله عنه جنگ را شروع کردند و نیز برای شعله ور کردن آتش جنگ، افراد صلح طلب و وحدت طلب را به قتل رساندند. تمامی اینها دلایل روشن و واضحی است که جنگ طلب نه حضرت عایشه و طلحه و زبیر بود و نه حضرت علی مرتضی رضی الله عنهم اجمعین. از سوی دیگر با نگاهی به سخنان و اعمال بزرگان دو سپاه، این واقعیت نیز آشکار میشود که آنها به دنبال پست و مقام ریاست نبوده اند و به محض اطلاع از اشتباهشان فورا استغفار کرده و نادم و پشیمان میشدند.
حضرت ام المومنین عایشه ی صدیقه رضی الله عنها نسبت به سفر خویش به بصره که به وقوع جنگ جمل انجامید بسیار اظهار ندامت و پشیمانی میکرد و هرگاه به یاد آن واقعه میافتاد به حدی گریه میکرد که چادر و روسریش خیس اشک میشد. حضرت طلحه رضی الله عنه نیز به محض مذاکره با حضرت علی رضی الله عنه و پی بردن به توطئه ای که دشمنان ریخته بودند با رضایت کامل از حضرت علی رضی الله عنه جدا میشود و خود را به خاطر کوتاهی در امر پاسداری حضرت عثمان رضی الله عنه مقصر میداند و میگوید: خدایا حق عثمان را از من بگیر تا تو راضی شوی.
اما حضرت زبیر رضی الله عنه وقتی حضرت علی رضی الله عنه حدیث رسول اکرم صلی الله علیه و سلم را برایش بیان میکند که مگر به یاد نداری رسول الله صلی الله علیه و سلم در مورد جنگ تو با من پبیشگویی کرده و فرموده ای زبیر! تو بر موضعی اشتباه خواهی بود حضرت زبیر رضی الله عنه به محض شنیدن این سخن از حضرت علی رضی الله عنه با قلبی راضی از او جدا شده و از حضورش در این نبرد کاملا پشیمان و ناراحت میشود. همانطور که پیشتر اشاره نمودیم حضرت علی رضی الله عنه نیز از حضورش در مقابل حضرت عایشه رضی الله عنها و وقوع چنین جنگی به شدت ناراحت و نگران بود و با ناراحتی میفرمود: ای کاش بیست سال قبل مرده بودم و شاهد این نبرد نمیبودم. وقتی در مورد کشته شدگان سپاه مقابل از ایشان سوال میکنند میفرماید: هرکدام از این افراد که دارای قلبی صاف و بدون نفاق بوده باشند وارد بهشت میشوند. فردی در حضور حضرت علی رضی الله عنه در مورد اختلافی بین حضرت علی رضی الله عنه و حضرات طلحه و زبیر رضی الله عنه رخ داده بود سخن میگفت که حضرت علی رضی الله عنه فرمود: در مورد آنها تنها با نیکی یاد کنید و جز خیر بر زبان نیاورید! امیدوارم که من و عثمان و طلحه و زبیر از جمله ی آنهایی باشیم که خداوند در مورد شان فرموده است: و نزعنا ما فی صدورهم من غل اخوانا علی سرر متقابلین. [36]
مطلب دوم: شهادت عثمان رضی الله عنه و عواقب آن
سر انجام عثمان رضی الله عنه در سال ۳۵ هجری توسط شورشیانی از کوفه، مصر و بصره کشته شد. کشته شدن او باعث انشقاق شدید جامعه مسلمانان بعد از او شد. کشته شدن او نقطه عطفی در جامعه مسلمانان بود و عملا پایان یکپارچگی مسمانان و شروع جنگ های داخلی بین مسلمانان بود. مهمترین نقطه اختلاف این بود که آیا قتل عثمان عادلانه بود؟ آیا او از دستورهای اسلام منحرف شده بود؟ اگر چنین بود آیا شایسته قتل بود؟
پس از عثمان، رضی الله عنه علی رضی الله عنه به خلافت رسید که دوران خلافت او مصادف با جنگ های داخلی زیادی بین مسلمانان بود.
مبحث هفتم :محل دفن عثمان رضی الله عنه
عثمان در باغى بنام "حش کوکب" در شمال شرقى بقیع دفن شده است، و پیامبرصلی الله علیه وسلم این باغ را "روحاء" نامیده بود، و بنی امیة این باغ را بعدا شامل قبرستان بقیع کردند، و بقیع قبرى است که در سمت جنوبی شرقی مسجد نبوی قرار گرفته است، و قبر عثمان در این قبرستان بقیع در فاصله 1.35 متری قبر "شهداء الحرة" قرار گرفته است، با این وصف قبر عثمان در قبرستان بقیع است. نقل است عثمان این باغ را از فرد یهودی خریداری کرده بودند و او پس از قتل در ملک خویش یعنی همان باغ دفن شد و بنا به نقل دیگر بعلت ممانعت شورشیان نسبت به دفن وی در قبرستان مسلمین او را شبانه در این باغ که مقابر یهود در آن بود، دفن کردند[37]
نتیجه گیری
خلیفه دوم حضرت عمر رضی الله عنه چند روز قبل از درود حیات به حضرت عثمان رضی الله عنه که به رای اکثریت شورا به عنوان خلیفه و جانشین خلیفه دوم انتخاب شده بود توصیه فرمود : در عزل فرمانداران کمال دقت و حساسیت را داشته باشد بخصوص در مناطق حساس و در توضیح موضوع فرمودند : فرمانداران اقالیم با گزینش خاصی انتخاب شده اند بعضاً یکسال تمام روی انتخاب و گزینش آنها بحث و بررسی شده است.
ایامی نگذشت که فرمانداران بصره ، کوفه و مصر عزل گردیدند و افراد دیگری که از نظر سابقه دینی و صلاحیت اجتماعی و سیاسی با فرمانداران سابق متفاوت بودند جایگزین شدند . اعتراض از مصر و کوفه شروع شد و مردم کوفه به شدت از انتصاب ولید پسر عقبه اعتراض و حتی بعد از عزل وی از اعتراض و جوسازی عقب نشینی نکردند. از طرف دیگر 30 سال از انقلاب حضرت محمد صلی الله علیه وسلم گذشته بود و نسل جدیدی در شهرها و روستا ها ظهور کرده بود و این نسل جدید داشت سنگرهای مختلف را تصاحب می کردند و در جای اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم پست ها را یکی بعد از دیگری به دست می گرفتند با این تفاوت که نسل سوم عصر مکه ، لشکرکشی دشمنان اسلام در مدینه را ندیده بودند و حاضر به تحمل مشقات و زحمات زیاد در راه حفظ اسلام نبودند و اقدام اسلاف خود را افتخار تلقی نمی کردند و اکثراً متخلق به اخلاق سلف خود چون صداقت و قناعت و اطاعت و احترام به جایگاه افراد نبودند . عقلانیت جدیدی و نظم نوینی در زندگی افراد حاکم شده بود این عقلانیت و نظم نوین با تفکر و عقلانیت و فکر نسل قدیم و زندگی مهاجرین و انصار کاملاً متفاوت بود. نسل جدید که اکثر اصحاب زاده و از فرزندان نیروهای جهاد و مبارزه در میدانهای مختلف بودند حاضر به پذیرش عقلانیت نسل قدیم نبودند و مرزهای عقیده و حریمهای فکری دچار خدشه شده بود جامعه از هر حیث برای ایجاد بحران آمادگی داشت . نشر شایعه و انتشار کذب و قبول اخبار بدون تحقیق ، از مطالب مهم روز بود . و بسیاری از حریمها را شکسته و شخصیتهای نامدار را در انزوا گذاشته بودند . تعصب قومی و فرهنگ جاهلیت از گوشه و کنار در حال ظهور و رشد بود مصالح شخصی بر مصالح و منافع عمومی ترجیح داده می شد . حسودان و دشمنان دین چون یهود و نصاری و منافقان مطالب سری و پنهانی خود را آشکار کردند و افراد بد سابقه در بعضی از اقالیم کارهای مهم را تصاحب نمودند . اینها و دهها و بلکه صدها مطلب دیگر زمینه ای شده بودند برای ایجاد بحران و فتنه های بزرگ.
بعد از این نکات مهمی که منتهی به شهادت خلیفه سوم است اشاره می کنیم :
1-در سال 30 هجری در مدینه منوره یکی از افراد خیر ، چاهی به جهت نفع مردم حفر کرد . حضرت عثمان رضی الله عنه به محل چاه رفت و به اراده خداوند متعال در اثر یک غفلت غیر عمدی مهر و انگشتری پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم که بعد از خلیفه اول و دوم به خلیفه سوم رسیده بود در چاه افتاد . هرچه تلاش کردند انگشتری و مهر پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم یافت نشد این موضوع موجب حزن و غم حضرت عثمان گردید و مخالفین هرچه در توان داشتند شایعه کردند اگر چه حضرت عثمان مهر دیگری با همان شکل و نمونه درست کرد ولی در جلوگیری از شایعه کوچکترین اثری نداشت .
منا بع مأخذ
القرآنکریم:
1- . بخاری،ابوعبدالله محمد ابن اسماعیل.صحیح البخاری.انتشارات دارالعلوم الانسانیه ،دمشق . حلبونی .سال طبع 1993 میلادی .
2- ترمذی ،ابوعیسی محمد ابن عیسی ابن سوره . سنن الترمذی . انتشارات دارالحدیث قاهره . سال طبع 1999میلادی.
3- الحمیدی، محمد بن فتوح الحمیدی. الجمع بین الصحیحین البخاری ومسلم دار النشر.دار ابن حزم لبنان بیروت - 1423هـ - 2002م
4- الزهری، أبو عبدالله محمد بن سعد بن منیع الزهری. طبقات ابن سعد .دار النشر. دار صادر. مکان طبع.بیروت
5- السیوطی : عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی تاریخ الخلفاء الناشر : مطبعة السعادة مصر الطبعة الأولى ، 1371هـ - 1952م.
6- صدیقی ، جلال الدین ،تمدن اسلام .انتشارات کابل دانشکده علوم اجتماعی . سال طبع 1360 ﻫ ش .
7- سجستانی ،سلیمان ابن اشعث ابوداود. بسنن ابی داود.انتشارات مکتبه حقانیه محله جنگی پشاور پاکستان. سال طبع ( ب، ت ) .
9 . مسلم ، ابوالحسن مسلم ابن الحجاج ، صحیح مسلم . انتشارات دارالعلوم الانسانیه .دمشق ، حلبونی . سال طبع 2000 میلادی .
10.المعافری، أبی محمد بن عبد الملک بن هشام المعافری.سیرت ابن هشام(ب ت) الناشر شرکة الطباعة الفنیة المتحدة
[1] تاریخ خلفا ج 1 ص 60
[2] طبقات ابن سعد ج 1 ص 150
[3] همان مرجع
[4] سبل السلام ج 3 ص 17
[5]- رواه ابن عساکر ج 2 ص 180
[6]- همان مرجع
[7]- کنزالعمال ج 2 450
[8]- سنن الترمذی. ج 1 ص 41 ترمذی می فرماید: این حدیث حسن غریب است.
[9]- سیرت خلفاء راشدین. ج 1 ص 66
[10]- تاریخ طبرانی ج 2 ص 200
[11]- مختصر تاریخ دمشق لابن منظور ج 5 ص 188
[12] جامع الصغیر ج 3 ص 146
[13] همان مرجع ج 3 ص 148
[14] الجامع الصحیح الترمذی ج 5 ص 395
[15] مجمع البیان، طبرسی، ج 3، ص 233.
[16] همان مرجع ج 3 ص 235
[17] معجم الکبیر الطبرانی ج 1 ص 90
[18] طبقات ابن سعد ج 1 ص 320
[19] صحیح البخاری ج 2 ص 827
[20]- جیش العسره جنگی است که با سختی و خشکسالی مصادف شد.
[21] طبقات ابن سعد ج2 ص 240
[22] همان مرجع ج 2 ص 242
[23]- کشف الغمّه، ج 1، ص 359.
[24]- همان مرجع ج 1 ص 361
[25] زنده گی نامه عثمان رضی الله عنه ج1 ص 30
[26] الجامع بین الصحیح البخاری والمسلم ج2 ص 252
[27] سیرت حضرت عثمان ذی النورین ج1 ص27
[28]سیرت حضرت عثمان ذی النورین ج1 ص 30
[29] تاریخ الحلفاء ج 1 ص 257
[30]- تاریخ طبری، جلد 5 ص 250
[31]- سنن ابن ماجه ج 1 ص 41
[32] تاریخ الخلفاء ج 1 ص 156
[33] تاریخ طبری ج 1 ص 350
[34] طبقات ابن سعد ج 3 ص 55
[35] تمدن اسلام ج 1 ص 150
[36] تاریخ الخفاء ج 1 ص 190
[37] طبقات ابن سعد ج 2 ص 150
| |
عبد الآحد تارشی مادر ------- |
الحمد لله و الصلاة و السلام علی
رسول الله
اما بعد :
"أحسب الناس أن یترکوا أن یقولوا آمنا
وهم لایفتنون" (2عنکبوت)
آیا مردم می
پندارند همین که بگویند ایمان آوردیم به خود رها می شوند وآزمایش نخواهندشد.
در این آیه همان طور که می بینیم سخن از امتحان
وآزمایش الهی به میان آورده شده؛
چنین نیست کسی که ایمان خود را به خدا ورسولش اعلام کرده وبا دل وجان به کلمهء"لااله
الا الله محمد رسول الله" یقین پیدا کرده وجهان بینی ومکتب خاصی را برای خود
برگزیده وبی گمان قدم در راه معینی نهاده که او را اجبار به قبولاندن امتحانات
وآزمایشات الهی می گرداند.
دنیا مزرعه ای بیش نیست، مزرعه ای که هزاران آفت وبلا می
تواند خوشه های طلایی رنگش را در جلوی دیدگانمان به کرمهای آفت زا هدیه کند، مزرعه ای
که همیشه می بایستی دهقانش با چشمان باز وقلب زنده نگهبانیش دهد، علفهای هرز را
بکند، موشهای خرابکار را از بین ببرد، مترسکهای رقصان نصب کند تا گوش بلبلان مزرعه
از غارغار کلاغان در امان ماند وهزاران کار دیگر....
خلاصه اینکه دهقان می بایستی همیشه آگاه
وهوشیار باشد چرا که گرگان درنده بسیارند وچه بسا که با زبان روباهیشان یا با وعده های
سرخرمن ویا ویا.... انسان را گول می زنند، اما آنکه قلبش از برای خدا ودین خدا می تپد
چشمانش لذات وشهوات شیطانی را نمی بیند او چشم به سعادت بهشت دوخته، درختان زیبا
ونهرها ورودهای پربار بهشت را می بیند او دیگر با این زمین خاکی رابطه ای ندارد چرا
که دنیا در پیش او سایهء درختی است که لحظه ای زیر آن آرام می گیرد وسپس راه
خویش را ادامه می دهد، بنایی است که خود در اینجاست وقصرها در آنسوی عالم مادیت برپا
می کند، چه خوشبخت وخوش نوش است این دهقان پرتلاش واین صابر راه سعادت!
خداوند متعال بندگان ومسلمانانی را که ادعای
ایمانداری وادعای صلاح
می کنند را در پرتو رحمت بس شائبهء خویش مورد آزمایش قرار می دهد تا برایشان دنیا
پربارتر ولذت پذیرتر جلوه کند وبعد از هر سختی وگره ای گشایشی حاصل آید بدین صورت
هر ناراحتی را خوشی ای از بین خواهد برد، اما اگر همه زندگی ناز ونعمت وآسایش
باشد بنده صالح وبد از همدیگر واضح نخواهند شد وهر کسی ادعای صبر بر مشکلات را
خواهد داشت ودر روز قیامت زبان به شکوه خواهد گشود، از این رو خداوند متعال ما را
با مشکلات مواجه می کند تا به خودمان ثابت شود که چقدر با خدا هستیم وآیا واقعاً
بر ایمانمان پایبند وراستگوئیم یا اینکه ادعای بیهوده می کنیم!
چنانچه که در حدیث شریف آمده است:
حضرت علی می فرمایند: اگر در مقابل قضا وقدر الهی
صبر کردی آنچه که خداوند خواسته همان خواهد شد وتو اجر وپاداش بسیاری خواهی گرفت
واگر چنانچه جزع وفزع کردی وصبر را پیشه راهت نکردی آنچه خداوند خواسته همان خواهد شد
مگراینکه نصیب تو جز گناه وپشیمانی نخواهد بود.
امروزه هم بعد از چهارده قرن که از آمدن اسلام
گذشته باز هم مسلمان بودن ومسلمان ماندن آسان نیست؛ آری امروز هم روز آزمایش وامتحان
است. صبر تنها کلید گشایش مشکلات است چرا که خداوند متعال در قرآن کتاب
آسمانیش می فرمایند:"یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر والصلاه إن الله مع
الصابرین"
ترجمه: ای کسانیکه ایمان آورده اید از صبر ونماز کمک
گیرید که خدا با صابران است.
بارها وبارها شنیده ایم که پایان شب سیه سپید است اما
آیا چنین است که می پنداریم؟
آری با تمسک به ریسمان محکم الهی می توان پی به
این نکته برد چرا که بارها وبارها در کتابها زندگی گذشتگان واز همه مهمتر
پیامبران را مطالعه کرده ایم که چطور خداوند آنها را بعد از به پایان رسانیدن مشکلات مورد
لطف ورحمت بیکراش قرار داده.
آری گشایش وفرج نخواهد آمد مگر بعد از صبر، خوشی
وسعادت نخواهد آمد مگر بعد از سختی ومشقت، پس گشایش وآسودگی پاداش صبر است وخوشی
پاداش تحمل سختی ها، مگر نه اینست که خداوند متعال می فرمایند:" فإن مع العسر یسرا،
إن مع العسر یسرا" همانا پس از هر سختی ومشقتی آسودگی است، آری با هر سختی ای گشایش
وآسودگی است.
خداوند متعال لفظ "عسر" یعنی سختی را
دوبار در دو آیه با دو
آسودگی ذکر کرده واین اسلوب در لغت عربی بدین معنی است که با یک سختی دو آسودگی ورهایی
است یعنی اینکه هیچ سختی ومشکلی نیست که حل نشود ولذا پیامبر گرامی در تفسیر این
آیه فرمودند:"لا یغلب عسر یسرین" هرگز یک سختی بر دو آسودگی وفرج ورهایی غلبه
نمی یابد.
خداوند بنده اش را امتحان می کند با سختی ها مواجهش
می کند تا در
مقابلش دست زاری وتضرع گشاید وآنگاه مقامش را بالا ببرد وبرای همین خداوند متعال
پیامبرانش را با سختی های بسیار مواجه می کرد، قصه نوح، یعقوب، ایوب، ابراهیم و....
از پیامبران خداوندبه روشنی دیدیم ودریافتیم که آنها را نمونه صبر وبردباری در
برابر آزمایشات الهی هستند چرا که قاعده واساس قانون الهیست که:"من یتق الله یجعل له
مخرجاً" هر آنکس که از خداوند بترسد خداوند از برای او گشایش ورهایشی از مشکلات
بوجود خواهد آورد.
پیامبر می فرمایند: اگر خداوند اقوامی را دوست دارد آنها را مورد
آزمایش وامتحان خود قرار می دهد هر کسی به امتحان خداوند راضی شود رضایت خداوند
شامل حالش می گردد وآنکس که نارضایتی پیشه گیرد نارضایتی خداوند شامل حالش می گردد.
اگر کمی به این حدیث توجه کنیم به یاد فرموده
خداوند در قرآن کریم می افتیم که
می فرمایند:"من از رگ گردن هم به بندگانم نزدیکترم" براستی که اینچنین است چرا که او
مهر وعطوفت خود را که از مهر ومحبت وعشق مادر به فرزندش فزونی دارد شامل حال ما
بندگان گنه کارش گردانیده.
بیائید مشکلاتمان را نامحدود ودشوار نپنداریم؛
بلکه آنها که آزمایشها وامتحانات الهی هستند را تهفه ای از جانب معشوق به عاشق بدانیم
ودر هر حال به این موضوع پی ببریم که تمام موهبتهای الهی بدنبال مشکلات وسختی ها در
سایه صبر وشکیبایی بدست می آید همانگونه که خداوند در سوره یوسف می فرمایند:
"إنه من یتق الله ویصبر فإن الله لایضیع أجر المحسنین" بی گمان هر که
تقوا وصبر پیشه کند
خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند.
آنانی که به خدا ایمان دارند وبه اصول وارزشهای او
پایبند هستند سختی ها ومشکلات را با امید به ذات بی همتا با جان ودل قبول می کنند چرا
که آنها به این آیه که خداوند در کتاب آسمانیش می فرمایند ایمان دارند که:
"من کان یرجوا لقآء الله فإن أجل الله
لآت وهو السمیع العلیم".
هر که به دیدار خدا امید بسته (مطمئن باشد که) وعده خدا البته فرا خواهد رسید واو شنوا
وداناست ومی داند که وعده خداوند همانطور که فرموده اند روزی فرا خواهد رسید
وآنان به دیدار خداوند نائل خواهند آمد، چرا که رسیدن به لقای پروردگار عالیترین
وبالاترین آرزوی هر خدا پرست است. (انسان به آنچه که دوست می دارد تلاش می کند) ورسیدن
به لقای پروردگار یعنی رسیدن به همه آرزوها وکمالات است چرا که زندگی یعنی با خدا
بودن وبا یاد او زیستن جز این مرگ است ونابودی وپوچی!
پس بیائید در برابر مشکلات چون کوه مقاوم
واستوار باشیم وبه فرموده های پیامبر به دیدهء احترام بنگریم وعمل کنیم که می
فرمایند:"واعلم أن النصر مع الصبر" آگاه باش که پیروزی با صبر همراه
است، صبر وامید دو چیز جدا نشدنی ومشترک در یک امر می باشند صبر بدون امید وامید
بدون صبر امکان ندارد.
حضرت عمر می فرمایند: ما خیر را در زندگیمان با صبر
یافتیم. وهمچنین می فرمایند: بهترین زندگی در کنار صبراست، براستی که اینچنین است.
وبار دیگر بیائید از بستان نبوی گلی برچینیم پیامبر
حق ویکتا پرستی می فرمایند:
"عجباً لأمر المؤمن، إن أمره کله خیر إن
أصابته سرآء شکر فکان خیراً له، وإن
أصابته ضرآء صبر فکان خیراً له" خوشا بحال مؤمن چرا که همهء کارهایش وهمه أمور برایش
خیر ونیکی است اگر خوشی بدو رسد شکر خدای بجای می آورد واین برایش پاداش پاداشهاست
واگر چنانچه سختی بدو اصابت کرد صبر پیشه می کند واین برایش ثواب وپاداشیست،
براستی که زیباتر از این نمی توان گفت که "الدنیا سجن المؤمن وجنه الکافر، دنیا
زندانی بیش برای یک مؤمن نیست چرا که او می داند زودگذر وفانیست برای همین در برابر
مشکلاتش صبر را که مسیر بین دنیا وآخرت را برایش آسان می کند راه خود قرار می دهد
تا زودتر بتواند از محیط کاشتن به آغاز درو (بهشت ابدی) پا نهد.
اگر به دقت در خود
بنگریم می بینیم چه بسا چیزی رامی
پسندیم ودر آن خیری برایمان نیست وچه بسا چیزی
را نپسندیم ودر آن خیری نهفته است واین را در کتاب آسمانی می بینیم که می فرمایند
"وعسی أن تکرهوا شیئا وهو خیرٌ لکم وعسی أن تحبوا شیئا وهو شرٌ لکم" چه بسا چیزی را
نپسندید ودر آن خیر شما نهفته باشد وچه بسا چیزی را خوش دارید وآن مایهء شری
باشد برایتان وبندگان در برابرشان یا نالان، نالان چهار نل می تازند که تقدیر الهی
برآن خواهد رفت یا با دستان خالی در محشر ایزدی باز نالان نالان می آیند.
ویا آنکه بشنویم داستانی از حضرت انس که روایت کرده
که پیامبر از جایی گذر می کردند
که زنی در حالی که فرزندش را از دست داده بود گریه می کرد پیامبر به آن زن فرمودند
از خدا بترس وصبر پیشه کن. زن در پاسخ گفت: مگر نمی دانی چه مصیبت بزرگی برایم
پیش آمده اگر خودت بجای من بودی چه میکردی، پیامبر به راهشان ادامه دادند ورفتند.
مردی که از آنجا گذر می کرد گفت ای زن مگر نمی دانی که او پیامبر خدا است با او
اینچنین سخن گفتید. او خود را به نزد پیامبر رسانید وگفت ای پیامبر خدا مرا ببخشید من
شما را نشناختم پیامبر در جواب فرمودند "إنما الصبر عند الصدمه الأولی"
صبر آنست که در اولین لحظه باشد نه سکوت از مجبوریت! پیشه کرده بر آنچه خداوند خواهد
راضی وخوشنود با لبان خندان رضایت وچشمانی گریان سعادت در التماس ودعا وبندگی می
کوبند، وفردا با دستانی پر وتوشه ای پربارتر بسوی رضوان پر می گشایند.
صبر و بردباری یکی از خصلتهای پسندیده مومنین است.
هنگامی که انسان مومن با شداید و
سختیها در گردنه های پر پیچ و خم زندگی مورد آزمایش قرار می گیرد هدف سنجیدن میزان
صبر، استقامت و شناخت میزان اعتقادات و باورهای الهی است.
صابران کسانی هستند
که هر گاه به آنها مصیبت و ناگواری می رسد بجای خود باختگی و پناه بردن به شخص یا
گروهی با اعتقاد امید بخش می گویند: البته همه ما برای خدا هستیم و بسوی او بازمی
گردیم.
باید این باور در تفکر و شخصیت انسان شکل بگیرد که
خداوند اختیار دار
ماست و ما همواره از کار او راضی هستیم، باور کنیم جهان کلاس درس و میدان آزمایش
است که ما باید در آن رشد کنیم.
دنیا محل ماندن نیست، خوابگاه و عشرتکده نیست
وشدائد وسختیها نیز نشانه بی مهری خداوند نیست.
ناگواری ها برای این است که زیر پای ما داغ شود و
تندتر و سریعتر حرکت کنیم پس در هر تلخی شیرینی نهفته است و رشد استعدادها و
کامیابی پاداش الهی را بدنبال دارد.
اما ریشه صبر چیست؟ ریشه صبر را می توانیم در
ایمان به خداوند ومعاد وامید به دریافت پاداش بدانیم وقتی اعتقاد داشته باشیم
که ما بنده خداوند هستیم واو مالک وصاحب اختیار ماست، پس این باور را نیز داریم
که هر سختی و ناگواری از طرف خداوند برسد میزان استقامت ما سنجیده می شود و برای
این صبر نیز پاداش و اجر بسیار در آخرت تعلق می گیرد.
یاد خداوند به هنگام سختیها انسان را از کلام
ناپسند وشکایت باز می دارد.
باعث تسکین ودلداری وتلقین به انسان می شود، مانع
وسوسه های شیطانی خواهد شد. اگر به افراد
دوروبر خود نگاهی کنیم براساس عکس العمل آنها در برابر سختی ها می توانیم آنها
را به چند دسته تقسیم کنیم.
بعضی کم صبر هستند و در برابر مصایب جیغ و داد می
کنند وگروهی صبور و بردبار هستند که خداوند به این گروه بشارت داده است (وبشر
الصابرین).
گروه دیگر علاوه بر صبر در مصائب شکرگزار نیز
هستند. نوع برخورد انسان
به مصایب نشانه معرفت انسان به فلسفه سختی ها ومصایب است.
اگر باورها
واعتقادات خود را قوی کنیم وایمان محکم واستوار داشته باشیم عکس العمل ما نیز در برابر
شداید بیشتر خواهد بود. ایوب پیامبر (ع) نمونه والگوی صبر در تاریخ اسلام است که
در بیماری، تنهایی، نابودی اموال و...آنچنان صبور و متوکل بود که صبر ایوب قرنهاست
در تاریخ به عنوان درسی فراموش نشدنی به یادگار مانده است.
خداوند به صابران
درود و سلام خاص و ویژه می فرستد وآنها را در زمره هدایت شوندگان می داند. خداوند
صابران را غرق در رحمت خاص خود می کند و این گونه نگاه الهی به صابران نشانه آن است
که در جامعه نسبت به صابران دیدگاه واحترام خاص قائل شویم.
لطف و رحمت خداوند
عمومی است وشامل همه می شود اما این تحیت وصلوات ورحمت مرتبه ای خاص برای صابران
است. هدایت یابی شاید برای بعضی آرزو باشد اما در مورد صابران براساس نظر قرآن
موضوعی قطعی تلقی می شود.
هنگامی که عشق به حق در تار وپود انسان جای گرفت وفهمیدیم
خدایی داریم که همه چیز ما از اوست ودر صحنه زندگی تحت حاکمیت الهی قرار داریم
آنگاه سختی ها وشداید نیز لطفی از جانب حضرت حق می دانیم که خداوند هر انسانی را که
بیشتر به او توجه دارد سختی ومصیبت بیشتری را نیز نصیب او می کند.
هر که در این بزم مقربتر است
جام بلا بیشترش می دهند
مرض یا هر امتحان الهی دیگر که مسلمان ومؤمن بدان
آزمایش گردد نتایخی در بر دارد که می توان موارد زیر رااز جمله آنها دانست:
1ـ کفران وبخشش گناهان. رسول خدا می فرمایند: هیچ مسلمانی که
بدو چیزی اصابت کند خاری یا چیزی بزرگتر از آن مگر اینکه خداوند بدان گناهانش را می
بخشاید.
2ـ بالا رفتن مقامش در پیش خداوند، اجر وپاداش شهید
را دریافت می کند.
3ـ پاداش وآثر آنرا در دنیا خواهد دید.
4ـ قلبش پاک خواهد شد وجز خداوند کسی را نخواهد شناخت.
5ـ حقیقت مردم در امتحان وآزمایش واضح وروشن می گردد.
6ـ در آن اقتدا وأسوه گرفتن از صابران وبندگان
الهیست چرا که صبر نصف ایمان است.
"فاصبر کما صبر اولو العزم من الرسل ولا
تستعجل لهم" (احقاف:35)
أبی سعید الخدری می گویند: پیش پیامبر رفتم وایشان
سخت مریض بودند، دستم را روی فراشش گذاشتم
گرمی جسم مبارکش حتی لحافش را گرم کرده بود، من گفتم؛ یا رسول خدا چقدر این
مریضی شما شدید است!
آنحضرت فرمودند: این حال ما پیامبران است که سختی هایمان چند
برابر وپاداشمان نیز چند برابر است.
گفتم یا رسول الله چه کسانی بیش از همه سختی
می کشند؟
آنحضرت فرمودند: پیامبران گفتم: یا رسول خدا پس از
آنان؟
فرمودند؛ بندگان صالح خداوند، اگر یکی از آنها به
فقر وناداری آزمایش شود تا حدی که چیزی
نیابد که خودش را بپوشاند مگر تکه شالی ـ تکه پارچه ای ـ آنچنان از این بلا خوشحال می
شود که یکی از شما از رفاه وآسایش.
پس بیائید همواره نیمه های شب دستان نیازمند خویش را بسوی خدای
بی نیاز وبی همتا دراز کنیم چرا که می فرمایند: ای بندهء من بخواه که من می دهم،
رحمت ومغفرت من همه چیز را در بر می گیرد چرا که زندگی ومرگ سعادت وخوشبختی، شقاوت
وبدبختی در دست خداست.
وبیا هر گاه مشکلی برایمان پیش آمد در ماهواره بین
انسان وخدا یعنی نماز بایستیم تا کوله بار اندوهمان خالی تر شود.
وبیا پیشانی حقارت ونیستی در برابر عظمتش به نشانه
رضایت بر خاک نهیم، چرا که
او را توان آن است که به مشکلات بزرگتری مبتلایمان کند، اما نظر رحمتش را بر ما
بندگان حلقه بگوش درگاهش انداخته به این کم بسنده نمود.
چه سعادتی است این مصیبت! چرا که نه در دین است
وطاعت بلکه در دنیاست برای اطاعت.
امید بر آن است که خداوند سپیده فجر را پس از
تاریکی وظلمت بطلوعاند.
مجیب الله سعادت
حضرت عمر رضی الله تعالی عنه
با ستارگان آسمان دین ودعوت
خلاصه زندگی ایشان در چند سطور
1ـ ایشان 30 سال پیش از بعثت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم متولد شد.
2ـ روزی که ایمان آوردند تعداد مسلمانان 39 نفر بود.
3ـ عمر فاروق رضی الله عنه پدر ام المؤمنین حفصه پدر خانم رسول اکرم صلی الله علیه وسلم می باشد.
4ـ روزی که به خلافت رسیدند 55 سال داشتند.
5ـ مدت خلافت ایشان ده سال وشش ماه وچهار روز بود.
6ـ در زمان خلافت ایشان سرزمین های شام،عراق،مصر،ایران بزرگ،طرابلس وآذربایجان فتح گردید.
7ـ شهرهای بصره وکوفه در دوره خلافت ایشان بنا گردید.
8ـ ایشان اولین کسی است که تاریخ هجری را اساس گذاشت ودیوان را ترتیب در جماعت با مردم نماز تروایح ادا کرد.
9ـ ایشان یکی از 12 نفر مجتهد عصر صحابه هستند.
10ـ پس از رحلت در خانه حضرت عایشه رضی الله عنها در جوار رسول اکرم صلی الله علیه وسلم وابی بکر صدیق دفن گردید.
11ـ همسرا؛ایشان با زینب دختر مظعون،ام کلثوم دختر حضرت علی بن ابی طالب کرم الله وجه وجمیله دختر ثابت ازدواج کردند.
12ـ فرزندان؛حضرت عمر رضی الله عنه،صاحب 12 فرزند شدند که شش فرزندشان پسر وشش فرزند دیگر دختر بود.
پسران؛عبد الله،عبد الرحمن،زید،عبید الله ،عاصم وعیاض.
دختران؛حفصه ( ام المؤمنین) رقیه،فاطمه،صفیه، زینب وام ولید.
اسم ولقب:
ایشان،عمر بن خطاب بن نفیل بن عبد العزی می باشد، نسب ایشان با رسول خدا صلی الله علیه وسلم در کعب بن لوئ به هم می رسد.
کنیت: ابو حفص که روز جنگ بدر رسول اکرم صلی الله علیه وسلم ایشان را مسمی کردند.
لقب: فاروق (جدا کننده حق از باطل) این لقب توسط نبی کریم صلی الله علیه وسلم در روز اسلام آوردن سیدنا عمر به ایشان داده شد،زیرا خداوند به وسیله او اسلام را عزیز وقوی ساخت و او حق را از باطل جدا کرد.
ویژه گی ها،ومحیط رشد ونموی عمر رضی الله عنه:
عمر فاروق رضی الله عنه در مرکز دینی عرب،یعنی: مکه معظمه در خانه که به قوت ورشادت معروف بود به دنیا آمد ورشد یافت،در جاهلیت برای رفع مشکلات ونزاع های موجوده میان قبایل عرب در رأس هیأت ها برای میانجیگری انتخاب می شد،از نظر جسمی شخصی بلند بالا،تنومند،نیکو صورت وقوی بود.
مسلمانان از دست ایشان در عهد جاهلیت به خصوص سالهای اوج دعوت مرارت ها دیدند.
چگونه اسلام آورد؟
بنا به اختلاف روایات ایشان در سالروز بعثت سی سال داشت،در سال ششم بعثت ایمان آورد،از بدو مفتخر شدن به اسلام سخت گیری او از سر مسلمنان برداشته وبر سر کفار فرود آمد.
پیش از ایشان 39 نفر از اصحاب اسلام آورده بودند که با اسلام آوردن عمر فاروق رضی الله عنه تعداد مسلمانان به چهل نفر رسید.
رسول اکرم صلی الله علیه وسلم دعا کرد. خداوند هم دعایش را مستجاب نمود،دعای پیامبر این بود:« اللَّهُمَّ أَعِزَّ الْإِسْلَامَ بِأَحَبِّ هَذَیْنِ الرَّجُلَیْنِ إِلَیْکَ بِأَبِی جَهْلٍ أَوْ بِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ» "بار خدایا! اسلام را به هر یک از این دو نفری که نزد تو محبوب است عزت بده،ابی جهل یا عمر بن خطاب" که خداوند دعای پیامبرش را پذیرفت ودومی را بر گزید،که: اسلام آوردن عمر نشانه محبوبیت وکرامت او در پیشگاه خداوند است.
مصاحبت با رسول اکرم صلی الله علیه وسلم:
همصحبتی وهمراهی با رسول اکرم صلی الله علیه وسلم چنان در ایشان اثر کرد که از او مؤمن مثالی ومتعهد به پروردگار،مطیع وفرمانبردار پیامبر،مخالف سرسخت دشمنان اسلام ساخت.در تمام غزوات وجنگ ها با رسول خدا صلی الله علیه وسلم حضور داشت،رسول اکرم صلی الله علیه وسلم از او با جملات در بار وگهربار خود تقدیر کرده او را تحسین می نمودند،به این حدیث شریف توجه کنید:« إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِ عُمَرَ وَقَلْبِهِ» " همانا خداوند حق را در زبان عمر جاری ودر قلب او نهاده است ".
سیدنا عمر با تدبیر وشجاع،سیاست مدار ومدبر ومشاوری امین بود وبنا به حکمت الهی در چند مورد تحریم شراب،عدم قبول فدیه،وموضوع حجاب از آن جمله است،او از سلسله جونان عهد رسالت بود وهمانند سایر اصحاب جلیل القدر رسول اکرم صلی الله علیه وسلم در دامن رسالت به نیکوترین وجه تربیه گردید. سالها همراهی با منجی عالم بشریت از او عمری ساخت که با همه شهامت،شجاعت و ... نتوانست رحلت جانسوزختم الأنبیاء،نبی معصوم ورحمت جهانیان را تحمل کند،او از شدت الم ودرد فقدان رسول اکرم صلی الله علیه وسلم می گفت:" رسول اکرم صلی الله علیه وسلم از دنیا نرفته بلکه دوباره به میان مردم باز می گردد ومی گفت: هر کس بگوید: رسول اکرم از دنیا رفته است گردنش را با شمشیر می زنم".
ایشان همان طور که با مشرکان سخت گیر ودشمن بود با منافقان مزور وریاکار نیز چنان تعاملی داشت،هر گاه می دیدند کسی با حرکت ویا سخن خود قصد اهانت به پیامبر اسلام را دارد می گفت: ای رسول خدا بگذارید گردن این منافق را بزنم...
رسول انسانیت سیدنا عمر رضی الله عنه را در شمار جمع دیگری از اصحابش به بهشت بشارت می دهد،همین او را کافی است که رسول اکرم صلی الله علیه وسلم در حالی که از ایشان راضی بود از دنیا رفتند.
نقش عمر فاروق رضی الله عنه در زمان خلافت ابی بکر صدیق:
عمر رضی الله عنه به عنوان وزیری امین وصادق،همکاری خیر خواه ویاری مددکار برای حضرت ابو بکر صدیق به حساب می رفت.
نقش ایشان هنگام اختلاف اصحاب در سقیفه بنی ساعده مهم وراهگشا بود،اقدام وی را باید الهامی الهی دانست که در آن شرایط سخت دست به بیعت با ابوبکر رضی الله عنه پیش نمود وبه تعقیب ایشان،اولاً انصار وسپس مهاجرین برای انجام مراسم بیعت اقدام کردند.
آنان در آن شرایط خطیر ابوبکر صدیق را مناسب ترین گزینه به خلافت رسول خدا تشخیص دادند وخلیفه کردن رسول خدا ابوبکر صدیق را در نماز سند شاخصه برای تصدی خلافت راشده ایشان دانستند.
عمر رضی الله عنه همان طور که در زمان رسول اکرم صلی الله علیه وسلم سخت گیر وشدید بود در زمان حضرت ابوبکر هم رویه اش چنین بود،البته حلم وبردباری وگذشت وعفو ابی بکر ایجاب می کرد تا در کنارش وزیری سخت گیر باشد،در ساختار دولت اسلامی پس از رسول اکرم صلی الله علیه وسلم حلم،صبر وشکیبایی خلیفه وهیبت وشدت وقوت وزیر او ،باهم در آمیخت وآن ساختار مستحکم را ساخت.
در مسند خلافت:
بعد از در گذشت جانشین رسول خدا صلی الله علیه وسلم بنابر وصیت ایشان،وتأیید شورا واخذ بیعت از کافه مردم،عمر فاروق به عنوان « امیر المؤمنین» زمام خلافت را بدست گرفت،ایشان در شرایطی جانشین رسول خدا گردید که مسلمانان با فارسیان ورومیان در حال جنگ بودند؛شهرها یکی پی دیگری فتح می شد،بلاد مفتوحه نیازمند کار گزاران خدا ترس،امین،صادق وبا درایتی بود که باید،در جای پای خلیفه پا می گذاشتند وسیاست عادلانه که متأثر از تعالیم اسلامی بود را به تبع از امیر المؤمنین پی گرفته وبکار می بستند،عرب های مسلمان وفاتح در برابر سیل مال ومنال وغنایم قرار گرفتند،این خطر احساس می شد که مبادا مجاهدان فریفته دنیا شوند ومحبت دنیا وشرینی های آن،آنها را از میدان جهاد ورزم به سریر رفاه وآسایش بکشاند،بدین لحاظ حضرت عمر رضی الله عنه بهترین تدبیرها وبرنامه ریزی ها را طرح کرد،ودر دوران خلافت راشده اش بزرگترین خدمات را در تاریخ مسلمانان بنام خود ثبت نمود.
کارهای نیمه تمام جهادی زمان خلیفه اول توسط خلیفه دوم رضی الله عنه در جنگ با فارسیان،رومیان،مصر وشام و... بپایان رسید.
ساختار دولت اسلامی منظم،دیوان ها مرتب،حقوق ومستمری برای اصحاب کارکنان دولت اسلامی وازواج مطهرات واهل بیت تعیین،وبا بهترین وجه واتخاذ سیاست درست خراج بر اراضی مفتوحه وضع وبرای عرصه های مختلف دولت اسلامی قوانین ومقررات ساخته شد،با شهروندان بلاد مفتوحه بر اساس رأفت اسلامی ،عدل وتسامح رفتار می شد،مسیحی،یهودی ودر مجموع پیروان کتابهای آسمانی آزادانه حق داشتند مراسم عبادی خود را بجای آورند،ایشان در طول زمان خلافت راشده اش کارهای انجام داده که تاریخ نظیر آن را کمتر سراغ دارد!
جا دارد به پر توهای تجلی بخش یکی از اهداف اساسی اسلام که اعطای حریت وآزادی برای مردم بود ودر زمان حکومت حضرت عمر رضی الله عنه با آن همه اقتدار جلوه خاص یافت اشاره کنم،آزادی بیان،نقد وانتقاد واز همه مهمتر نقد حکام کاملاً رسمی وقانونی بود،هر کس می توانست خلیفه را نقد کند،ما در تاریخ داریم که زنها خلیفه را نقد کردند،داستان آن زنی که به خلیفه در باب مهر دختران در داخل مسجد اعتراض کرد را هرگز تاریخ به عنوان یکی از ده ها سند حضور زن در اجتماع وسند آزادی نقد فراموش نمی کند،من در عجبم از کسانی که امروزه بر منبری که روزگاری سیدنا عمر از بالای همان منبر توسط یک خانم مورد انتقاد واقع شد،حضور زن را در مسجد غیر شرعی می دانند. وآن روز که خلیفه بر منبر خطبه می خواند،یکی از اصحاب فریاد می کشد ای عمر ! گفته هایت را نمی شنویم ونمی پذیریم،گفت: چرا ؟ گفتند: چون تو باید توضیح دهی که این پیراهن بلند را از کجا آورده ای؟ ایشان خم بر آبرو نیاورد ومخالف خود را منکوب نکرد،بلکه به فرزندش عبد الله گفت: بلند شود وتوضیح دهد بعد از اینکه عبد الله بلند شد وتوضیح داد قناعت اصحاب حاصل گردید وبعد گفتند: حالا بگو که می شنویم وفرمان می بریم.
لازم است گوشه از عدالت حضرت عمر فاروق رضی الله عنه را ذکر کنم،آورده اند آنگاه که نیروهای لشکر توحید قدس را در محاصره داشت،متولیان شهر قدس که مسیحی بودند پیشنهاد صلح وتسلیم شهر بدون جنگ را نمودند،از طرف مسلمانان این پیشنهاد پذیرفته شد،جریان به مدینه منوره( دارالخلافه) گزارش گردید،امیر المؤمنین عمر رضی الله عنه با اصحاب رسول خدا در رابطه با فتح بیت المقدس مشوره کرد،سیدنا علی بن ابی طالب رضی الله عنه به سیدنا عمر مشوره داد که چون قدس شهر بسیار مهمی است خود شما شخصاً برای تسلیم گرفتن شهر عازم شوید،این پیشنهاد مورد پذیرش خلیفه قرار گرفت،خلیفه عادل،سیدنا علی بن اب طالب رضی الله عنه را به جای خویش در مدینه قرار داد وخود به سوی شام حرکت کرد،خلیفه که شرق تا غرب را کنترل می کند بدون گارد تشریفات ولشکر وسلاح فقط با غلام خود حرکت کرد،در میان راه به غلامش گفت: باید در راه هم عدالت رعایت شود،وسیله سواری شان شتری بود،با تناوب بر شتر سوار می شدند ویک نوبت هم شتر را خالی همراهی می کردند،از نهایت تشدد در عدل چون ساعت در آن زمان نبود،خلیفه بر شتر سوار می شد وسوره «یس» را می خواند،وبعد غلام پائین می شد وبه اندازه قرائت یک سوره «یس» شتر را خالی همراهی می کردند،تا این که به سرزمین سوریه رسیدند،در مناطق خوش آب وهوای سوریه لشکریان توحید را دیدند که در سایه سار باغ ها وروی چمن ها اردو زده اند،این وضعیت را که دیدند،فوراً هدایت داند که نیروها باید از این منطقه خوش آب وهوا بیرون شود،استدلال شان این بود که نیروی نظامی لشکر توحید باید در سخت ترین شرایط ومناطق سخت ودشوار اردو زند، وآن نیرو می بایست خود را با نا ملایمات وطاقت فرسا ترین وضعیت وفق دهد.
ارکان حرب نیروی موحد به استقبال امیر المؤمنین،عالی ترین رهبر جهان اسلام شتافت،اتفاقاً غلام بر شتر سوار بود،وسیدنا عمر پاهایش با گل وخاک آلوده شده بود،مجموعه ارکان حرب ( عمر وبن العاص،شرحبیل بن حسنه،خالد بن الولید،یزید بن ابی سفیان وابو عبیده بن الجراح) این بی تکلفی خلیفه وبا پای به داخل گل ولای آمدن را برای خود کسر شأن دانستند،ولی جرأت نکردند بگویند،برای سیدنا ابو عبیده بن الجراح ( امین این امت) گفتند،تو برای خلیفه بگو که چون می خواهد به نزد بزرگان مسیحیت برای فتح قدس برود اینگونه رفتن مناسب شأن خلیفه اسلام نیست. ابو عبیده رضی الله عنه برای امیر المؤمنین جریان را گفت:عمر رضی الله عنه فرمود: « نحن قوم أعزنا الله بالإسلام ولو ابتغینا العزة فی غیرها أذلنا الله » "خداوند ما را به اسلام عزت داده است اگر عزت را در جای دیگر جستجو کنیم،خداوند ما را خوار می گرداند".
خلیفه راشده با همان وضعیت وارد قدس شد وقدس را تسلیم گرفت او پرچم اسلام را در قدس برافراشت ما فرویش انداختیم! او قدس را فتح کرد ما بابی توجهی به دشمنش دادیم،خدا یا می دانم که هیچ عذری موجه نیست! پس ما را توفیق عنایت کن.
ویژگی ها:
1ـ در دفاع از عقیده:
عمر فاروق رضی الله تعالی عنه قبل از اسلام آوردن با مسلمانان دشمنی داشت،او می گفت: اینان از کیش آبا و اجداد خود روی گردانیده اند،پس از ایمان آوردن یکی از عساکر لشکر بزرگ توحید بود،او در دفاع از عقیده ودینش هرگز حاضر به مصالحه نشد،قبل از او مسلمانان در خفا مراسم های عبادی شان را بجای می آوردند،چون سیدنا عمر ایمان آورد مسلمانان از اختفا بدر آمدند،ایشان در داخل حرم کعبه با صدای بلند فریاد می زد: من از دین گذشته به اسلام گرویدم.
2ـ التزام در برابر حق:
در اجرای حق،هیچ گاه ملاحظه خانواده،دوست،و ... را نمی نمود،در قضیه اسرای بدر،ایشان شدید بر خورد می کردند،گفتند: اینان زعمای قریش اند بیایید گردن اینها را بزنیم،واین شدت را سزای کسانی می دانست که با خدا ورسول او ستیز می کردند.
در روز صلح حدیبیه هر گز نمی توانست شروطی که کفار وضع کرده وعلی الظاهر به ضرر مسلمانان بود را با رضایت بپذیرد،پیش رسول خدا آمد وگفت: یارسول الله آیا ما بر حق وآنان بر باطل نیستند،رسول خدا فرمودند « چرا» تا حدی پیش رفت که آخر رسول خدا برایش فرمودند:« ای پسر خطاب! من رسول خدایم وهرگز خداوند من را ضایع نمی کند» سپس حضرت عمر رضی الله تعالی عنه قانع شد.
3ـ فرمان برداری از رهبری:
باهمه آن سخت گیری وشدت که ایشان در برابر حق از خودنشان می داد،اما اگر حق را در جانب دیگری می یافت فوراً تسلیم می شد وآن را می پذیرفت،در قضیه صلح حدیبیه با همه شدت ومخالفت همین که دید پیامبر شان راضی است در جا تسلیم شد،ودر جریان جنگ با مرتدین سیدنا عمر مخالفت کرد،که مبادا با برادران مسلمان جنگ شود اما موقف حضرت ابوبکر او را به خضوع واطاعت واداشت وچون دریافتند که حق به جانب خلیفه رسول خداست ایشان اولین کسی بود که لبیک گفت واطاعت کرد.
4ـ ترحم به ملت:
حضرت عمر رضی الله تعالی عنه با آن همه شدتی که داشت ولی به ضعفا، فقراء ومردم چنان ترحم ومهربانی داشت که کمتر در تاریخ دیده ایم،پس از اینکه مردم احساس کردند که عمر رضی الله عنه خلیفه گردیده،ایشان به منبر رفته چنین خطبه ایراد کردند:«ای مردم! سخت گیری وشدتی که من داشتم چند برابر شده است،زیرا سخت گیری های من نسبت به ستمگران وکسانی است که بر مسلمانی می تازد وتجاوز می کند،بر عکس من در برابر افراد دیندار وکسانی که بر خط خود استوار اند کاملاً نرم ومهربانم،من به هیچ کس اجازه نخواهم داد به کسی ستم کند اگر کسی را به چنین جرمی بگیرم،او را بر زمین خوابانیده وپای خود را چنان بر صورتش فشار می دهم تا در برابر حق تسلیم شود،اما در برابر اهل گذشت وبخشش ونیکان گونه صورتم همچون خاک زیر پای شان خواهد بود».
این است ترحم،عطوفت،مرحمت وگذشت حاکم مشفق وناصح امت او بر این اساس شب پاسبانی می داد،در حالی که مردم خواب بودند او شب ها گشت می زد تا حال رعیت را دریابد ،ایشان خود را مدیون مردم می دانست اما چماق داران جهل،تزویر وزور،مردم را نوکر خود می شمرند،داستان همان زن را حتماً شنیدید،که از فرط گرسنگی فرزندانش ریگ ها در دیگ گذاشته بود وبرای فرزندان خود می جوشانید وآنها را مصروف می کرد،تااینکه قرار شوند وبخوابند،عمر رضی الله عنه چون این وضع را دید،رفت وبر دوش خود آرد وروغن آورد وبا دست خود غذا تهیه کرد وبه پسر ها غذا داد تا سیر شدند او امت را غذا می داد تا سیر شوند مدعیان حکومت عمری غذا را از ملت می گیرند تا ملت بمیرد،فرق از کجاست تا به کجا !
در سال 18 هجری قمری که به ( قحطی مشهور شد) حضرت عمر رضی الله عنه سوگند یاد کرد که هرگز گوشت نخواهد خورد تا شکم اطفال مسلمانان سیر نشود معمولاً شتر،گاو وگوسفند در مسجد ذبح،وبرای فقرا توزیع می شد، روزی طباخ قسمتی از جگر،گرده ودل حیوان مذبوحه را بریان وبرای امیر المؤمنین تقدیم کرد،ایشان گفتند: « این غذا از آن کیست»؟ طباخ گفت: از شماست ای أمیر المؤمنین! فرمود: « بدبخت! مادر به داغت بنشیند - این غذاها را بردار وبرای فقرای مسلمانان توزیع کن وبرای من همان نان خشک وروغن زیتون ونمک را بیاور» حضرت عمر تمام کاروانهای امدادی غذایی را که از شهر ها می آمد بدون این که چیزی از آنها بخورد میان فقرای مسلمانان تقسیم می کرد وغذای خودش همان نمک،روغن زیتون ونان جو بود،ایشان درد امت را با تمام وجود خود لمس می کرد،در خطبه فرمود:« چگونه می توان حال رعیت را در یابم،اگر دردهایی که به آنها می رسد را شخصاً لمس نکنم»
ایشان در رابطه با حفظ،ونحوه مصرف بیت المال نهایت دقت ودغدغه داشت،مردم را صاحب بیت المال می دانستند،ایشان در جای می فرمود: « هیچ کسی از دیگری در این مال مستحق تر نیست،مال از آن امت،ومن هم فردی از امت می باشم» اهمیت موضوع از اینجا مشخص می شود که با درایت وحکمت است که کشتی عدالت اجتماعی که سکان آن در دست سیاستمدار،مدبر ومدیر بزرگ مسلمانان است از میان امواج وطوفان ها سالم گذرنمود.
5ـ درایت وخبرگی،عامل مهم در اداره دولت:
حضرت عمر رضی الله عنه کار گزاران خود را شدیداً زیر نظر داشت،در انتخاب والیان مناطق ملاک های مهمی را مورد دقت قرار داده وگزینش سختی می نمود،جدای از زهد،تقوی وخا ترسی،توان متولی در انجام مسؤلیت را هم از شرایط اساسی یک کار گزار می دانست،او اشخاصی را تعیین می کرد تا سیاست عدالت اجتماعی منبعث از اسلام را که او در صدر برنامه کارش قرار داده بود اجرا کنند،بنا به گفته دکترمحمد عماره ( عدالت اجتماعی عصر حضرت عمر رضی الله عنه عدالت محض یک صحابی رسول اکرم صلی الله علیه وسلم نیست،بلکه عدالت خلیفه اسلام،زعیم دولت اسلامی وامیر المؤمنین است واین عدل یک موقف فردی ناشی از فکر شخصی،خصوصی و ویژه نیست،بلکه برای این عدل بستر سازی های لازم انجام شده بود وعدل دولت،قانون وجامعه بود واین عدل تجربه امتی بود که بزرکترین امپراطوری اسلامی را ساخته است).
ایشان پس از انتصاب والی ( استاندار) می فرمود: «من شما را حاکم ستمگر نمی فرستم،بلکه شما را ائمه وقدوه می فرستم،مبادا مسلمانان را تنبیه وخوار کنید! ومبادا آنان را بیش از حد در جبهه نگهدارید ومرخصی ندهید که به خانه های خویش برگردند!».
سخنان ماندگار:
· « در کارهایت با کسانی مشوره نما که از خدا می ترسنند».
· «بسا نگاه ها شهوت بار است وهر نگاه شهوت آلود، حزن وانده مزمن در پی دارد»
· « من در رابطه با بیت المال خود را همانند متولی یتیم می دانم،که اگر نیاز نداشتم به مالش دست نمی زنم واگر نیاز مبرم پیدا کردم با رعایت تقوی مصرف می کنم».
· « های مردمان! جایگاه خود را خوب بسازید،وبه اصلاح امورتان بپردازید! واز پروردگارتان بترسید».
در پایان می خواهم،وضعیت بغرنج وذلت باری را که دنیای اسلام در مقابل اشغال گران یهودی با آن روبرو بوده وفعلاً به برکت انتفاضه اقصی شریف که منشأ تقوی وخدا ترسی دارد آنان را از این حالت نجات داده وبه سوی پیروزی بر اختاپوس ضد بشری ونژاد پرست اسرایل به پیش می برد وبه سفارش حضرت عمر رضی الله عنه متوجه تان سازم که به سعد ابن ابی وقاس نوشت:
گناه لشگریان خطرناک تر از تعرض دشمن:
پس از حمد وثنا،من تو ونیروهای همراهت را در همه حال به تقوای الهی سفارش می کنم،زیرا تقوای الهی بر ترین آمادگی بر دشمن است،وبه تو وهمراهانت دستور می دهم که پرهیز تان از گناه ومعاصی بیشتر از احتیاط از دشمنان باشد،چرا که خطر ناشی از گناه لشکریان برای شان مهلک تر از دشمن شان است،وهمواره فلسفه پیروزی مسلمانان،نافرمانبرداری دشمنان شان از خداونداست،اگر چنین نباشدما که نمی توانیم در تجهیزات با آنان برابری کنیم،نه تعداد ما با آن ها برابرست ونه تجهیزات ما! اگر در گناه هم با آن ها برابر شویم آنان با استفاده از امکانات خود بر ما غلبه خواهند کرد،اگر ما با تقوا وفضل بر آنان چیره نشویم قدرت ما کارساز نخواهد بود!
هان بدانید! محافظین الهی( فرشتگان) شما را کنترل می کنند،پس از آنان حیا کنید،ودر حالی که در راه خدا بسر می برید نا فرمانبرداری خدای را نکنید! مبادا به این فکر باشید که دشمن از ما شرورتر وجنایتکار ترست پس اگر ما گناه هم بکنیم بر آنها مسلط می شویم،بسا اقوامی بودند که شرورتر از آنها بر آنان مسلط شده است همانندی که بر بنی اسرایل( به واسطه شرارت های شان) کفار مجوس حاکم شد...
همان طور که برای شما توفیق نصرت وپیروزی را از خدای تعالی می خواهم برای خود هم می خواهم که من را بر نفسم یاری کند،این است خواسته من از خداوند که برای من وشما عنایت نماید»!
من هم از خداوند می خواهم که لباس تقوا،زبان تقوا وسلاح تقوا را نصب امت مسلمان گرداند،که این رمز پیروزی بر دشمن وبه خصوص بر زژیم غاصب اسرایلاست؛آن چیزی که حکام اکثر کشورهای اسلامی چندان بهره از آن نبرده وهر آن از فشار غاصب یهود به دامن غرب می افتند!امت اسلام باید عرصه را بر حکام خود تنگ کند تا آنان قبل از اینکه با یهودیان وارد کارزار می شوند،که باید بشوند،با نفسهای خود وارد معرکه شوند وبه تسویه درونی بپردازند که اگر موفق شدند بر یهودیان هم غلبه خواهند کرد.
های زعمای مسلمانان! بدانید با همان سلاحی که اسلاف تان قیصر وکسری را شکست داد شما هم دشمن را شکست خواهید داد!
به امید بهره گیری هر چه بیشتر از رهنمون های بزرگان دین ودر همه عرصه ها.
پس هر گز سلاح تقوی وطاعت را فراموش نکنید!
نویسنده: مجیب الله سعادت
باغچههای مرگ
ستایش مخصوص الله، پروردگار جهانیان است... او که رحمان است و رحیم و مالک روز جزا است...
ستایش از آن الله است... آن کریم بخشنده... ستایش مخصوصِ الله است... او که رحیم است و توبهپذیر... حمد و سپاس، ویژهی اوست که به سوی راهِ صحیح هدایتگر است... و از بین برندهی سختیها و مصیبتها است...
ستایش مخصوص الله است که غمها و غصهها را از دلها بزداید... او که پاسخگوی دعای درمانده است... هیچکس از او نخواست که نومید شود... سخن آشکار و پنهان را میشنود و سرنوشت همهی مخلوقات به دست اوست... پاک و منزه است او که چه بزرگ خدایی است! همانند و همتا ندارد... اوست پروردگار ما که معبودی دیگر جز او نیست، بر او توکل نمودیم و بازگشت، بهسوی اوست...
پاک و منزه است آنکه قدرت و استیلا تنها از آن اوست و بقا و ابدیت تنها او را شایسته است و دیگر آفریدگان را با فنایی که برایشان در نظر گرفته کوچک نموده است...
و گواهی میدهم که معبودی به حق نیست جز الله...
اما بعد...
باغچههای مرگ...
قبرهایی که بدنها را به زیر خاک پنهان ساختهاند... بدنهایی که در انتظار رستاخیزند... در انتظار اینکه در صور دمیده شود...
اهل این قبور به زیر خاک یکجا شدهاند و از حال آنان باخبر نیست مگر دانندهی پنهان و آشکار...
آری...
آن مرگ است...
بزرگترین چالشی که خداوند با آن همهی انسانها را به مبارزه طلبیده...
پادشاهان و امیران... درباریان و وزیران... نجیبان و پاییندستان... ثروتمندان و فقیران...
همه از ایستادگی در برابر این مبارزهطلبیِ خداوند عاجز ماندند:
﴿قُلۡ فَٱدۡرَءُواْ عَنۡ أَنفُسِکُمُ ٱلۡمَوۡتَ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٦٨﴾ [آل عمران: 168].
«بگو اگر راست میگویید مرگ را از خود دور کنید»...
کجایند سپاهیان؟ کجایند پادشاهان؟ کجا است جاه و منزلت؟.
کجایند خسروان؟ کجایند قیصرها؟.
کجایند رهبران؟.
همه دچار چیزی شدند که راه فراری از آن نیست، و رفتند گویا که هیچگاه نبودند...
و پادشاهی و املاکی که داشتند چنان شد که گویا خوابی بود و رویایی...
ابوبکره س در بستر بیماری افتاد و بیماریاش شدت گرفت... فرزندانش به وی پیشنهاد دادند که برایش طبیبی بیاورند، اما او نپذیرفت... هنگامی که در حال مرگ افتاد بر سر فرزندانش فریاد زد که: کجاست طبیبتان؟ اگر راست میگوید مرگ را دور کند...
اما به خدا سوگند که اگر همهی پزشکان دنیا میآمدند نمیتوانستند روحش را به او باز گردانند...
﴿فَلَوۡلَآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلۡحُلۡقُومَ٨٣ وَأَنتُمۡ حِینَئِذٖ تَنظُرُونَ٨٤ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَیۡهِ مِنکُمۡ وَلَٰکِن لَّا تُبۡصِرُونَ٨٥ فَلَوۡلَآ إِن کُنتُمۡ غَیۡرَ مَدِینِینَ٨٦ تَرۡجِعُونَهَآ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٨٧ فَأَمَّآ إِن کَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِینَ٨٨ فَرَوۡحٞ وَرَیۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِیمٖ٨٩ وَأَمَّآ إِن کَانَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡیَمِینِ٩٠ فَسَلَٰمٞ لَّکَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡیَمِینِ٩١ وَأَمَّآ إِن کَانَ مِنَ ٱلۡمُکَذِّبِینَ ٱلضَّآلِّینَ٩٢ فَنُزُلٞ مِّنۡ حَمِیمٖ٩٣ وَتَصۡلِیَةُ جَحِیمٍ٩٤ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ حَقُّ ٱلۡیَقِینِ٩٥﴾ [الواقعة: 83-95].
«پس چرا آنگاه که [جان] به گلو میرسد (۸۳) و شما در آن هنگام نظارهگرید (۸۴) و ما به آن [شخص در حال مرگ] از شما نزدیکتریم ولی نمیبینید (۸۵) پس چرا اگر شما بیجزا میمانید [و حساب و کتابی در کار نیست] (۸۶) اگر راست میگویید [روح را] بر نمیگردانید؟ (۸۷) و اما اگر از مقربان باشد (۸۸) [در] آسایش و راحت و بهشت پرنعمت [خواهد بود] (۸۹) و اما اگر از یاران راست باشد (۹۰) از یاران راست بر تو سلام باد (۹۱) و اما اگر از تکذیب کنان گمران است (۹۲) پس با آبی جوشان پذیرایی خواهد شد (۹۳) و [عاقبتش] افتادن در جهنم است (۹۴) این است همان حقیقت راست [و] یقین (۹۵) پس به نام پروردگار بزرگ خود تسبیح گوی».
این است مرگ...
از بین برندهی لذتها... جدا کنندهی جمعها... و یتیم کنندهی فرزندان...
هر که در مرگ نظر کند خواهد دانست که امری است بس بزرگ... جامی است که به نوبت به همه میرسد... بر آنکه یکجا نشسته و آنکه در سفر است...
که بندگان با آن از دنیا به سوی بهشت یا دوزخ بیرون میروند...
حتی اگر مرگ چیزی نبود جز نابودی و پوسیدن جسم و فراموشی شبها و روزهای زیبا، باز هم برای مکدر شدن خوشیِ اهل لذت و تغییرِ حال اصحاب نعمت کافی بود...
* * *
اما مشکل در مردن نیست... چرا که مرگ تنها یک دروازه است؛ دروازهای که همه از آن خواهند گذشت...
مشکل بس بزرگ چیزی است که پس از مرگ است...
اینکه بعد از این دروازه چه خواهد بود؟.
آیا ﴿فِی جَنَّٰتٖ وَنَهَرٖ٥٤ فِی مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِیکٖ مُّقۡتَدِرِۢ٥٥﴾ [القمر: 54-55]؟([1]).
یا ﴿فِی ضَلَٰلٖ وَسُعُرٍ٢٤﴾ [القمر: 24]([2]).
برای همین است که صالحان مشتاق دیدار پروردگارند و مرگ را پلی میدانند که از روی آن بهسوی آخرت عبور می کنند...
آری... مادامی که مرگ آنان را به پروردگارشان نزدیک میکند از رسیدنش شاد میشوند...
یکی از مورخان مینویسد: دشمنان به یکی از مرزهای اسلامی حمله بردند... عبدالواحد بن زید که خطیب و واعظ بصره بود به سخنرانی پرداخت و مردم را به بذل مال و جهاد تشویق نمود و نعمتها و خوشیهای بهشت را وصف کرد و سپس به وصف حور العین پرداخت...
پس مردم مشتاق بهشت شدند و صدای گریهی برخی از آنان بلند شد و جانهای خود را در راه خدا ارزان دانستند...
ناگهان پیرزنی ـ که مادر ابراهیم بصری بود ـ از میان زنان برخاست و گفت: ای اباعبید! ابراهیم، فرزند مرا میشناسی؟.
او کسی است که امرای بصره برای دخترانشان خواستگاریاش میکنند و من از پذیرش آن بخیلی میکنم!.
اما به خدا سوگند از این دختری که تو وصفش کردی خوشم آمد و راضی شدم که عروسم باشد... باز اوصاف او را تکرار کن شاید او نیز مشتاق شود...
خطیب باز ابیاتی در وصف حور العین خواند... مردم به هیجان آمدند و تکبیر گفتند...
مادر ابراهیم دوباره برخاست و گفت:
ای اباعبید! به خدا سوگند راضی شدم که این دختر همسر ابراهیم باشد... آیا میشود هماکنون او را به ازدواجش درآوری و دههزار دینار به عنوان مهریهاش از من بپذیری؟ چه بسا که خداوند شهادت را نصیب او کند و در قیامت شفیع من و پدرش باشد...
عبدالواحد گفت: چنین کردم... به خدا قسم امیدوارم رستگاری بزرگی به دست آورید...
پیرزن فرزندش را صدا زد: ای ابراهیم... ای ابراهیم...
جوانی خوشسیما از میان مردم برخاست و گفت: لبیک مادرم...
گفت: پسرم آیا دوست داری این دختر در مقابل جانت که در راه خدا بدهی همسرت شود؟.
گفت: آری مادرم، به خدا سوگند راضی هستم...
آن پیرزن به سرعت به خانهاش رفت و ده هزار دینار آورد و در دامن عبدالواحد گذاشت، سپس چشمانش را به آسمان بالا برد و گفت: خداوندا من گواهی میدهم که فرزندم را به ازدواج این دختر در آوردم در مقابل اینکه جانش را در راه تو دهد... از من بپذیر ای مهربانترین مهربانان...
سپس گفت: ای اباعبید... این دههزار دینار مهریهی آن دختر است... با آن مجاهدان در راه خدا را مجهز کن...
سپس رفت و برای فرزند خود اسب و سلاحی مناسب خرید و روزها را برای رفتن فرزندش شمرد و با هر نگاهی که به او میکرد و هر کلمهای که از او میشنید گویا با وی وداع میکرد...
مجاهدان برای خروج به سوی جهاد آماده میشدند... هنگامی که وقت رفتن شد، ابراهیم نیز به سرعت بیرون رفت و مجاهدان دیگر نیز برای رسیدن به میدان نبرد از هم پیشی میگرفتند و قاریان این آیه را قرائت میکردند که:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَ﴾ [التوبة: 111].
«همانا الله از مومنان جانها و مالهایشان را خریده به [بهای] آنکه بهشت برای آنان باشد...».
هنگامی که خواست با فرزندش وداع کند یک کفن و عطری که با آن مردگان را خوشبو میکنند به او داد سپس نگاهی به او انداخت... گویا قلبش داشت از سینهاش بیرون میآمد، سپس گفت:
فرزندم... هنگامی که خواستی با دشمن روبرو شوی این کفن را بپوش و از این عطر استفاده کن... و زنهار که خداوند تو را در راهش مقصر ببیند...
سپس او را در آغوش گرفت و جلوی اشکهای خود را گرفت و او را بویید و بوسید و با وی وداع کرد...
سپس گفت: برو فرزندم... خداوند من و تو را دیگر یکجا نکند مگر روز قیامت در برابر خودش...
ابراهیم رفت در حالی که پیرزن با چشمانش او را دنبال میکرد تا آنکه همراه با لشکر از دیدگان پنهان شد...
هنگامی که به سرزمین دشمن رسیدند و جنگاوران با یکدیگر روبرو شدند ابراهیم خود را به جلوی لشکر رساند...
نبرد آغاز شد و تیرها از دو سو پرتاب شد و قهرمانان به رقابت پرداختند...
ابراهیم اما میان دشمن جولان میداد و مانند قهرمانان میجنگید تا آنکه بیش از سی نفر از ارتشیان دشمن را کشت... دشمنان که چنین دیدند جمعی بسیار را به سوی او فرستادند و از هر سو به وی ضربه زدند و در محاصرهاش گرفتند... اما او مقاومت میکرد و میجنگید تا آنکه نیرویش تمام شد و از اسب افتاد و او را به شهادت رساندند...
مسلمانان پیروز شدند و کافران شکست خوردند، سپس ارتش اسلام به بصره بازگشت...
هنگامی که به بصره رسیدند مردم به استقبال آنان آمدند... مردان... پیران... کودکان...
مادر ابراهیم نیز در میان استقبال کنندگان بود و به لشکریان مینگریست...
هنگامی که عبدالواحد را دید گفت: ای اباعبید! آیا خداوند هدیهی مرا پذیرفته تا تبریکم گویند یا آن را بازگردانده تا تسلیتم گویند؟!.
عبدالواحد گفت: بلکه خداوند هدیهات را پذیرفته و امیدوارم هماکنون فرزندت همراه با شهیدان نزد خداوند روزی داده میشود...
مادر ابراهیم از شادی فریادی کشید و گفت: الحمدلله که گمانم دربارهاش درست بود و قربانیام را از من پذیرفت...
سپس تنها ـ بدون فرزند ـ به خانهاش بازگشت در حالی که شوق بسیاری به دیدار او داشت... به رختخواب فرزند میآمد و آن را میبویید... لباسهایش را میبویید و میبوسید.. تا آنکه به خواب رفت...
فردای آن روز مادر ابراهیم به مجلس ابوعبید رفت و گفت:
سلام بر تو ای اباعبید... بشارت! بشارت!.
ابوعبید گفت: همیشه خوشخبر باشی ای ام ابراهیم! چه خبر؟.
گفت: دیشب پسرم ابراهیم را دیدم... در باغی بسیار زیبا.. که قبهای سبزرنگ بر وی بود و بر تختی از مروارید نشسته بود... در حالی که تاجی درخشان و زیبا بر سر داشت و میگفت: مادرم! مژده بده... مهریه را پذیرفتند و عروس را آوردند...
آری...
آنان کسانی بودند که میدانستند از مرگ فراری نیست... بنابراین پیش از آنکه بیاید خود به دیدار آن رفتند...
ملاقات خداوند را دوست داشتند و خداوند نیز دوستدار ملاقات آنان شد، و جان خود را به راحتی در راه خداوند ارزانی داشتند...
اما پاداششان چیست؟.
﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ١٦٩ فَرِحِینَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَیَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِینَ لَمۡ یَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ١٧٠ یَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٧١ ٱلَّذِینَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ لِلَّذِینَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ وَٱتَّقَوۡاْ أَجۡرٌ عَظِیمٌ١٧٢﴾ [آل عمران: 169-172].
«هرگز کسانی که در راه الله کشته شدهاند را مرده مپندار بلکه زندهاند که نزد پروردگارشان روزی داده میشوند (۱۶۹) به آنچه الله از فضل خود به آنان داده است شادمانند و برای کسانی که از پی ایشانند و هنوز به آنان نپیوستهاند شادی میکنند که نه بیمی بر ایشان است و نه اندوهگین میشوند (۱۷۰) بر نعمت و فضل الله و اینکه الله پاداش مؤمنان را تباه نمیگرداند شادی میکنند (۱۷۱) کسانی که پس از آنکه زخم برداشته بودند دعوت الله و پیامبر [او] را اجابت کردند، برای کسانی از آنان که نیکی و پرهیزگاری کردند پاداشی بس بزرگ است».
آری به خدا سوگند... این است پیروزی بزرگ...
آنگاه که در برابر پروردگار بایستند برای چیزی که به سبب آن جان دادهاند شاد میشوند... رویشان سفید است و درجاتشان والا...
حتی صالحان در دین خود مورد آزمایش قرار میگرفتند و تهدید به مرگ میشدند اما توجهی نمیکردند...
در درون خود مصمم بودند و محکم و تنها یک هدف داشتند: مرگ در راهی که خداوند از آن راضی باشد...
آنان همانگونه بودند که خداوند امرشان نموده:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٠٢﴾ [آل عمران: 102].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید تقوای الله را آنگونه شایسته است پیشه سازید و نمیرید مگر در حالی که مسلمانید».
آری... نمیرید مگر در حالی که مسلمانید...
هنگامی که کفار خبیب بن عدی را به نخل بستند تا او را بکشند نترسید و ننالید، بلکه به آنها نگریست و چنین سرود:
احزاب دور من جمع شدهاند و قبایلشان را تحریک کردهاند |
و همه را یکجا کردهاند... |
غربتم و سختیام
هنگام مرگ |
و آنچه دشمنانم
برایم تدارک دیدهاند را |
تنها به خداوند
شکایت میبرم |
وقتی در حال مسلمانی
کشته میشوم |
برایم مهم نیست بر
کدام طرف به زمین افتم |
و این تنها برای
خداوند است و اگر بخواهد |
بدن تکه تکه را برکت
میدهد... |
و هنگامی که سعد بن معاذ بر پادشاه فارس وارد شد در چهرهاش چنین فریاد زد: با گروهی به نزد تو آمدهام که مرگ را دوست دارند، چنانکه شما زندگی را دوست دارید!.
در نبرد احد، هنگامی که مسلمانان بسیاری کشته شدند و تیرهای کافران به سوی رسول خدا ج شتافت، ابوطلحه ـ س ـ سینهاش را سپر کرد و گفت: ای پیامبر خدا تیری به تو نخورَد... گردن من پیش از گردن تو... (من بمیرم و تو نمیری).
آری... تا وقتی که مرگ در راه خداوند است، خوش آمدی ای مرگ!.
حتی گناهان و شهوتها و گناهان و خوشیها را به صالحان پیشنهاد میدادند اما به آن توجهی نمیکردند، و آنها را به مرگ تهدید میکردند و آن را برمیگزیدند... چرا که پروردگارشان برایشان از هر چیزی بزرگتر است...
ابن کثیر و دیگران آوردهاند که عمر بن الخطاب ـ س ـ ارتشی را به جنگ رومیان فرستاد...
در این ارتش جوانی از جوانان صحابه بود به نام عبدالله بن حذافهی سهمی...
نبرد میان مسلمانان و رومیان به طول انجامید و قیصر از پایداری مسلمانان و جراتی که در برابر مرگ نشان دادند به شگفت آمد، پس دستور داد تا یکی از اسرای مسلمان را به نزد او بیاورند...
عبدالله بن حذافه را کشان کشان در حالی که در غل و زنجیر بود به نزد او آوردند و در برابر پادشاه نگه داشتند...
قیصر کمی با او سخن گفت و از هشیاری و زرنگیاش تعجب کرد، پس به او گفت: نصرانی شو تا تو را آزاد کنم...
گفت: هرگز...
قیصر گفت: نصرانی شو و نصف پادشاهیام را به تو میدهم...
گفت: هرگز...
گفت: نصرانی شود و در مقابل نصف پادشاهیام را به تو میدهم و تو را در حکومتم شریک میکنم!.
عبدالله گفت: به خدا اگر پادشاهیِ خودت و پدرانت و ملک عرب و عجم را به من دهی تا به اندازهی یک چشم به هم زدن از دینم برگردم، چنین نخواهم کرد!.
قیصر خشمگین شد و گفت: پس تو را میکشم...
عبدالله گفت: بکش!.
قیصر دستور داد تا او را کشان کشان ببرند و بر چوبی آویزان کنند...
سپس آمد و دستور داد تا تیراندازان تیرهایشان را به دور و بر او بزنند و او را مورد اصابت قرار ندهند، و در همین حال نصرانیت را به او عرضه میکرد... اما آن جوان نمیپذیرفت و منتظر مرگ بود...
هنگامی که قیصر پایداری او را دید دستور داد زندانیاش کنند... سپس زنجیرهایش را باز کنند و آب و غذا را از او باز دارند... پس چنین کردند...
هنگامی که نزدیک بود از تشنگی و گرسنگی بمیرد برایش گوشت خوک و خمر آوردند...
عبدالله که چنین دید گفت: به خدا سوگند میدانم خوردن اینها [در حالت اضطرار] در دین من حلال است، اما نمیخواهم کفار را شاد کنم! و به آن غذا نزدیک نشد...
قیصر را از این جریان باخبر کردند... پس دستور داد غذای خوبی برایش ببرند...
سپس دستور داد زنی زیبا را بر وی وارد کنند و خود را برای زنا به او عرضه کند!.
زن بر وی وارد شد و خود را در معرض او قرار داد اما عبدالله به او توجهی نکرد... در برابر وی کرشمه و ناز کرد اما عبدالله حتی به وی نگاهی نکرد!.
هنگامی که آن زن چنین دید در حالی که عصبانی بود خارج شد و گفت: به خدا مرا بر مردی وارد کردید که نمیدانم انسان بود یا سنگ! به خدا ندانست که من زنم یا مرد!.
هنگامی که قیصر از او مایوس شد دستور داد تا دیگی مسی را آماده کنند و در آن روغن داغ کنند...
سپس عبدالله را در برابر دیگ نگه داشتند و یکی از اسیران مسلمان را که در قید و بند بود آوردند و در دیگ انداختند... بدن آن اسیر در میان روغ داغ ناپدید شد و استخوانهایش بر روی روغن آمد...
عبدالله درا ین حال به استخوانها مینگریست...
سپس قیصر رو به او کرد و دوباره نصرانیت را به وی عرضه کرد... عبدالله نپذیرفت، پس قیصر به شدت عصبانی شد و دستور داد تا وی را در دیگ روغن اندازند...
هنگامی که او را به سوی دیگ میکشاندند و حرارت آتش را احساس کرد، گریست...
قیصر خوشحال شد و گفت: نصرانی شو... به تو چنین و چنان میدهم...
گفت: هرگز!.
قیصر گفت: پس برای چه گریستی؟.
عبدالله گفت: بر این گریه کردم که چرا تنها یک جان دارم که در این دیگ انداخته شود و بمیرد! به خدا قسم دوست داشتم صد جان داشتم و همه را مانند این مرگ، در راه خدا میدادم...
قیصر گفت: سرم را ببوس و تو را آزاد میکنم...
عبدالله گفت: همینطور همهی اسرای مسلمان را؟.
گفت: باشد...
سپس سر قیصر را بوسید و او و دیگر اسیران را آزاد کرد...
عجیب است!!.
چنین پایداری و ثباتی امروزه کجاست؟.
نمیرید مگر در حالی که مسلمانید...
برخی از مسلمانان در این زمانه در برابر چند درهم از دین خود کوتاه میآیند یا در پی شهوات و لذتها میافتند... سپس با فرجام بد کارشان به پایان میرسد، والعیاذ بالله...
این از عدل خداوند است که غالبا کار بنده در این دنیا بر همان حالتی به پایان میرسد که بر اساس آن زندگی کردهاند...
بنابراین هر کس در زندگی خود به ذکر و نماز و صدقات و روزه مشغول بوده، زندگیاش نیز با کارهای نیک به پایان میرسد...
و هر کس از عمل خیر روی گرداند، ترس از این است که بر همان حالتی از دنیا برود که به آن خو کرده است...
برای همین تفاوت بزرگ است که صالحان پیش از مرگ خود را برای آن آماده میکردند...
حتی برخی از آنان آخرین نفسها و واپسین لحظههای عمر خود را صرف توشه گرفتن برای آخرت و بالا بردن درجات خود نزد خداوند میکردند...
برخی از آنان را میبینی که تا آخرین نفس به جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و اشتغال به طاعات میپرداختند...
در صحیحین و دیگر منابع حدیثی به ثبوت رسیده که پیامبر خدا ج پس از بازگشت از حجة الوداع بیماری وفاتش شدت گرفت و در هر سخنی که بر زبان میآورد و هر نگاهش، با این دنیا وداع میکرد...
هنگامی که تبش شدید شد و مطمئن شد در حال سفر به سوی جهانِ دیگر است، خواست با مردم وداع کند...
سرش را بست و به فضل بن عباس دستور داد تا مردم را در مسجد جمع کند... فضل مردم را فرا خواند... آنگاه رسول خدا ج به فضل تکیه کرد و به منبر بالا رفت؛ سپس حمد و ثنای خداوند را به جای آورد و فرمود:
اما بعد...
ای مردم رفتن من از نزد شما نزدیک شده است، و دیگر مرا در این جایگاه نخواهید دید...
آگاه باشید... هر کس به پشتش شلاق زدهام، این پشت من است... انتقام بگیرد...
هر کس مال او را برداشتهام... این مال من است؛ از آن بردارد...
هر کس آبرویش را بردهام... این آبرویم... انتقام بگیرد...
کسی نگوید من از کینهی پیامبر میترسم... چرا که کینه و دشمنی نه از طبع من است و نه از اخلاقم...
محبوبترین شما نزد من آن است که اگر حقی بر گردن من دارد آن را بگیرد...
یا آنکه مرا حلال کند، تا آنکه در هنگام ملاقات خداوند ستمی از کسی بر گردنم نباشد...
سپس از منبر پایین آمد و به خانهاش رفت... تب همچنان نیروی او را میبرد و تحمل میکرد تا آنکه نماز مغرب روز جمعه را با اصحابش خواند...
سپس به خانهاش رفت و تبش شدت گرفت، پس برای او رختخوابی آورند و بر آن دراز کشید و همچنان بر رختخواب خود در تب میسوخت...
سپس بیماری وفات وی شدت گرفت...
مردم برای نماز عشاء جمع شدند و منتظر امام خود ج بودند تا با آنان نماز گزارد، و پیامبر خدا ج در این حال با بیماری دست و پنجه نرم میکرد... سعی میکرد از بستر خود بلند شود اما نمیتوانست و این باعث شد برای شرکت در نماز تاخیر کند...
در این حال برخی از مردم صدا میزدند: نماز! نماز!.
پیامبر به کسانی که اطراف او بودند نگریست و گفت: «آیا مردم نماز گزاردند؟».
گفتند: نه ای پیامبر خدا... منتظر تو هستند...
اما حرارت بالای بدن ایشان ج مانع از برخاستن وی میشد...
پس فرمود: «از مخصب (که ظرفی است بزرگ) بر من آب بریزید».
پس از آن ظرف بر بدن وی آب ریختند...
هنگامی که بدنش سرد شد و کمی احساس سرزندگی کرد با دستانش به آنان اشاره کرد، و توقف کردند...
همین که سعی کرد با تکیه بر دستانش بلند شود بیهوش شد... مدتی گذشت، سپس به هوش آمد و اولین چیزی که پرسید این بود: «آیا مردم نماز خواندند؟».
گفتند: نه ای پیامبر خدا... منتظرت هستند...
فرمود: «برایم در ظرف آب بریزید»... برایش آب گذاشتند... شروع به شستن خود با آن آب کرد و آنها بر وی آب میریختند...
هنگامی که کمی احساس نشاط کرد خواست برخیزد اما باز هم بیهوش شد...
مدتی گذشت... سپس به هوش آمد و نخستین چیزی که پرسید این بود: «آیا مردم نماز خواندند؟».
گفتند: نه ای پیامبر خدا... در انتظار شما هستند...
فرمود: «برایم در ظرف آب بریزید»... برایش آب در ظرف ریختند و شروع کردند به ریختن آب سرد بر بدن ایشان... آب بسیاری بر وی ریختند تا آنکه با دستانش به آنان اشاره کرد... سپس بر دستانش تکیه کرد تا برخیزد، پس از هوش رفت...
خانوادهاش او را مینگریستند، در حالی که قلبشان ناآرام بود و چشمشان گریان... و مردم در مسجد به انتظار ایشان نشسته بودند...
پس از مدتی به هوش آمد و فرمود: «آیا مردم نماز خواندند؟» گفتند: نه... در انتظار شما هستند ای پیامبر خدا...
پیامبر ج به وضعیت جسمانی خود اندیشید و دانست که تب بدنش را ضعیف کرده... آن بدن مبارک...
بدنی که دین را یاری داد و برای پروردگار جهانیان جهاد نمود...
آن بدن...
بدنی که شیرینی عبادت و سختی زندگی را چشید...
بدنی که پاهایش از طول نماز ورم کرد...
چشمانش از خشیت خداوند گریست...
در راه خداوند شکنجه دید... گرسنگی کشید... و جنگید...
هنگامی که پیامبر ج حال خود و مسلط شدن بیماری بر خود را دید به آنان روی کرد و گفت:
«ابوبکر را امر کنید تا برای مردم نماز گزارَد»...
بلال نماز را اقامه کرد و ابوبکر به امامت نماز جلو رفت... در محراب پیامبر ج با مردم نماز گزارد، در حالی که از شدت گریه و غمی که داشت مردم صدایش را به سختی میشنیدند...
نماز عشاء به پایان رسید...
سپس مردم برای نماز صبح جمع شدند و ابوبکر برایشان نماز گزارد و همینطور چند روز ابوبکر امام مردم بود و رسول الله ج بر بستر بیماری بود...
هنگام نمازِ ظهر یا عصرِ روز جمعه، پیامبر خدا ج احساس سبکی کرد... عباس و علی را فرا خواند و از سمت راست و چپ بر آنان تکیه کرد و سپس میان آن دو بیرون آمد در حالی که پاهایش بر زمین کشیده میشد...
سپس پردهی میان خود و مسجد را کنار زد... دید نماز برپا شده و مردم در حال نمازند...
اصحاب خود را دید که در صفهای نمازند... در آنان نگریست...
چهرههایی مبارک... بدنهایی پاک...
کسی از آنان نبود مگر آنکه در راه خداوند آسیبی دیده بود...
برخی دست نداشتند... برخی چشمان خود را از دست داده بودند...
برخی بدنی پر زخم داشتند...
چه نمازها که با این خوبان گزارده بود... چه جهادها... چه مجلسهایی که با هم داشتند...
چه شبها که با هم به نماز ایستاده بودند... چه روزها که با هم روزه بودند...
چقدر با آنان در برابر سختیها صبر کرده بود... چه دعاهای مخلصانهای که با هم داشتند...
برای نصرت دین خداوند از چه چیزها که جدا نشدند... از خانواده و برادران و خواهران... و عزیزان و سرزمینهایشان را ترک گفتند...
کسانی از آنها جان خود را دادند و کسانی در انتظار... اما تغییر نکردند...
و اکنون... اوست که دارد از یارانش جدا میشود... به سوی همان خانهای که همیشه آنها را تشویق به سُکنای آن میکرد...
هنگامی که آنان را در حال نماز دید لبخند زد... گویا چهرهاش تکهای از ماه بود...
سپس پرده را انداخت و به بسترش بازگشت و شروع به دست و پنجه نرم کردن با مرگ نمود...
ام المومنین میگوید:
پیامبر ج را در حال وفات دیدم که نزدش ظرف آبی بود... دستش را در آن ظرف میکرد سپس به چهرهاش میکشید و میگفت: «لا اله الا الله؛ آری مرگ سکرات دارد...».
فاطمه میگریست و میگفت: وای بر سختیِ پدرم! و پیامبر ج به او رو کرد و گفت: «از امروز پدرت دیگر سختی و دردی ندارد..».
سپس شروع کردم به دست کشیدن بر چهرهاش و برایش دعای شفا میکردم...
فرمود: «نه... از خداوند پیوستن به رفیق اعلی را بخواه... همراه با جبرائیل و میکائیل و اسرافیل...».
سپس نفسش تنگ شد و سکراتش شدت گرفت و پیش از وداع سخنان پایانی را گفت... چیزهایی را گفت که برایش مهم بود... امتش را از انواع شرک بر حذر داشت و فرمود:
«خداوند لعنت کند یهود و نصاری را؛ قبرهای پیامبرانش را مسجد قرار دادند..».
«خشم خداوند بر قومی شدت گرفت که قبرهای پیامبرانشان را مسجد قرار دادند..».
همچنین از آخرین سخنان پیامبر خدا ج این بود: «نماز را، نماز را... و بردگانتان...».
سپس از دنیا رفت...
آری... سرور پیامبران... امام متقیان... محبوب پروردگار جهانیان... از دنیا رفت...
در حالی از دنیا رفت که هیچکس حقی بر گردن او نداشت و کسی را با سخنی نیازرده بود....
در حالی که آلوده به مالِ حرام و غیبت و گناهان نبود...
در حالی که دعوتگر به سوی خداوند بود... در حالی که به بخشش پروردگارش امیدوار بود...
در حالی که به نماز و عبادت خداوند امر میکرد و از شرک و بتپرستی باز میداشت...
﴿لَقَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ عَزِیزٌ عَلَیۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِیصٌ عَلَیۡکُم بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ١٢٨﴾ [التوبة: 128].
«بیشک برایتان پیامبری از خودتان آمد که در رنج افتادن شما برایش دشوار است و به [هدایت] شما حریص، و نسبت به مومنان دلسوز و مهربان است».
* * *
صالحان پس از پیامبر ج نیز با طاعات بسیار و شتاب بهسوی قُرُبات، خود را برای مرگ آماده میکردند...
اما آنان، با وجود اعمالِ خیر بسیار و کارهای نیکشان، هنگامی که ناگهان با مرگ روبرو میشدند به رحمت پروردگارشان امید میبستند و از مجازاتِ او میترسیدند و به اعمال خود دل نمیبستند...
عمر بن الخطاب... خلیفهی راشد... کسی که دین خدا را یاری داد و برای پروردگار جهانیان جهاد کرد و آتش حکومت مجوس را خاموش کرد....
کافران به شدت کینهی او را در دل داشتند و کینهتوز ترینشان ابولؤلؤ مجوسی بود...
او بردهای بود که در مدینه آهنگری و نجاری میکرد و آسیاب میساخت... نوعی آسیاب دستی که از دو سنگ صاف تشکیل میشود که بر روی هم قرار دارند و دانهی گندم یا جو میان آن، آرد میشود...
او منتظر فرصت انتقام از عمر بود... روزی عمر او را در راه دید و به او گفت: «به من گفتهاند تو اگر بخواهی میتوانی آسیابی بسازی که با باد آرد کند؟».
ابولؤلؤ با چهرهای در هم به او نگریست و گفت: آری؛ برایت آسیابی خواهم ساخت که اهل مشرق و مغرب دربارهاش سخن بگویند!.
عمر به همراهانش روی کرد و گفت: «برده مرا تهدید کرد»...
سپس آن برده رفت و خنجری دو سر ساخت که دستهاش وسطِ آن بود، به طوری که اگر از هر سر آن ضربه میزد کشنده بود و آن را زهرآگین کرد آنطور که اگر با آن به کسی ضربه وارد میکرد یا با قدرت خنجر میکشت یا با اثر سم...
آنگاه در تاریکی شب وارد مسجد شد و در گوشهای تاریک مخفی شد و همانجا ماند تا آنکه عمر وارد مسجد شد و مردم را متوجه نماز کرد... سپس نماز اقامه شد و عمر به امامت جلو رفت و تکبیر گفت...
هنگامی که قرائت را آغاز کرد آن مجوسی از مخفیگاه خود بیرون آمد و در یک چشم به هم زدن سه ضربهی خنجر بر امیر المومنین وارد ساخت... یکی در سینه و دومی در پهلو و ضربهی سوم در زیر ناف...
عمر فریاد کشید و به زمین افتاد در حالی که این سخن خداوند متعال را میخواند که:
﴿وَکَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا٣٨﴾ [الأحزاب: 38].
«و امرِ الله همواره تقدیری است اجتناب ناپذیر».
عبدالرحمن بن عوف نماز را با مردم ادامه داد...
ابولؤلؤ اما با چاقوی خود صف مسلمانان را میشکافت و از راست و چپ به هر کس میرسد ضربهای به او وارد میکرد تا سیزده نفر را زخمی کرد که هفت تن از آنان جان باختند...
سپس ایستاد و خنجر خود را به سوی مردم گرفت و هر که به او نزدیک میشد به وی ضربهای میزد... تا آنکه مردی ردایی کلفت را روی او انداخت... مجوسی که دید گیر افتاده مضطرب شد و خودکشی کرد...
عمر را در حالی که بیهوش بود به خانهاش بردند... مردم در حالی که میگریستند به همراه او رفتند...
او همچنان بیهوش بود تا آنکه خورشید طلوع کرد... هنگامی که به هوش آمد به چهرهی کسانی که نزد او بودند نگریست... سپس اولین سوالی که پرسید این بود: «آیا مردم نماز گزاردند؟» گفتند: آری...
گفت: «الحمدلله... کسی که نماز را ترک گوید اسلام ندارد...».
سپس آب خواست و وضو گرفت و خواست نماز بخواند اما نتوانست...
فرزندش عبدالله دستش را گرفت و او را پشت سر خود نشاند و خود را تکیهگاه او کرد تا بتواند بنشیند...
زخمش شروع به خونریزی کرد...
عبدالله بن عمر میگوید: به خدا انگشتانم را روی زخم میگذاشتم اما جلوی خونریزی را نمیگرفت...
زخمش را را با عمامه بستیم و نماز صبح را به جای آورد...
سپس گفت: «ای ابن عباس؛ بنگر ببین کی مرا کشت؟».
گفت: آن بردهی مجوسی تو را خنجر زد... سپس گروهی دیگر را نیز ضربه زد سپس خود را کشت...
عمر گفت: الحمدلله که قاتل مرا کسی قرار داد که نمیتواند نزد خداوند به سبب حتی یک سجده با من حجت بیاورد...
سپس پزشک بر عمر وارد شد تا زخمش را ببیند؛ به او آبی مخلوط با خرما خوراند اما آب از زخمهایش بیرون ریخت...
پزشک گمان کرد شاید خونابه باشد؛ بنابراین به او شیر خوراند، اما شیر از زخمی که زیر ناف بود بیرون آمد... پزشک دانست که ضربهها بدن او را پاره پاره ساخته... پس گفت: ای امیر مومنان... وصیت کن که گمان ندارم بیش از امروز یا فردا زنده بمانی...
عمر گفت: «راست گفتی و اگر جز این گفته بودی دروغگویت میدانستم»...
سپس گفت: «به خدا سوگند اگر همهی دنیا را داشتم آن را در برابر نجات از ترس ایستادن در برابر خداوند [به حساب و کتاب] فدا میکردم»...
ابن عباس گفت: حتی اگر چنین بگویی، باز هم خداوند پاداش خیرت دهد...
آیا رسول خدا ج دعا نکرد که خداوند به واسطهی تو اسلام را عزت دهد در آن حال که در مکه در حالت ترس بودند؟.
اما هنگامی که اسلام آوردی، اسلامت عزت بود و اسلام، با مسلمان شدنِ تو آشکار شد...
هجرت کردی... و هجرت تو فتح بود و سپس از هیچ صحنهای که رسول خدا ج در آن حاضر بود غایب نبودی...
و در حالی از دنیا رفت که از تو راضی بود... سپس خلیفهی او را یاری دادی و او در حالی درگذشت که از تو خشنود بود...
سپس به بهترین نحو بر مردم حکومت کردی... خداوند به دست تو سرزمینها را آباد کرد و اموال را فراهم آورد و دشمن را دور کرد... و اکنون کارت با شهادت به پایان میرسد... مبارکت باد...
عمر گفت: «مرا بنشانید»...
هنگامی که نشست خطاب به ابن عباس گفت: «سخنت را تکرار کن»...
ابن عباس سخنش را تکرار کرد... آنگاه عمر گفت: «به خدا سوگند، فریبخورده آن است که شما فریبش دهید! آیا هنگام ملاقات با خداوند نزد او همین شهادت را میدهی؟».
ابن عباس گفت: آری... عمر خوشحال شد و گفت: «خداوندا ستایتشت را میگویم»...
سپس مردم به دیدار او آمدند و ثنایش گفتند و با او وداع کردند...
در این حال جوانی بر عمر وارد شد و گفت: مژده باد تو را ای امیر مومنان... صحابیِ رسول خدا ج بودی... سپس به حکومت رسیدی و عدالت ورزیدی... و سپس به شهادت رسیدی...
عمر گفت: «دوست داشتم همه چیزم برابر بود... نه به زیانم و نه به سودم...».
هنگامی که جوان در حال رفتن بود عمر دید که لباسش به زمین کشیده میشود... پس گفت تا جوان را باز گردانند و خطاب به او فرمود: «برادر زادهام... لباست را بلند کن که هم پاکتر میماند و هم به تقوای پروردگارت نزدیک است...».
سپس دردش بیشتر شد و از حال رفت...
عبدالله بن عمر میگوید: پدرم بیهوش شد پس سرش را بر پاهایم گذاشتم...
وقتی به هوش آمد گفت: سرم را بر زمین بگذار.. سپس دوباره از حال رفت و وقتی به هوش آمد سرش بر دامان من بود...
گفت: سرم را بر زمین بگذار... گفتم: پدر، آیا دامان من و زمین یکی است؟.
گفت: صورتم را بر زمین بگذار، شاید خداوند مرا مورد رحمت خود قرار دهد... وقتی مُردَم، مرا شتابان به سوی قبرم ببرید، زیرا یا خیری است که مرا به سویش میبرید یا شری را از گردن خود میگذارید...
سپس گفت: وای بر عمر و وای بر مادرش اگر آمرزیده نشود...
سپس نفسهایش به شماره افتاد و سکرات مرگش شدت یافت... آنگاه از دنیا رفت... س...
او را کنار دو یارش به خاک سپردند...
آری... عمر نیز درگذشت... اما کسی مانند او در حقیقت نمرده است...
او به سوی اعمال صالح خود و درجات والایی که به دست آورده بود، رفت...
قرآنی که میخواند، و گریهاش از خشیت خداوند، یار او در قبر هستند...
در تنهاییِ آنجا، نمازش همدمِ اوست، و جهادش مقام او را بالا میبرد...
در این دنیا کمی زحمت کشید، اما در آخرت استراحتی طولانی دارد...
بلکه پیامبر ج او را جزو ده کسی گرداند که در دنیا به آنان بشارت بهشت داد...
نه تنها این، بلکه بخاری روایت نموده که پیامبر ج روزی گفت: «در حالی که خواب بودم بهشت را دیدم؛ ناگهان زنی را دیدم که کنار قصری وضو میگرفت. گفتم: این قصرِ کیست؟ گفتند: قصر عمر است. پس غیرت او را یاد آوردم و برگشتم»...
عمر گریست و گفت: «آیا بر تو غیرت بیاورم ای پیامبر خدا؟!»...
* * *
آری...
صالحان اینگونه بودند... به آمدن مرگ یقین داشتند، بنابراین در هر لحظه آمادهی آمدنش بودند...
هنگامی که مرگِ عابدِ زاهد، عبدالله بن ادریس فرا رسید و دچار سختیِ جان دادن شد و نفس نفس زد، دخترش گریست...
گفت: دخترکم گریه نکن... چرا که در همین خانه چهار هزار بار قرآن را ختم کردهام، که همهاش برای هنگامِ جان کندن بود...
عامر بن عبدالله بن زبیر در بستر مرگ، نفسهای آخر را میکشید و خانوادهاش دور و بر او در حال گریستن بودند...
در حال جان دادن صدای موذن را شنید که برای نماز مغرب اذان میگفت... در حالی که نفسهایش به سختی بیرون میآمد و به سختی جان میداد...
هنگامی که صدای موذن را شنید به کسانی که اطرافش بودند گفت: دستم را بگیرید!.
گفتند: به کجا میروی؟.
گفت: به مسجد...
گفتند: با این حال؟!.
گفت: سبحان الله! صدای منادیِ نماز را بشنوم و او را اجابت نکنم؟ دستم را بگیرید...
دو مرد از دو سو او را به مسجد بردند... یک رکعت را همراه با امام به جای آورد و در سجده جان داد... آری در حالی جان داد که در سجده بود...
هر که نماز را به جای آوَرَد و بر طاعت مولایش صبر پیشه کند کارش با خشنودی خداوند به پایان میرسد...
* * *
صالحان حتی هنگام مرگ از فِراق اعمال صالح حسرت میخوردند... آرزو میکردند ای کاش زندگیشان طولانیتر میشد تا توشهای بیشتر برای بالا بردن درجات و بیشتر کردن نیکیهای خود میاندوختند...
عبدالرحمن بن اسود در حال احتضار بود...
گریست... گفتند: تو که در عبادت و خشوع و زهد و خضوع، چنین و چنانی، چرا گریه میکنی؟.
گفت: به خدا سوگند در تاسف جدایی از نماز و روزه میگریم... سپس همچنان قرآن میخواند تا جان داد...
هنگامی که مرگ یزید رقاشی در رسید گریست و گفت:
ای یزید... وقتی مردی چه کسی برایت نماز میخواند؟ چه کسی برایت روزه میگیرد؟.
چه کسی برای گناهانت استغفار میکند؟...
سپس شهادتین را گفت و درگذشت...
این بود صحنههای درگذشت اهل راز و نیاز...
اگر آنانی را دیده بودی که گرمای بستر را هنگام سحرگاه ترک میگفتند... از ترس روزی که در آن دلها و دیدهها زیر و رو میشود...
و در حالی به زیر خاک رفتند که دانندهی پنهان و آشکار را از خود راضی کرده بودند...
این بود صحنههای جان کندنِ مومنان... و آنچه نزد خداوند است، بهتر و ماندگارتر است...
* * *
برای مرگ بزرگ و کوچک، غنی و فقیر و برده و امیر فرقی ندارد..
هارون الرشید...
مردی که پادشاه زمین بود و سربازانش جهان را پر کرده بودند...
کسی که سرش را بلند میکرد و به ابر میگفت: «در هند میباری یا در چین... یا هر جایی که میخواهی... به خدا قسم هر جا که بباری زیرِ پادشاهی من است».
هارون روزی برای شکار بیرون رفت و از کنار بهلول گذشت... به او گفت: مرا نصیحت کن...
بهلول گفت: ای امیرمومنان! پدران و اجدادت کجایند؟.
هارون گفت: مردند...
گفت: قصرهایشان کجاست؟.
گفت: آنجا است...
گفت: و قبرهایشان کجاست؟.
گفت: این قبرهایشان است...
بهلول گفت: آن قصرهایشان است و این قبرهایشان... حال قصرهایشان چه سودی برای آنان در قبرهایشان داشت؟.
هارون گفت: راست گفتی... بیشتر نصیحتم کن ای بهلول...
گفت: قصرهای دنیایت که فراخ است و وسیع... کاش قبرت نیز پس از مرگت همینطور گسترده باشد...
هارون گریست... گفت: باز هم نصیحتم کن...
گفت: ای امیرمومنان... فکر کن همهی گنجهای کسرا را صاحب شدی و سالها نیز زنده ماندی... بعدش چه؟ آیا قبر، عاقبتِ هر زندهای نیست؟ و آیا پس از آن دربارهی همهی چیزهایی که داشتی سوال نخواهی شد؟.
گفت: آری...
آنگاه هارون بازگشت... سپس بیمار شد و طولی نکشید که در بستر مرگ افتاد...
هنگام مرگ و شدت سکرات بر سر فرماندهان و حاجبانش فریاد کشید: سربازانم را جمع کنید...
آنان را آوردند، با شمشیرها و زرههایشان که از بس زیاد بودند در شمار نمیآمدند... همه تحت فرمان او...
هنگامی که آنان را دید گریست، سپس گفت: ای کسی که مُلکش زائل نمیشود... رحم کن بر آنکه ملکش رو به زوال است...
سپس تا لحظهی وفاتش گریست...
سپس آن خلیفه را که ملک دنیا در دستانش بود در حفرهای تنگ گذاشتند...
نه وزرایش همراه او بودند و نه ندیمانِ همنشینش...
نه غذایی با او دفن کردند و نه در قبرش فرشی گستردند...
پادشاهی و مالش او را بینیاز نکرد...
اما عبدالملک بن مروان...
هنگامی که مرگش فرا رسید و سختیِ مرگ را دریافت و نفسهایش تنگ شد، دستور داد پنجرههای اتاقش را باز کردند... بیرون را نگریست و غَسال فقیری را دید که در دکان خود نشسته بود...
عبدالملک گریست و گفت: ای کاش غسال بودم... ای کاش نجار بودم... ای کاش حمال بودم... ای کاش هیچ مسئولیتی از امور مسلمانان را نمیپذیرفتم... سپس درگذشت...
عجیب است...
* * *
آری به خانهای منتقل شدند که نه در آن خادمی هست برای خدمتگذاری و نه خانوادهای که گرامیشان دارد و نه وزیرانی که همنشین آنان باشند...
به خانهای رفتند که تنها همنشین آنان اعمالشان است و مدعیشان نامهی اعمالشان... و پروردگارت در حق بندگانش ستم نمیورزد...
* * *
اما برخی از مردم، که خداوند روزیشان را فراخ ساخت و بدنشان را سالم، از آمادگی برای مرگ غافل شدند تا آنکه مرگ آنان را غافلگیر نمود...
مرگ جمعشان را متفرق ساخت و آنان را در حالی ربود که در حال انجام کارهای زشتشان بودند... و هنگامی که مرگ را به چشم دیدند درخواست بازگشت به دنیا نمودند... اما نه برای تجارت و پول... و نه برای خانواده و خویشان... بلکه برای بهبود حال و خشنود ساختن خداوند متعال...
اما آفریدگار بزرگ چنین حکم نموده که آنان به دنیا باز نخواهند گشت...
آن گناهکاران اهلِ معصیت... آن غافلانی که عمر خود را تباه ساختند...
که محبت دنیا بر آنان غالب شده... و در نتیجه لحظهی جدایی از زندگی برایشان عذاب است و وحشت... و میان آنان و پروردگار جدایی افتاد...
* * *
قرطبی آورده که مردی از اهل دنیا که آرزوهای طولانی فریبش داده بود و به دنیا مشغول شده بود، هنگام مرگ و سختی جان کندن، فرزندانش دور و بر او جمع شدند تا با او وداع گویند... به او میگفتند: بگو لا اله الا الله... اما او به سختی نفس میکشید و فریاد میزد... دوباره تکرار کردند... اما او در پاسخشان گفت:
فلان خانه را اینطور تعمیر کنید... در فلان باغ این چیز و آن چیز بکارید... از مستاجر فلان مغازه اینقدر بگیرید... و همینطور این سخنان را تکرار کرد تا مُرد...
بله، مرد!.
مُرد و باغ و مغازه را رها کرد تا وارثان از آن بهره برند و چیزی که باقی ماند، حسرت او بود...
* * *
ابن قیم ذکر میکند: مردی با اهل خمر همنشینی میکرد... هنگام مرگ یکی از اطرافیانش به او گفت: فلانی، بگو لا اله الا الله... فلانی، بگو لا اله الا الله...
ناگهان چهرهاش تغییر کرد و رنگش پرید و زبانش سنگینی کرد...
باز دوستش به او گفت: فلانی بگو لا اله الا الله...
آن مرد رو به او کرد گفت: نه! اول تو بنوش بعد به من بده... اول تو بنوش بعد بده من بنوشم!.
همین را تکرار کرد تا آنکه روحش پر کشید...
پناه بر خدا: ﴿وَحِیلَ بَیۡنَهُمۡ وَبَیۡنَ مَا یَشۡتَهُونَ کَمَا فُعِلَ بِأَشۡیَاعِهِم مِّن قَبۡلُ﴾ [سبأ: 54]. «و میان آنان و آنچه میخواستند فاصله افتاد چنانکه از قبل با امثال آنان چنین شد».
* * *
صفدی روایت میکند که مردی خمر مینوشید و با همسرش همنشینی میکرد... هنگامی که مست میشد و میخوابید بدون آنکه بداند راه میرفت! برای همین بر پشت بام میخوابید و به پایش طناب میبست تا نیفتد...
شبی مست کرد و خوابید... شب در حال خواب بلند شد و شروع کرد به راه رفتن و از بام افتاد و با طناب آویزان شد... همانطور تا صبح آویزان ماند و مرد...
* * *
در کتاب «أنموذج الزمان»([3]) آمده که «محمد بن مغیث» مردی بدکاره بود و به نوشیدن خمر علاقهای بسیار داشت، طوری که کم از خمارخانه خارج میشد...
هنگامی که بیمار شد و در بستر مرگ افتاد و نیرویش رو به ضعف نهاد، یکی از اطرافیانش به او گفت: آیا هنوز نیرویی در بدن داری؟ احساس میکنی بتوانی راه بروی؟.
گفت: آری... اگر بخواهم میتوانم به میکده بروم!.
دوستش گفت: پناه بر خدا! چرا نمیگویی به مسجد بروم؟!.
گریست و گفت: این بر من غالب شده... هر کس به چیزی عادت میکند که زمان زیادی به آن عادت کرده... عادت نکردهام به مسجد بروم!.
* * *
ابن ابیرواد میگوید:
نزد کسی رفتم که در حال مرگ بود... کسانی که اطرافش بودند شهادتین را به او تلقین میکردند.. اما نمیتوانست آن را بگوید و برایش سنگین بود... باز بر او تکرار میکردند و خدا را به یاد او میآوردند، اما او در حال سختی بود...
هنگامی که نفسش به شماره افتاد بر سرشان فریاد زد و گفت: او به لا اله الا الله کافر است... سپس صدایی از سینهاش خارج شد و مرد...
وقتی دفنش کردیم از خانوادهاش دربارهاش پرسیدم... فهمیدم معتاد خمر بوده...
از پایان بد به خدا پناه میبریم...
از مادر پلیدیها و سرِ زشتیها (خمر) به خدا پناه میبریم...
هر کس در دنیا خمر بنوشد در آخرت از نوشیدن آن محروم میشود... و هر کس در دنیا لب به خمر بزند بر خداوند حق خواهد بود که از طینة الخبال به او بنوشاند... اصحاب پرسیدند: طینة الخبال چیست؟ فرمود: «چرکابهی اهل دوزخ؛ مگر آنکه پیش از مرگ توبه کند»...
* * *
اما اهل موسیقی و ترانه هنگام مرگ دچار سختی و بلایی دشوار میشوند...
ابن قیم میگوید: مرگ مردی از اهل غنا و آلات طرب فرا رسید... هنگامی که جان کندنش سخت شد به او گفتند: بگو لا اله الا الله... اما او شروع به تکرار ابیاتی از ترانهای کرد...
باز او را تلقین کردند: بگو لا اله الا الله... او اما همان ترانه را تکرار میکرد و میگفت: تنتنا... تنتنا...
تا آنکه روحش از بدن خارج شد در حالی که ترانه میخواند!.
* * *
اما اهل آن جنایت بزرگ...
آنان که یاران شیطان و دشمنان خدایند...
خصم مومنانند و برادر کافران...
کسانی که با فرعون و هامان محشور میشود و همراه آنان در آتش زیر و رو میشوند...
آنان تارکان نمازند... و میانِ انسان و کفر و شرک همین ترک نماز است...
حالِ آنان هنگام مرگ، و پس از آن بدتر و وحشتناکتر است...
ابن قیم میگوید:
شخصی که در زندگی خود اهل معصیت و کوتاهی در امر دین بود، در بستر وفات افتاده بود... هنگام مرگ اطرافیان نزد او آمدند و خدا را به یاد او آوردند و گفتنِ لا اله الا الله را به او تلقین نمودند...
او در این حال به سختی جلوی اشکهایش را میگرفت... سپس هنگامی که روحش از بدن خارج میشد با صدای بلند گفت: بگویم لا اله الا الله؟ لا اله الا الله به چه درد من میخورد که یادم نمیآید برای خدا یک نماز گزارده باشم!!.
سپس جان داد...
* * *
این است مرگ... آغازِ راهِ آخرت...
اما پس از آن هولناکتر و بزرگتر است...
احوال اهل قبور، بس سختتر است...
چه بسیار بدنهای صحیح و زبانهای فصیح و چهرههای زیبا... که امروز در قبر فریاد میکشند...
از کارهایی که کردهاند پشیمانند و در حالِ رفتن بهسوی خداوند...
روزی عمر بن عبدالعزیز در تشییع جنازهی یکی از اعضای خانوادهاش شرکت کرد... هنگامی که بدن او را به کرمها سپرد و در خاک دفنش نمود، رو به مردم کرد و گفت:
ای مردم... قبر از پشت سرم مرا صدا زد... بگویم چه گفت؟.
گفتند: آری...
گفت: مرا صدا زد و گفت: ای عمر بن عبدالعزیز... آیا از من نمیپرسی با یاران چه کردم؟.
گفتم: آری...
گفت: کفنها را تکه تکه کردم... بدنها را پوساندم... خونها را مکیدم... گوشتها را خوردم...
آیا از من نمیپرسی که با بند بند بدنها چه کردم؟.
گفتم: آری...
گفت: دو کف دست را از ساعد جدا کردم... ساعدها را از بازوها کندم... بازوها را از کتفها... لگنها را از رانها، و رانها را از زانوها، و زانوها را از ساقها، و ساقها را از پاها جدا کردم...
سپس عمر گریست و گفت: بدانید که دنیا ماندنش کم است و عزیزش ذلیل...
جوانیاش به پیری میرسد و زندگانش میمیرند...
فریبخورده کسی است که فریب دنیا خورَد...
ساکنانش که شهرها را ساختند کجایند؟.
خاک چه بلایی بر سر بدنهایشان آورد؟.
کرمها با استخوانها و مفصلهایشان چه کردند؟.
در این دنیا بر تختهای نرم و بالشهایی چیده شده، بودند...
میان خدمتکارانی که در خدمت آنان بودند و خانوادهای که گرامیشان میداشتند...
اگر از کنار قبرهایشان گذشتی صدایشان بزن... ببین قبرهایشان چقدر به خانههایشان نزدیک است...
از ثروتمندشان بپرس از ثروتش چه باقی است و از فقیرشان بپرس از فقرش چه مانده؟.
از آنان دربارهی زبانی بپرس که با آن سخن میگفتند... از چشمی که با آن به خوشیها مینگریستند...
از آنان دربارهی پوستهای نرم و چهرههای زیبا و بدنهای لطیف بپرس که کرمها با آن چه کردند؟.
رنگها رفت... گوشتها خورده شد... چهرهها از بین رفت... زیباییها محو شد... گردنها شکست... استخوانها آشکار شد و اعضا از هم گسیخت...
کجایند خدمتکاران و بردگان؟ کجا است جمعشان و کجا رفت گنجشان؟.
به خدا قسم نه برایشان فرشی گستردند و نه بالشی...
نه این است که اکنون در منزل تنهایی و زیر باری از خاکند؟.
نه این است که شب و روزشان یکسان است؟.
نه این است که میان آنان و انجام اعمال صالح جدایی افتاد؟.
نه این است که از دوستان و خانوادهشان جدا شدند؟.
زنانشان ازدواج کردند و فرزندانشان پراکنده شدند و خویشان خانه و میراثشان را صاحب شدند...
اما برخی دیگر هستند که قبرشان گسترده است... شادند و خوشحال و از لذتها بهرهمند...
سپس عمر گریست و گفت:
ای آنکه فردا ساکن قبر میشوی...
چه چیزِ این دنیا فریبت داد؟!.
کجا رفت لباس لطیفت؟ کجا رفت آن عطر و خوشبویی؟.
با خشونت خاک چه کار میکنی؟.
کاش میدانستم کرمها کدام سوی چهرهات را اول خوردهاند...
کاش میدانستم مَلَک الموت هنگام خروج از دنیا چگونه با من برخورد خواهد کرد؟ و از سوی پروردگار چه پیامی دریافت خواهم کرد؟.
سپس به شدت گریست و بازگشت و پس از آن جز یک هفته زنده نماند... رحمه الله...
* * *
اهل قبور یا در عذابند یا در نعمت...
بلکه حتی ممکن است در یک قبر چند نفر دفن شوند و یکی به سوی بهشت رهسپار باشد و دیگری به سوی دوزخ...
حتی قضیه عجیبتر از این است... شاید همین الان زیر پاهایت کسانی در حال عذاب یا در اوج لذت باشند...
شاید هماکنون در زیر همین اتاق خوابت کسانی در حفرهای از حفرههای آتش محبوسند... که صبحگاهان و شامگاهان بر آتش عرضه میشوند...
کسی چه میداند... مردم بسیارند و زمین برای آنان تنگ است...
کدام زندگی است که مرگ آن را تلخ نساخته؟.
کدام گامها است که با مرگ نلغزیده؟.
آیا پدران و پدربزرگان را با خود نبرد؟ آیا عاشق و معشوق را از هم جدا نکرد؟.
آیا زنان را بیوه نکرد و کودکان را یتیم؟.
* * *
بنابراین قبر یا باغی است از باغهای بهشت، یا چالهای از چالههای آتش...
قبر مرحلهای است سرنوشتساز که حال انسان در آن مشخص میشود...
اگر خوب بود، آنچه پس از آن نزد خداوند است برای بنده بهتر خواهد بود...
اما اگر بد بود، پس از آن برای بندهای که از راه خداوند باز داشته است، بدتر خواهد بود...
* * *
امام احمد در مسند خود از براء بن عازب روایت کرده که گفت: برای تشییع جنازهای، همراه با رسول الله ج رفتیم... وقتی به گورستان رسیدیم، مردم مشغول حفر لحد بودند...
رسول الله ج رو به قبله نشست و حاضرین گرد او نشستند... ما چنان بیحرکت به سخنان آن حضرت گوش میدادیم که گوئی بالای سر ما پرندگان نشستهاند...
رسول الله ج در این حال فرمود:
«از عذاب قبر، به خدا پناه جوئید.» این را سه بار فرمود، و ما هر سه بار گفتیم: از عذاب قبر به خداوند پناه میبریم...
سپس فرمود:
«بندهی مومن، وقتی از این دنیا بسوی آخرت میرود، فرشتگانی با چهرههای درخشانی مانند خورشید از آسمان بسوی او فرود میآیند...
آنان کفنها و مواد خوشبویی از بهشت همراه دارند... تا جائی که چشم مومن کار کند اطراف او مینشینند...
سپس، ملک الموت (فرشتهی مرگ) میآید و بالای سرش مینشیند و میگوید: ای نفس پاک بشتاب بسوی مغفرت و خشنودیای که از جانب الله برای تو مهیا شده است...
روحِ آن مومن، مانند چکیدن قطره از مشک آب بیرون میشود و فرشتهی موت آن را میگیرد...
وقتی فرشتهی موت روح او را قبض میکند، فرشتگان حاضر، بلافاصله آن را از او گرفته و در کفنهای بهشتی میگذارند و با مواد خوشبویی که همراه دارند آن را معطر میسازند...
چنان عطر و بوی خوشی از کفنها بیرون میآید که نظیر آن هرگز بر روی زمین دیده نشده است...
فرشتگان آن روح را به آسمانها میبرند. از کنار هر گروهی از فرشتگان که میگذرند، آنها میگویند: این روحِ پاکیزه از آنِ چه کسی است؟
فرشتگان در جواب با ذکر بهترین نامی که او در دنیا داشته است میگویند: فلانی فرزند فلانی است...
وقتی به آسمان دنیا (نزدیکترین آسمان به زمین) میرسند، دروازهی آسمان گشوده میشود...
فرشتگان مقربِ هر آسمان تا آسمان دیگر آن را تشییع میکنند تا زمانی که به آسمان هفتم میرسند...
خداوند متعال میفرماید: «کتابِ [اعمال] بندهی مرا در عِلیّین بنویسید... و او را به زمین برگردانید، چرا که من وعده کردهام که: آنان (انسانها) را از زمین آفریده و به زمین برگردانم و بار دیگر آنها را از زمین بیرون بیاورم»....
پس روح او به بدنش باز گردانده میشود، سپس دو فرشته به نزد او میآیند و او را مینشانند و از وی میپرسند: پروردگارت کیست؟.
میگوید: پروردگار من الله است....
میپرسند: دینت چیست؟.
میگوید: دین من اسلام است...
سوال میکنند: این مرد که میان شما مبعوث شده است، چه کاره است؟.
میگوید: او رسول خدا است...
سوال میکنند: در دنیا چه عمل نمودهای؟ میگوید: قرآن خدا را خواندم و به آن ایمان آوردم و آن را تصدیق کردم...
آنگاه از آسمانها ندا میآید: «بندهی من راست میگوید... فرش بهشتی برایش پهن کنید و لباس بهشتی بر او بپوشانید و دری به سوی بهشت برایش بگشایید»...
آنگاه نسیم خوش بهشت از آن روزنه به مشامش میرسد، و تا جایی که چشمش کار میکند قبرش توسعه داده میشود...
سپس مردی زیبا و خوش چهره با لباس خوب و معطر، نزد او میآید...
میگوید: مژده باد تو را به چیزی که شادت میکند...
این همان روزی است که در دنیا به تو وعده داده شده بود...
انسان مومن میگوید: تو چه کسی هستی؟ چهرهات نشان از خیر دارد...
میگوید: من عمل صالح تو هستم... به خدا سوگند که در طاعت خداوند شتاب داشتی و در معصیت او کند بودی... بنابراین خداوند به تو جزای خیر داد»...
آری برادران و خواهران من...
به او میگوید: من عمل صالح تو هستم...
من نماز و روزهات هستم... من نیکی و صدقهات هستم...
من گریه و خشیت تو هستم... من حج و عمرهی تو هستم...
من قرائت تو هستم... من محبت تو نسبت به پروردگارت هستم...
من نیکی تو هستم که در حق والدینت داشتی... من جستجویی هستم که در طلب علم داشتی...
من دعوت تو در راه خدا هستم... منم جهادی که در راه او میکردی...
هنگامی که بندهی مومن این چهرهی زیبا را میبیند که او را بشارت میدهد، نگاهی به دور و بر خود میاندازد و میبیند که قبرش وسیع و فراخ شده... که در آن فرشی از بهشت گسترده است و به لباس خود مینگرد که از بهشت است...
اینجاست که میداند این خوشی در برابر چیزی که در بهشت منتظر اوست هیچ نیست... پس پروردگارش را میخواند و میگوید: پروردگارا قیامت را برپا کن... تا به سوی خانواده و اموالم برگردم...
سپس پیامبر ج در ادامه فرمود:
«اما بندهی کافر یا فاجر... وقتی از این دنیا رخت سفر بسته و راهی دیار آخرت میشود...
فرشتگانی با چهرهای بسیار تند و خشن و زشت، در حالی که لباس خشن که از مو بافته و با آتش آمیخته است در دست دارند، از آسمان نزد او میآیند و تا آنجائی که چشم او کار میکند پیرامون او مینشینند...
سپس، فرشتهی مرگ میآید و نزد او مینشیند و میگوید:
ای روح پلید! بسوی خشم و غضب خدا بیرون شو...
روح در تمام جسد متفرق میشود...
سپس آن روح مانند درخت خاردار که شاخههای زیادی داشته باشد و از میان پشمهای خیس خارج شود، بیرون میآید؛ همراه با بیرون آمدن آن، همهی رگهای بدن پاره میشوند...
تمام فرشتگان موجود از زمین تا آسمان بر او لعنت میفرستند...
آنگاه درهای آسمان به روی او بسته میشوند...
فرشتهی مرگ روح را قبض میکند...
بلافاصله ماموران خداوند که در آنجا حضور دارند، آن روح را از وی گرفته در همان پارچهی سیاه و خشن میپیچند و بدترین بویی که در روی زمین دیده شده است از آن خارج میشود...
فرشتگان روح را گرفته و به آسمانها صعود میکنند...
به هر دستهای از فرشتگان که میرسند، آنان سوال میکنند: این روحِ پلید از آن چه کسی است؟.
همراهان میگویند: فلانی فرزند فلانی است... و او را با بدترین نامی که در دنیا از وی یاد میشد، یاد میکنند...
وقتی به نزدیکترین آسمان میرسند، از مامورین آسمان میخواهند که دروازه را باز کنند...
اما درهای آسمان برایش باز نمیشود»....
در اینجا رسول الله این آیه را تلاوت نمود:
﴿لَا تُفَتَّحُ لَهُمۡ أَبۡوَٰبُ ٱلسَّمَآءِ وَلَا یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ حَتَّىٰ یَلِجَ ٱلۡجَمَلُ فِی سَمِّ ٱلۡخِیَاطِ﴾ [الأعراف: 40].
«درهای آسمان برای آنان گشوده نخواهد شد و آنان وارد بهشت نمیشوند. مگر این که شتر از سوراخ سوزن گذرانده شود».
«آنگاه خداوند میفرماید: نام او را در لیست دوزخیان (سجین) و در اسفل السافلین (پایینترین مکان) بنویسد...
آن روح از آسمان به زمین انداخته میشود»...
در اینجا رسول الله این آیه را تلاوت نمود:
﴿وَمَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّیۡرُ أَوۡ تَهۡوِی بِهِ ٱلرِّیحُ فِی مَکَانٖ سَحِیقٖ﴾ [الحج: 31].
«و هر کس به الله شرک ورزد چنان است که گویا از آسمان فرو افتاده و پرندگان او را ربودهاند یا باد او را به جای دور افکنده است».
«سپس دو فرشته میآیند و او را مینشانند و از وی میپرسند:
پروردگارت کیست؟ میگوید: وای... وای... نمیدانم...
سپس میپرسند: دین تو چیست؟.
میگوید: وای... وای... نمیدانم...
سپس از وی میپرسند: دربارهی این مرد که به سوی شما مبعوث شده است، نظرت چیست؟.
آن شخص میگوید: وای... وای... نمیدانم...
به او میگویند: تو هرگز ندانستی و اعتراف نکردی...
در آن هنگام منادیای از آسمان ندا میدهد: دروغ میگوید... جایگاه او را از آتش فرش کنید و دری از دوزخ برایش بگشایید تا گرمی و تپش دوزخ به او برسد...
و قبرش چنان تنگ میشود که پهلوهایش در هم فرو میرود و علاوه بر آن مردی بد قیافه با لباسهای زشت و با بوی بسیار تند و متعفن، نزد او میآید...
میگوید: مژده باد تو را به آنچه که ناراحتت میکند... این همان روز است که در دنیا وعدهی آن به تو داده شده بود...
میپرسد: تو چه کسی هستی؟ چهرهات نشان از خوبی ندارد!.
میگوید: من همان اعمال ناپاک تو هستم... به خدا سوگند تو در انجام اطاعت پروردگار بسیار کوتاهی میکردی ولی در ارتکاب گناه شتابان بودی... خداوند نیز پاداش جزای کارهای بدت را میدهد...».
آری منم شرکی که انجام میدادی... قسمی که به غیر خدا یاد میکردی...
منم طوافی که به دور قبرها میکردی... منم شرابی که مینوشیدی...
منم زنایی که مرتکب میشدی... منم ربایی که میخوردی... منم ترانههایی که میشنیدی...
من تکبری هستم که در حق ناصحان میکردی... من جراتی هستم که بر پروردگار جهانیان داشتی...
اینجا است که بنده حسرت میخورد، اما مگر اشکِ حسرت دیگر فایدهای دارد؟!.
کجا بود این گریه هنگامی که به سوی حرام مینگریستی؟.
کجا بود این اشکها هنگامی که مرتکب فاحشه میشدی؟.
چقدر تو را نصیحت کردند که پاکدامنی پیشه کنی؟.
چقدر نصیحتت کردند که گوش و چشم خود را از گناه حفظ کنی؟.
امروز چه اشک بریزی چه نریزی، تو را از عذاب رهایی نیست...
﴿ٱصۡلَوۡهَا فَٱصۡبِرُوٓاْ أَوۡ لَا تَصۡبِرُواْ سَوَآءٌ عَلَیۡکُمۡۖ إِنَّمَا تُجۡزَوۡنَ مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ١٦﴾ [الطور: 16].
«وارد آن شوید؛ خواه صبر کنید یا صبر نکنید برایتان یکسان است. تنها به آنچه انجام میدادید مجازات میشوید».
سپس آن بنده میداند آنچه پس از قبر در انتظار اوست، سختتر و ماندگارتر است...
برای همین خواهد گفت: پروردگارا قیامت را برگزار نکن...
«سپس ماموری نابینا، کر و لال بر او گماشته میشود و چوبی در دست دارد که اگر بر کوه بزند به خاک مبدل گردد...
با همان چوب یک ضربه بر او وارد میکند به طوری که او را خاکستر میکند...
خداوند بار دیگر او را به حالت اول برمی گرداند...
بار دیگر مورد ضربه قرار گرفته و چنان به آه و ناله در میآید که جز انسانها و جنها، سایر موجودات صدای او را میشنوند»([4])...
* * *
برادران و خواهران...
پیش از پایان لازم است پنج مساله مهم از مسائل مربوط به جنایز و قبور را یادآور شوم...
مسالهی نخست:
مرگ هنگامی که فرا رسد لحظهای پیش و پس نمیشود...
خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَا کَانَ لِنَفۡسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ کِتَٰبٗا مُّؤَجَّلٗا﴾ [آل عمران: 145].
«و هیچ کسی را نسزد که بمیرد مگر به فرمان الله، در کتابی دارای وقت معین و معلوم».
هیچکس نمیداند کی و کجا خواهد مرد...
میگویند وزیری بلندپایه نزد داوود ÷ بود...
پس از مرگ داوود، وی به وزارت سلیمان بن داوود رسید...
روزی هنگام چاشت، سلیمان ÷ در مجلس خود نشسته بود و این وزیر نیز نزد او بود...
همین گاه مردی وارد شد و بر او سلام گفت... سپس به سخن گفتن با سلیمان مشغول شد و در همین حال به آن وزیر خیره میشد...
وزیر از او ترسید! هنگامی که آن مرد از نزد وی خارج شد وزیر از سلیمان پرسید: ای پیامبر خدا! این مرد که اکنون از نزد تو برخاست، که بود؟ به خدا از او ترسیدم!.
سلیمان گفت: این ملک الموت است... به شکل انسان درمیآید و بر من وارد میشود...
وزیر هراسناک شد و گریست و گفت:
ای پیامبر خدا! به خاطر خدا از تو میخواهم که به باد دستور دهی تا مرا به دورترین جا، به هند ببرد...
سلیمان به باد دستور داد و باد او را برد...
روز بعد ملک الموت طبق معمول بر سلیمان وارد شد...
سلیمان به او گفت: دیروز دوست مرا ترساندی... چرا آنطور به او نگاه میکردی؟.
ملک الموت گفت: ای پیامبر خدا... من هنگام چاشت نزد تو آمدم در حالی که خداوند به من دستور داده بود هنگام ظهر در هند روح او را قبض کنم! برای همین تعجب کردم که او نزد توست!.
سلیمان گفت: پس چکار کردی؟.
ملک الموت گفت: به همان جایی که خداوند دستورم داده بود رفتم و دیدم که او منتظر من است و روحش را گرفتم!.
﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡمَوۡتَ ٱلَّذِی تَفِرُّونَ مِنۡهُ فَإِنَّهُۥ مُلَٰقِیکُمۡۖ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَٰلِمِ ٱلۡغَیۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٨﴾ [الجمعة: 8].
«بگو آن مرگی که از آن میگریزید قطعا به سراغ شما میآید؛ آنگاه به سوی دانای نهان و آشکار بازگردانیده خواهید شد و به آنچه [در روی زمین] میکردید آگاهتان خواهد کرد».
و هر که بمیرد به هیچ عنوان پس از مرگ به دنیا باز نخواهد گشت و از قبر خود بیرون نخواهد آمد تا آنکه هنگام قیامت در شیپور دمیده شود...
بنابراین هر کس ادعا کند کسی از امامان یا اولیای خداوند یا پیامبران پس از مرگ به دنیا باز خواهد گشت بزرگترین دروغ را به خداوند نسبت داده و از یارانِ شیطان است...
* * *
مسالهی دوم:
عذاب قبر و نعیمِ آن در قرآن و سنت ثابت است. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَحَاقَ بَِٔالِ فِرۡعَوۡنَ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ٤٥ ٱلنَّارُ یُعۡرَضُونَ عَلَیۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِیّٗاۚ وَیَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: 45-46].
«و فرعونیان را عذاب سخت فرو گرفت (۴۵) صبح و شام بر آتش عرضه میشوند و روزی که قیامت برپا شود [ندا میآید که] آل فرعون را در سختترین عذاب درآورید».
همچنین خداوند متعال دربارهی منافقان میفرماید:
﴿سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَیۡنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِیمٖ﴾ [التوبة: 101].
«به زودی آنان را دو بار عذاب میکنیم، سپس به عذابی بزرگ باز گردانده میشوند».
ابن مسعود و دیگران در تفسیر این آیه میگویند: عذاب اول در دنیا و عذاب دوم در قبر است، سپس به عذاب بزرگ در آتش جهنم باز گردانده میشوند...
اما احادیثی که دربارهی اثبات عذاب و نعیم قبر وارد شده بسیار است و حتی ابن قیم و دیگران به متواتر بودن آن تصریح کردهاند... من اکنون بیش از پنجاه حدیث در این باره در برابر خود دارم، از جمله در صحیحین بخاری و مسلم روایت است که پیامبر ج از کنار دو قبر گذشت، پس فرمود: «بیشک آن دو عذاب میشوند و برای کار بزرگی عذاب نمیشوند؛ یکی از آن دو خود را از ادرارش پاک نمیداشت و دیگری سخنچینی میکرد...».
همینطور در صحیحین روایت است که رسول خدا ج در دعای خود میفرمود: «خداوندا از عذاب قبر به تو پناه میبرم...».
* * *
مسالهی سوم:
عذاب و نعیم قبر از مسائل غیب است که با عقل قیاس نمیشود، و ایمان به غیب از مهمترین صفات مومنان است، چنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿الٓمٓ١ ذَٰلِکَ ٱلۡکِتَٰبُ لَا رَیۡبَۛ فِیهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِینَ٢ ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَیۡبِ﴾ [البقرة: 1-3].
«الف لام میم (۱) آن کتابی است که در آن هیچ شکی نیست [و] رهنمونی است برای متقیان (۳) کسانی که به غیب ایمان میآوردند...»
ابن قیم / میگوید: «آنچه شایسته است دانسته شود این است که عذابِ قبر، عذاب برزخی است؛ بنابراین هر کس در حالی بمیرد که مستحق عذاب است، بهرهای از این عذاب میبرد، چه دفن شود چه دفن نشود... حتی اگر حیوانات وحشی او را بخورند یا بسوزد تا آنکه خاکستر شود و در هوا پاشیده شود، یا به صلیب کشیده شود یا در دریا غرق شود، باز به روح و بدن وی همان عذابی میرسد که به میت مدفون میرسد»...
* * *
مسالهی چهارم:
از جمله امور حرامی که از برخی مردم ـ به ویژه زنان ـ سر میزند، داد و بیداد و نوحهسرایی هنگام مصیبت است...
در صحیحین آمده که رسول خدا ج فرمود: «از ما نیست کسی که بر صورت زند و گریبان درد و سخن جاهلیت گوید».
همچنین بخاری و مسلم روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «زنِ نوحهگر اگر پیش از مرگ توبه نکند روز قیامت در حالی برمیخیزد که شلواری از قطران پوشیده است و بدنش دچار خارش است»...
کسی که دچار مصیبت مرگ محبوبی شده باید صبر کند و انتظار اجر آن را داشته باشد و برای پاداش بزرگی که به سبب صبرش نصیب او میشود بشارت دهد... زیرا در صحیحین از رسول الله ج روایت است که خداوند متعال میفرماید: «بندهی مومن من هنگامی که برگزیدهی او از اهل دنیا را میگیرم و به امید پاداش صبر پیشه میکند، نزد من پاداشی جز بهشت ندارد»...
* * *
مسالهی پنجم:
زیارت قبور مشروع است و هدف از آن عبرت گرفتن است.. نه به قصد تبرک جستن از قبر یا خاک قبر یا سود بردن از میتی که آنجا دفن است...
همینطور جایز نیست که روزی خاص را برای زیارت تعیین کرد، زیرا از پیامبر ج ثابت نشده که روزهای خاصی را برای زیارت قبور معین کرده باشد و «هر کس در این امر ما (یعنی دین) چیزی نو بیاورد که از آن نیست، کارش مردود است»...
برخی از مردم هنگام زیارت قبور سورهی فاتحه را میخوانند که چنین کاری بدعت است و از پیامبر ج به ثبوت نرسیده که هنگام زیارت قبور چیزی از قرآن بخواند، بلکه برای اموات دعا و استغفار میکرد...
همچنین سفر خاص برای زیارت قبور جایز نیست چرا که پیامبر ج فرموده است: «بار سفر بستن جایز نیست مگر به سه مسجد: مسجد الحرام و این مسجدِ من، و مسجد الاقصی» [متفق علیه].
* * *
مساله ششم:
از دیگر موارد خلاف شرع و بدعتهای جنایز، گذاشتنِ دستههای گل بر روی جنازه یا قبر است. این کار در واقع تقلید و شبیه ساختن خود به کافران در دین و آیین آنان است، و رسول خدا ج میفرماید: «هر کس خود را به گروهی شبیه سازد از آنان است». [به روایت احمد].
همینطور اظهار احترام به ارواح شهدا یا دیگران با سکوت به مدت یک دقیقه که بدعتی است منکر، و دعا و استغفار برای آنان کافی است...
همینطور آویزان کردن تصاویر مردگان و حتی زندگان برای یادبود آنان یا هر هدف دیگری جایز نیست، چرا که پیامبر ج خطاب به علی س فرمود: «هیچ تصویری را مگذار مگر آنکه آن را معدوم سازی، و قبری را رها نکنی مگر آنکه با زمین همسطح بگردانی». [به روایت مسلم].
از دیگر امور خلافِ شرع، بلند کردن صدا هنگام تشییع جنایز و گفتن لا اله الا الله یا تکبیر به صورت دست جمعی است... مشروع این است که انسان به صورت انفرادی دعا کند یا ذکر خداوند گوید...
همینطور گفتن اذان در قبر یا پس از گذاشتن میت در قبرش جایز نیست و چنین کاری از پیامبر خدا ج و اصحابش ش به ثبوت نرسیده و ایشان فرموده است: «هر کس در این امر ما چیزی را نو پدید آورد که از آن نیست، کارش مردود است»...
از دیگر بدعتها دعای دست جمعی پس از نماز جنازه، یا پس از دفن میت است... مشروع آن است که هر کس خود برای میت دعا کند...
دفن میت در تابوت جایز نیست و اصل این است که میت با کفن خود و بدون تابوت در قبر گذاشته شود، مگر آنکه نیاز به تابوت باشد، مثلا جنازه به شدت آسیب دیده باشد و از هم پاشیده شود یا نظام آن حکومت اجازه دفن بدون تابوت را ندهد و خویشان آن میت مجبور به اطاعت از قانون باشند که در این صورت میتوان میت را در تابوت دفن کرد...
* * *
مسالهی هفتم:
انجام کارهای نیک از سوی شخص زنده و اهدای ثواب آن برای متوفی در حدود شرع جایز است، مانند دعا برای او یا حج و عمره و صدقه و قربانی برای او و انجام روزهی واجب از کسی که درگذشته و روزهی واجب بر گردنش هست...
اما قرائت قرآن یا نماز به نیت اهدای ثواب برای میت جایز نیست چرا که این کار از پیامبر ج ثابت نشده است...
همچنین از بدعتهای دیگر اجاره کردن قاری برای خواندن قرآن در مجالس عزا است...
* * *
مسالهی هشتم:
پیش از توزیع میراث باید مخارج کفن و دفن میت را جدا کرد و قرضهای وی را پرداخت نمود و وصیتش را انجام داد... پیامبر ج میفرماید: «نفس مومن به قرضهایش آویزان است تا آنکه از وی پرداخت شود»...
* * *
مسالهی پایانی:
که مسالهی اصلی و مصیبت بزرگ است، شرکی است که نزد برخی از قبور رخ میدهد، مانند کسانی که بر قبرها طواف میکنند یا از اهل قبور حاجت میخواهند یا اعتقاد دارند که اولیای مرده توانایی برآورده ساختن نیازها را دارند...
در حالی که خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُکُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡیَسۡتَجِیبُواْ لَکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٩٤﴾ [الأعراف: 194].
«بیشک کسانی را که به جز الله به فریاد میخوانید بندگانی هستند مانند شما، بنابراین آنان را [در گرفتاریها] فرا بخوانید؛ اگر راستگویید باید شما را اجابت کنند».
برخی از بندگان قبور آنان را طواف میکنند و به آن دست میکشند و بر آن بوسه میزنند و به آن سجده میبرند و در برابر آن با فروتنی و خشوع میایستند و نیازهای خود را عرضه میکنند... شفای بیماران یا درخواست فرزند!.
حتی گاه زائران قبور صاحب قبر را فریاد میزنند که ای سرورم! از فلان شهر به سوی تو آمدهام... ناامیدم مکن!!.
حال آنکه خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن یَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا یَسۡتَجِیبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ٥﴾ [الأحقاف: 5].
«و کیست گمراهتر از آنکه به جای الله کسی را به فریاد میخواند که تا روز قیامت او را پاسخ نمیدهد و آنها از دعایشان بیخبرند»...
و در بخاری روایت است که رسول الله ج فرمود: «هر کس در حالی بمیرد که همتایی به جز الله را به فریاد میخواند وارد آتش میشود»...
فریب شایعاتی را نخور که ادعا میکند فلان فقیر نزد قبر فلانی دعا کرد و بینیاز شد یا فلان مریض دعا کرد و شفا یافت یا صاحب فرزند شد...
ساختن مساجد بر قبرها حرام است...
بلکه نماز در مسجدی که در آن یا در صحن یا قبلهی آن قبری وجود دارد جایز نیست، زیرا پیامبر خدا ج در روایتی که مسلم تخریج کرده میفرماید: «بدانید که پیشینیان شما قبور پیامبران و صالحانشان را مسجد میکردند... قبر مرا مسجد نکنید که من شما را از این کار نهی میکنم»...
بلکه ساختن بنا بر روی قبر به هر شکلی جایز نیست... در صحیح مسلم آمده که پیامبر ج نهی کرد از اینکه قبر گچکاری شود یا بر آن بنشینند یا بر آن بنایی ساخته شود»... مشروع این است که پس از دفن میت همان خاکی که از قبر بیرون آورده شده بر آن ریخته شود و ارتفاع قبر از یک وجب بیشتر نشود...
چنانکه ساختن گنبد بر قبر جایز نیست زیرا رسول خدا ج خطاب به علی س فرمود: «تصویری را مگذار مگر آنکه معدومش سازی و قبری را مگذار مگر آنکه با زمین همسطحش بگردانی» [به روایت مسلم]...
و جابر س میگوید: پیامبر ج از گچکاریِ قبر و نشستن بر روی آن و بنا کردن بر آن نهی نمود [به روایت مسلم]...
«آیا کسانی را [با او] شریک میگردانند که چیزی را نمیآفرینند و خودشان مخلوقند؟ (۱۹۱) و نمیتوانند آنان را یاری کنند و نه خویشتن را یاری دهند (۱۹۲) و اگر آنها را به هدایت فرا خوانید از شما پیروی نمیکنند چه آنها را بخوانید یا خاموش بمانید برای شما یکسان است (۱۹۳) در حقیقت کسانی را که به جای الله میخوانید بندگانی امثال شما هستند پس آنها را بخوانید، اگر راست میگویید باید شما را اجابت کنند (۱۹۴) آیا آنها پاهایی دارند که با آن راه بروند یا دستهایی دارند که با آن کاری انجام دهند یا چشمهایی دارند که با آن بنگرند یا گوشهایی دارند که با آن بشنوند؟ بگو شریکان خود را بخوانید سپس دربارهی من حیله به کار برید و مرا مهلت مدهید (۱۹۵) بیتردید سرور من آن الله است که کتاب را نازل نمود و او دوستدار صالحان است (۱۹۶) و کسانی که به جای او میخوانید نمیتوانند شما را یاری کنند و نه خویشتن را یاری دهند (۱۹۷) و اگر آنها را به هدایت فرا خوانید نمیشنوند و آنها را میبینی که به سوی تو مینگرند در حالی که نمیبینند»...
* * *
از خداوند خواهانم که توحیدِ ما را تنها برای خود خالص گرداند و مسلمانانی را که به گمراهی رفتهاند هدایت نماید...
خداوندا ما را عامل به طاعت خود گردان و به سوی آنچه باعث خشنودی تو است رهنمون ساز...
و ما را در حالی بمیران که از ما خشنودی ای مهربانترین مهربانان... و از هراسِ بزرگِ روز قیامت ایمن گردان...
به قلم دکتر محمد بن عبدالرحمن العریفی
آغاز تآسیس اخوان المسلمین:
نویسنده: مجیب الله سعادت
امام حسن البناء نقش فعالی را در کنار مسئولیت های اساسی خود در مدرسه در زنده گی اجتماعی صهر اسماعیلیه برعهده گرفت .برای آشنایی باهیئت های دینی وشخصیت های مئوثر در شهر از دومکان مهم واساسی مدرسه ومسجد استفاده میکرد ودر مدت زمانی کوتاه همچنان که در مقاله ورساله ی پایانی وعده داده بود .به در سهای مشخص روزانه اکتفا نمیکرد؛ بلکه بسیاری از اوقات شب نیز به آموزش شاگردان مدرسه میپرداخت ,که در آن زمان بیشتر شان کار گران وتاجران درجه دوم وسوم وکارمندان دولتی بودند. اوهمچنان که پیشتر در قاهره برای تبلیغ از قهوه خانه ها نیز استفاده میکرد , در کنار مسجد ومدرسه به قهوه خانه های شهر اسماعیلیه میرفت روش اوبدین صورت بود که درمیان مردم صحبت میکرد ودقت مینمود که سخنانش بر روی چه کسانی تآثیر میگزارد سپس آن هارا در گروهای چند نفری برای ارشاد وتعلیم بیشتر وبحث وبررسی مسائل حیاتی به جاهای دیگر دعوت میکرد.در ضمن بحث گفتگو ی مستقیم سعی میکرد ازمنابع قدرت وتوانایی های افراد جامعه مطلع شود وراه نفوز را در آن ها بیابد.
دیری نپاید که متوجه شد,منابع قدرت وراه نفوذ در آنها عبارت اند از :1-علماء2- مشایخ طرق صوفیه ,3- شخصیت های وبزرگان مردمی ,4- گروها وهیئت های دینی واجتماعی.به همین خاطر همه ی اهمیت وتوجه خودرا در جهت تآثیر گذاری برروی این راه های نفوز اجتماع برروی آنها معطوف داشت.
با افزودن این مطلب که ملاحظات امام حسن البنا در مورد شرایط اجتماعی این شهر بر شناخت اوازنقش ویژه ای که برای آن شهر، اختصاص داده شده بود؛ زیرا اسماعیلیه از یک طرف، نقطه ی تمرکزِ اشغال گران انگلیس و اشغال اقتصادی بیگانگان به شمار می آمد. از طرف دیگر، ویژگی شهر به وجود پادگانهای نظام انگلیسی محدود نمی شد؛ بلکه دفترِ مرکزی شرکت کانالِ سویز در آن قرار داشت؛ که خطر آن، از خطر اشغال نظامی کمتر نبود، همچنین خانه ها و ویلاها شیک و پر از رفاه و آسایش که محل سکونتِ بیگانگان بود و بر منازلِ ساده ی کارگران اشراف داشت ویژگی خاصی دیگری را به این شهر میداد؛ همینگونه امام بنا می دید که نامِ خیابانها و تابلوهای راهنمایی در محله های عرب نشینِ شره به زبان اشغال گران اقتصادی و سیاسی نوشته شده بود علی رغم این که همه ذهنِ او ضرورتاً متوجه محیط و شرایط اجتماعی جدید بود؛ اما مدام به قاهره و نا هنجاری های موجود در آن می اندیشید و در مورد آن، امید و آرزوهای زیادی داشت ارتباط خود را به همین خاطر با جماعت اسلامی موجود در قاهره دوستانی که برای خدمت در رسالت اسلام با ایشان هم پیمان شده بودند؛ همچنان حفظ می کرد و به جمعیتِ (( جوانانِ مسلمان )) اهمیتِ ویژه ی میداد که در سالِ 1927 میلادی برای تأسیس آن همکاری نموده بود. مسئولیت خود را در کنارِ تمامِ این مشغولیت ها، به عنوان نماینده ی مجله ی ( الفتح ) که آن زمان توسط دفتر محب الدین خطیب، مسئولِ انتشاراتِ سلفیه و یکی از بنیان گذارانِ (جمعیت جوانان مسلمان) چاپ و توزیع می شد انجام میداد.
تنها پس از سپری شدنِ مدت زمان اندکی از تأسیس (جمعیت جوانانِ مسلمان) بود که جمعیت ویژه ی امام بنا پا به عرصه ی وجود نهاد، در ماه ذوا القعده 1347 هجری برابرِ مارس 1928 میلادی، بنا به یاد داشت شخصی امام حسن البنا افتتاحِ (جمعیت اخوان المسلمین) را شش نفر از کارگرانِ مصری شاغل در پادگانِ نظامی انگلیس ها طی نشستی با ایشان رسماَ اعلان نمودند.[1]
این اقدام رسالت و مسئولیتی بود که به پشتِ کار و فداکاری و تعمق و معرفت امام بنا نیاز داشت از طرف دیگر به جسمی که آمادگی تحملِ سختی ها و روحی که آن را در طبَق اخلاص نهاد به خداوند تقدیم نمود؛ نیازداشت، امام بنا آخرین سخنش در این اجتماع این بود ( این پیمانی است که با پروردگارم می بندم) این جوانِ فداکار و از خود گذشته، تحصیلات خود را در تابستان 1927 میلادی در سن 21 سالگی در دار العلوم به پایان بُرد و بلافاصله پوستن به یکی از گروه های اعزامی سالیانه ی حکومتی برای تحصیل در خارج رو به رو گردید؛ اما به دلایل نا معلوم از این کار صرف نظر نمود و شغل معلمی را در مدارس پذیرفت. کار و تدریس زبان و ادبیاتِ عرب در مدارس ابتدائیه ( امیریه ) واقع در شهر اسماعیلیه در منطقۀ کانال سویز بود. در تاریخ 1927/9/19 میلادی محل سکونت و کار جدیدش منتقل شد و تا سال 1946 میلادی از کار خود استعفا نمود به همان شغل معلمی اشغال داشت.
در این نوشتار کوشش شده است به اختصار تاریخ این جنبش از پیدایش تا زمان حال، بررسی شود. نخست به زمینهها و علل پیدایش آن میپردازیم.
۱-سقوط خلافت اسلامی در سال ۱۹۲۴م.
نخستین عامل پیدایش و شکل گیری جنبش اخوان المسلمین سقوط خلافت اسلامی در کشور عثمانی بود. این در زمانی بود که آرزوها و آرمانهای والای امت اسلامی، با اقدام خیانت بار آتاتورک تصادم و برخورد کرد، آخرین خلیفهی مسلمان از کشور ترکیه اخراج شد و همهی میراث معنوی و تاریخی او به تاراج رفت.
اگر چه نسیم دعوتهای مخلصانه برای نجات خلافت و خلیفهی مسلمانان وزیدن آغاز کرد، اما راه به جایی نبرد و خلافت اسلامی که پشتوانهی سیاسی و نظامی مسلمانان بود از میان رفت و جهان اسلام دچار سرگردانی شد.
سقوط خلافت اسلامی، همت امام حسن البنا را برانگیخت و او را به میدان مبارزه برای بیداری امت کشانید. همهی آرزوی او این بود که مجد و عزت اسلام و مسلمانان تجدید گردد. از این روی بازگشت به خلافت راشده از اهداف بزرگ او بود. او خواستار برافراشتن پرچم دفاع از دین و کیان امت بود. یکی از مهمترین عوامل ایجاد جماعت اخوان المسلمین همین عامل بود.
۲-غوغای جریانات تبشیری
در مصر و سایر کشورهای جهان اسلام، بخشی از نقشه استعمار این بود که از طریق جریانات تبشیری مسیحی، عقاید اسلامی را نابود کند، از این روی مبشران مسیحی فوج فوج راهی کشورهای اسلامی گردیده و از طریق دریا و خشکی عازم همهی شهرها و روستاها شده بودند. مسؤولان کشورهای اسلامی نظاره گر این صحنه بودند. اما به حکم اربابان استعمارگر، راه را برای این مبشران هموار میکردند و زمینهی ارتباطشان با مردم را فراهم میکردند. آنان نهادهایی را در کشورهای اسلامی تاسیس و هر چه میخواستند
میکردند، حتی از ربودن اطفال و زنان خودداری نمیکردند. هر کس متعرض آننان میشد، مسوولان کشورهای اسلامی، به عنوان اینکه این اشخاص دشمن حکومت و ملت هستند، با او برخورد میکردند.
۳- جهل مزمن و فساد گسترده
یکی از عوامل تاسیس و پیدایش اخوان المسلمین، گسترش جهل و بیسوادی و فراگیر شدن فساد بود. فساد در همه چیز راه یافته بود. مصر و جهان اسلام نیازمند جنبشی بود که مسیر تاریخ را تغییر دهد. از آنجا که کشورهای اسلامی تحت اشغال استعمار بودند و استعمارگران منابع ملی را به یغما میبردندو فرزندان امت از حقوقشان محروم شده بودند، نه از فساد جلوگیری میشد و نه برنامهای برای از بین بردن جهل و بیسوادی وجود داشت. از این روی دنیای اسلام نیازمند جریانی بود که این بلای ویران گر را از میان بردارد. این وضعیت اسفناک همواره ذهن و اندیشهی امام بنا و هم فکران او را به خود مشغول کرده بود. زمانی که جنبش اخوان تأسیس شد، یکی از اهداف آن از بین بردن این مشکلات بود.
۴- بیبند و باری و هرزه گی
استعمار به اسم آزادی اندیشه، به جنگ اندیشهها و افکار مسلمانان پرداخت. رفتارهای نیک و ارزشهای اخلاقی به اسم آزادی نابود میشدند و موج الحاد هم چون سیلی بنیان کن همه چیز را از پیش روی بر میداشت. آزادی زن برنامهای شده بود برای ترویج فحشا و بیبندوباری اخلاقی و رواج فساد. بسیاری از عادات و سنتهای غربی که با آداب اجتماعی و دینی مسلمانان در تعارض بود، در کشورهای اسلامی رواج مییافتند. کابارهها و
میخانهها در کشورهای اسلامی تاسیس و موج فرومایگی و بداخلاقی به راه افتاده بود. یکی از شاهدان عینی گفته است: قاهره تبدیل به میخانه و کابارهای بزرگ شده بود که عیاشان از سراسر جهان به آن روی میآوردند و در آنجا با رفتارهای ناهنجار خود، مردم را دچار مصیبت کرده بودند، تا جایی که صداهای بسیاری بلند شدکه به رفتار توریستهای بیگانه معترض بودند.
این حالت و شرایط اقتضا میکرد که جنبشی اسلامی وارد کار شود و در راستای تغییر این وضعیت فعالیت کند و این امر از جمله عوامل ایجاد جماعت اخوان المسلمین بود. (۱)
۵- بازگرداندن خودباوری و اعتماد به نفس به مسلمانان
پس از فروپاشی خلافت عثمانی، مسلمانان در سراسر جهان به شدت سرخورده و مأیوس شده بودند و خودباوری و اعتماد به نفس خود را کاملاً از دست داده بودند. و جود استعمار و تفوق سیاسی و فرهنگی آن مزید بر علّت شده بود. از چنین مردمی با چنین روحیاتی هیچ امیدی برای اقدام مثبت و تعییر اوضاع موجود نمیرفت. در این شرایط لازم بود تا اوضاع دگرگون شود و در مسلمانان روح خودباوری و اعتماد به نفس دمیده شود. پیدایش جنبش اخوان المسلمین این رسالت را به درستی انجام داد و در مسلمانان، به ویژه مردم مصر، روح تازهای دمید و امید و نشاط و خودباوری را در آنان دوچندان کرد، زیرا بسیاری از مسلمانان باور داشتند که پیام اخوان المسلمین، ندای عزت و سربلندی آنان است
بخش اول
اخوان المسلمین
تعریف:
اخوان المسلمین بزرگترین حرکات اسلامی معاصر است، شعارش بازگشت به سوی اسلام حقیقی
میباشد، اسلامیکه مطابق قرآن و سنت باشد , میخواهد که شریعت اسلامی در زندگی
انسانها تطبیق شود، حرکتی است که در مقابل سیلاب " علمانی" در مناطق
عربی و اسلامی و سائر مناطق می ایستد و مقاومت میکند.
تأسیس و افراد
برازنده:
-مؤسس این حرکت شیخ حسن البنا (1224-1268هـ) (1904-1949م) است، وی در قریه ای از
قریه های بحیرهء مصر تولد شد، و در یک خاندان متدین نشو و نمو نمود که آثار آن در
تمام زندگی اش جلوه گر بود.
-در پهلوی تعلیمات دینی اش در خانه و مسجد در مدارس حکومتی نیز درس خواند و بعدا
به دارالعلوم در قاهره پیوست و در سال ( 1927م) از آنجا فارغ شد.
-در یکی از مدارس ابتدایى اسماعیلیه مدرس تعیین شد و در آنجا فعالیت دینی اش در
میان مردم شروع شد، خصوصا در قهوه خانه ها و در میان کارکنان کانال.
-در ماه ذو القعده 1327هـ / ابریل 1928م تهداب حرکت اخوان المسلمین گذاشته شد.
-در 1932م استاد حسن البنا به قاهره انتقال نمود وبا انتقال وی حرکت نیز به قاهره
انتقال کرد.
-در سال 1352هـ/1932م جریدهء هفته وار ( اخوان المسلمین) انتشار یافت
و مدیر آن استاد محب الدین خطیب (1303-1389هـ) ( 1886-1969م) تعیین گردید بعد از
آن در سال (1357هـ/ 1938 م) "النذیر" انتشار یافت و بعد از آن در سال
(1367هـ /1947م ) "الشهاب " به نشر رسید ... و مجله ها و جریده های
متعلق به حرکت پیهم شروع به انتشار نمود.
-در سال 1941م اولین هیئة تأسیسیه متشکل از صد عضو تشکیل یافت که افراد آنرا خود
حسن البنا انتخاب نمود.
-اخوان المسلمین در سال 1948م در جنگ فلسطین شرکت نمودند و با نیروی خاصی که
داشتند در معرکه داخل شدند، این رویداد را استاد کامل شریف در کتاب خود ( الإخوان
المسلمین فی حرب فلسطین ) به تفصیل ذکر نموده است.
-در 8 نومبر 1948م محمود فهمی نقراشی – صدراعظم مصر در آن
وقت- فیصله ای را صادر نمود که طبق آن باید جماعة اخوان المسلمین منحل گردیده
دارایى هایش ضبط شود و افراد برا زندهء آن زندانی گردد.
-در دسمبر 1948م محمود فهمی ترور شد و اخوان المسلمین متهم به قتل آن گردید،
طرفداران محمود فهمی نقراشی در جنازه اش اعلان نمودند: سر حسن البنا در مقابل سر
نقراشی،همان بود که در12فروری 1949م حسن البنا ترورکرده شد.
-در سال 1950م دوران وزارت نحاس آمد و مجلس دولت فیصله نمود که: امر به انحلال
جماعت باطل است و دیگر اساس ندارد بنابر همین فیصله قیودات از سر راه جماعت
برداشته شد.
-در سال 1950م استاد حسن الهضیبی (1306-1393هـ) (1891-1973م)
به حیث رهبر اخوان المسلمین تعیین گردید، وی یکی از بزرگترین قاضیان مصر بود و
چندین بار زندانی شده بود و در سال 1954م حکم اعدامش صادر شد بعدا از اعدام به حبس
ابدی تخفیف یافت ولی در سال 1971م برای آخرین بار از زندان رهایى یافت.
-در برج اکتوبر 1951م روابط مصر و بریطانیا قوی گردید بنابرین اخوان المسلمین جنگ
های چریکی را ضد انگلیس در کانال سویس آغاز کردند که آن را کامل شریف در کتاب (
المقاومة السریة فی قناة السویس) ثبت نموده است .
-در 23 یولیو 1952م افسران مصری به سرکردگی محمد نجیب
انقلاب یولیورا با همکاری اخوان المسلمین براه انداختند ولى اخوان المسلمین بعد از
پیروزی انقلاب اشتراک در حکومت را ترک کردند، زیرا هدف افسران از انقلاب واضح بود
[یعنی آنان حکومت اسلامی را نمی خواستند] جمال عبدالناصر ترک نمودن آنان را یکنوع
دسیسه پنداشت و در میان افسران و اخوان المسلمین تنش وخصومت ایجاد شد بعدا این تنش
و خصومت بالا گرفت و بحدی رسید که در سال 1954م حکومت به گرفتاری اخوانی ها اقدام
نمود وهزاران نفر آنان را تبعید کرد، حکومت دراین اقدام خود این را بهانه کرد که:
اخوانی ها می خواستند جمال عبد الناصر را در میدان المنشیه در اسکندریه به قتل
برسانند، در همین ایام شش تن آنان اعدام کرده شد که آنان عبارت اند از: عبد القادر
عوده, محمد فرغلى, یوسف طلعت، هنداوی دویر، ابراهیم الطیب، و عبد اللطیف.
-در سال 1965-1966م بار دیگر خصومت و تنش میان حکومت و
اخوان شدت گرفت و حکومت بار دیگر به گرفتاری، تعذیب و اعدام دست زد که دراین بار
سه تن را اعدام نمود و آنان عبارت اند از:
1-سید قطب ( 1324- 1387 هـ ) 1906- 1966م) وی کسی بود که مفکر دوم بعد از حسن
البنا در جماعت اخوان المسلمین و یکی از رهبران مفکورهء جدید اسلامی شناخته می
شود.
* در سال 1954م زندانی شد ده سال را در زندان سپری نمود و در سال 1964م به سفارش
رئیس جمهور عراق عبد السلام عارف از حبس رها شد، لیکن دیری نگذشت که دو باره به
زندان برده شد و به حکم اعدام مواجه گردید.
* وی چندین کتاب ادبی و فکری اسلامی نوشته که از آنجمله است: (العدالة الإجتماعیة
فی الإسلام، خصائص التصور الإسلامی ومقوماته فی ظلال القران، معالم فی الطریق) و
غیره.
2-یوسف هواش
3-عبد الفتاح اسماعیل.
-جماعت اخوان تا وفات عبد الناصر 28/9/1970م کار خویش را به طریق مخفی پیش می برد.
-در دوران انور السادات افراد جماعت تدریجا رهایى یافتند .
-بعد از هضیبی عمر تلمسانی ( 1904- 1986م ) رهبر جماعت تعیین گردید، مقام رهبری
جماعت اخوان المسلمین با سر پرستی وی تمام دارایى های ضبط شده خویش را که در دور
عبد الناصر ضبط شده بود و همچنان همه حقوق خویش را به طور کامل درخواست نمود و
رهبر جماعت افراد جماعت را به طریقی واداشت که از خصومت و درگیری ها با حکومات
بدور بمانند و همیشه توصیه میکرد که باید دعوت و کار خویش را به حکمت پیش برده
تندروی و جانب واقع شدن را کنار بگذارند.
-بعد از أستاذ تلمسانی محمد حامد ابونصر رهبر تعیین گردید وروش استاد تلمسانی را
در پیش گرفته از اسلوب وی استفاده کرد.
-تعدادی از افراد برا زنده اخوان المسلمین در خارج مصرنیز ظهور نمودند که برخی از
آنها را اینجا ذکر میکنیم:
1-شیخ محمد محمود الصواف که مؤسس و رهبر اخوان المسلمین در عراق بود، وی چندین
کتاب نوشته و در نشر اسلام در افریقا نقش بارزی داشت آنهم بعد از هجرتش از عراق و
استقرارش در مکهء مکرمه سال 1959م.
2- دکتور مصطفى السباعی ( 1334-1384هـ) (1915-1964م) اولین رهبر عام اخوان
المسلمین در سوریا، وی دکتوری خودرا سال 1949م از دانشکدهء شرعیات ازهر اخذ نمود،
در سال 1948م گروپ های اخوانی را به طرف فلسطین سوق داد و رهبری نمود،همچنان در
سال 1949م خودرا به حیث وکیل دمشق کاندید کرد، وی خیلی سخنور و خطیب ممتاز بود،
سال 1954م دانشکده شرعیات را در دمشق تأسیس کرد وخودش اولین رئیس آن بود، وی چندین
کتاب نوشته که از جمله آنها (السنة و مکانتها فی التشریع الإسلامی، المرأة بین
الفقه والقانون، قانون الأحوال الشخصیة) وغیره میباشد.
3-در 13 رمضان 1364هـ مطابق 19/11/1945م جماعت اخوان
المسلمین در اردن تأسیس گردید و اولین رهبر آن شیخ عبد اللطیف أبو قوره بود، سال
1948م وی گروپ های اخوان المسلمین را در اردن به طرف فلسطین قیادت نمود.
-در 26/11/1953م استاذ محمد عبد الرحمن متولد سال (1919م) ناظر عام بر اخوان
المسلمین در اردن تعیین گردید و تا حالا درمنصب خود ایفاء وظیفه میکند، وی سه قطعه
شهادت نامهء علمی را دارا میباشد.
افکار و معتقدات اخوان المسلمین:
-برداشت اخوان المسلمین از اسلام این است که: اسلام همه شمول بوده مقتصر به جانبی
نیست.
-اخوان المسلمین میکوشند که دائرهء کارشان وسعت پیداکند و حرکت جهان شمول وعالمی
گردد.
-حسن البنا حرکت را چنین معرفی نموده میگوید: ( اخوان المسلمین دعوت سلفی، طریقهء
سنی، حقیقت صوفیه، هیئة سیاسی، گروه ریاضت کشیده، پیوند علمی و ثقافتی، شرکت
اقتصادی و مفکورهء اجتماعی است).
-حسن البنا مؤکدا میگوید: شعار و علامات اخوان المسلمین امور آتی است:
1-دوری از مواضع اختلاف.
2-دوری از بدگویى بزرگان .
3-دوری از فرقه گرائی و حزب گرائی.
4-توجه جدی به خود سازی و مرحله به مرحله پیش رفتن.
5-ترجیح دادن جانب عملی به نسبت جانب دعوائی و اعلانات.
6-توجه جدی به جانب جوانان .
7-سرعت انتشار در قریه ها و شهرها.
-وی میگوید: خصوصیات اخوان امور ذیل میباشد:
* دعوت ربانی است زیرا اساسی که محور اهداف ماست همانا نزدیکی مردم به پروردگارشان
میباشد .
* دعوت جهان شمول وعالمی است، زیرا این دعوت متوجه همهء مردم است و همه مردم در
نظر دعوت برادر هم اند، اصل شان یکی، پدرشان یکی، نسب شان یکی است، برتری میان شان
فقط به تقوى است و به خیر و فضیلتی است که به جامعه تقدیم مینمایند.
* دعوت اسلامی است چون منسوب به سوی اسلام میباشد.
-أستاذ حسن البنا میگوید: مراحل کار مطلوب از برادر راستین به ترتیب آتی است:
1-إصلاح شخص خود تاکه جسم قوی, خلق حسن, فکر روشن، وعقیدهء
سالم داشته باشد، عبادتش درست باشد، و برکسب توانا باشد.
2-إصلاح خانواده مسلمان, یعنی أهل خانواده اش را وادار به احترام مفکورهء خود سازد
و همچنان آنان را وادار بسازد که آداب اسلامی را در تمام امور خانوادگی خویش رعایت
نمایند.
3-رهنمایى جامعه توسط تعمیم خیر و صلاح و مقابله با بدی ها و منکرات.
4-آزاد سازی وطن از هر نوع تسلط سیاسی , اقتصادی و روحی بیگانکان
غیر مسلمان.
5- إصلاح حکومت تا که واقعا إسلامی باشد.
6-باز گردانیدن مراکز حکومتی به امت إسلامی توسط آزاد سازی ممالک إسلامی و زنده
ساختن مجد و عزتش.
7-تعمیم همهء عالم به نشر دعوت اسلامی در هرگوشه و أکناف آن تاکه دیگر فتنه ای
باقی نماند و دین همه اش ازآن خدا باشد (و یأبی الله إلا أن یتم نوره) و خداوند (
نور خودرا پوره کردنی است .
-أستاذ حسن البنا مراحل دعوت را به سه بخش تقسیم میکند:
1-تعریف. 2-ساختن . 3-إجراء نمودن.
-أستاذ بنا در « رسالة التعالیم » میگوید: (أرکان بیعت ما ده چیز است آنان را بیاد
دارید:
(فهم، إخلاص، عمل، جهاد، قربانی، ثبات، تجرد، برادری، و اعتماد) بعد از آن به شرح
هر یکی از این ارکان میپردازد سپس میگوید: ( أی برادر راستین این خلاصهء دعوت تو و
مختصر مفکورهء توست و میتوانی که همهء این ارکان را در پنج کلمه خلاصه سازی : الله
هدف ماست, رسول الله( رهبر ماست, قرآن قانون ماست, جهاد راه ماست، شهادت آرزوی
ماست. و میتوانی که مظاهر و أعمال آن را در پنج کلمهء دیگر خلاصه سازی : صاف و
ساده بودن، تلاوت قرآن کریم، نماز، نظامی بودن، و أخلاق).
-أستاذ سید قطب فهم خود و فهم اخوان المسلمین را از اسلام در کتاب
خود (خصائص التصور الإسلامی و مقوماته) منعکس ساخته میگوید:
خصائص تصور اسلامی بر اینها استوار است: (ربانی بودن .. ثبات .. شمول .. توازن ..
مثبت بودن .. واقع گرائی و توحید) بعد مؤلف مذکور برای هر یکی ازین خصائص فصل
مستقلی منعقد میسازد و آنرا شرح داده معنایش را واضع میکند.
-سمبول اخوان المسلمین دو شمشیر به شکل متقاطع که در میان شان قرآن کریم قرار دارد
و این کلمه قرآنی «واعدوا» و این سه کلمه دیگر: حق، قوة، حریة، میباشد.
ریشه های فکری و
اعتقادی:
-اخوان المسلمین تأکید بر ضرورت جستجوی دلیل و اهمیت بازگشت به سوی دو منبع اصلی
یعنی قرآن و سنت و پرهیز از هر نوع شرک بخاطر رسیدن به توحید کامل مینمایند، این
همه را از دعوت سلفی اخذ نموده اند.
-دعوت شان از دعوت شیخ محمد بن عبد الوهاب، از دعوت سنوسی، و از دعوت سید رشید رضا
متأثر است و اغلب این دعوت ها در حقیقت گسترش مکتب شیخ ابن تیمیه متوفى سال 728هـ
1328م میباشد که آن مأخوذ از مدرسهء احمد بن حنبل رحمه الله تعالى است.
-اخوان المسلمین از صوفیه نیزاموری را که به تهذیب و تربیه نفس تعلق دارد و نفس را
به مدارج کمال بالا میبرد اخذ نموده اند همانطوریکه صوفیان اوائل بودند یعنی سالم
بودن عقیده و دوری از هر نوع بدعت، کجروی، ذلت و امورسلبی.
-حسن البنا مفاهیم سابقه را در دعوت خود گنجانیده وعلاوه بر آن اموری را که عصر تقاضا
میکند از قبیل مقاومت و ایستادگی در مقابل افکاری که در همه
مناطق عموما و در مصر خصوصا رو به گسترش نهاده، نیز درج نموده است.
انتشار و جاهای نفوذ:
-حرکت در اسماعیلیه شروع شد و از آنجا به قاهره انتقال نمود و از آنجا به اکثر
شهرها و قریه های مصر نشر شد، شاخه های اخوان در مصر در اواخر دهه چهل به ( 3000)
شاخه رسیده بود که این شاخه ها تعداد کثیری از اعضاء را در خود گنجانیده بود.
-حرکت به مناطق عربی دیگر نیز منتقل شد و وجود قابل ملاحظه
ای در سوریه، فلسطین، أردن، لبنان، عراق، یمن، سودان، و غیره پیدا کرد و الحال در
اکثر اکناف عالم پیروانی دارد[2].
بخش دوم:
برخی از ویژگی های نهضت اخوان المسلمین
همچنان که پیشتر گفتیم، حرکت اخوان المسلمین حرکتی است اسلامی، اصلاحی و نوگرا که مهم ترین مسئولیت خود را باز سازی و احیای اسلام و زندگی امت مسلمان می داند.
اما این حرکت و نهضت دارای ویژگی هایی است که آن را از دیگر حرکت ها و دعوت های اصلاحی و احیا گری اسلامی که پیش از آن وجود داشته یا با آن هم عصر میباشد جدا می سازند. بارزترین و مهم ترین ویژگی های آن سه موضوع است که بر حول محورِ آنها سخن خواهیم گفت، عبارت اند از:
1- نگریستن به اسلام به عنوانِ دین فرگیر و همه جانبه.
2- رویکرد ایجاد وحدت و همآهنگی و پرهیز از نزاع و تفرقه.
3- توجه به سازندگی بنیانِ تربیتی کامل و متکامل.
هر یک از این ویژگی ها و محاور سه گانه، سخنِ خواص خود را می طلبد که در صفحات آینده در موردشان سخن خواهیم گفت.
اینکه سخن را از ویژگی اول فراگیر و همه جانبه به اسلام است آغاز می نماییم.
1- نگاه فراگیر و همه جانبه به اسلام
یکی از بارزترین ویژگی هاییکه دعوت اخوان المسلمین را از دیگر دعوت ها متمایز می سازد، معرفت اسلام به عنوان دین کامل و فراگیر است. آنان اسلام را همچون بسیاری به ویژه در عصر عقب ماندگی تمدن و جمودِ فکری نمی فهمد و /ان را در محدوده ی مجموعه ی از عقاید و عبادات و شعائری که مسایل مهم حیاتی جامعه و قضایای مربوط به حکومت و میادین سیاست و اقتصاد و گرایش های فرهنگی و فکری هیچ گونه ارتباطی نداشته باشد، زندانی نمی کنند. استعمار غرب بشتر ممالک مسلمان نشین را به اشغالِ خود در آورده و بر سرنوشت و مقدورات زندگی ایشان تسلط پیدا کرده، از این نوع نگرش به اسلام که آن را به مسایل درونی در چهار دیواری مسجید محدود می دانند با روی گشاده استقبال نموده آن را بابِ طبع و میل خود می شمارد!
امام اخوان این نوع نگرش و نگاه محدود و جزئی و تجزیه کننده ی اسلام را مردود شمرده وبر این باور اند که یکی از ویژگی های اسلام فراگیری و عمومیت زمانی، مکانی و انسانی آن است. که امام حسن البنا در مقاله ی (( من وحی حراء )) با تعبیر شیوا و رسا در مورد آن فرمودند:
(( اسلام پیام و رسالتی است که از جهت طولی گستره ی آن با گسترده گی همه ی زمانها است و از جهت ارزی همه ی افق های زندگی مردم را در بر می گیرد و از جهت عمقی همه ی عرصه های مربوط به دنیا و آخرت را شامل می شود)).
به راستی مسائلی از اسلام کنار نهاده شده که بخشی از هویت و ماهیت آن به شمار می آیند.
امر به معروف و نهی از منکر را- که فریضه ی اسلامی و زمینه ساز خیر و مصلحت امت مسلمان و یکی از با ارزش ترین اوصافِ پارسایان است از آن جُدا کردند.[3]
همچنان که خداوند متعال می فرماید: { کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ} [آل عمران: 110].
ترجمه: شما ( ای پیروان محمّد ) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شده اید ( مادام که ) امر به معروف و نهی از منکر می نمائید و به خدا ایمان دارید .
می بینیم که خداوند امر به معروف و نهی از منکر را به خاطر جلب توجه به اهمیت آن به ایمان پیش انداخته است. همچینین خداند متعال می فرماید:
{وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَیُطِیعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ} [توبه: 71].
ترجمه: مردان و زنان مؤمن ، برخی دوستان و یاوران برخی دیگرند . همدیگر را به کار نیک می خوانند و از کار بد باز می دارند ، و نماز را چنان که باید می گزارند ، و زکات را می پردازند ، و از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری می کنند . ایشان کسانیند که خداوند به زودی ایشان را مشمول رحمت خود می گرداند . ( این وعده خدا است و خداوند به گزاف وعده نمی دهد و از وفای بدان هم ناتوان نیست . چرا که ) خداوند توانا و حکیم است .
در این آیه خداوند امر به معروف و نهی از منکر را بر اقامه ی نماز و دادنِ زکات، جلو انداخته است.
گاهی هم از این فریضه ی دینی همچنان که در سوره ی عصر آمده با عبارت ((توصیه به حق)) از آ« تعبیر شده است.
همچنان که در حدیث دارمی آمده است و امام مسلم آن را روایت نموده، از آن به عنوان نصیحت دینی نام برده شده است. که از رسول خدا صلی الله علیه وسلم سوال شد نصیحت برای چه و چه کسی؟ فرمود: (( برای اجرای امر خداوند و پیامبر او به وسیله ی قرآن و اندرز پیشوایان و عامه مردم.))
همچنین حکم به آنچه خداوند متعال نازل فرموده که فریضه ی قطعی است از اسلام حذف نموده در حالی که خداوند متعال کتابش را برای قرائت مردگان نازل ننموده بلکه برای خواندن بر زندگان آن را فرو فرستاده است در عین حال می فرماید: {وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ} [مائده:44].
ترجمه: هرکس برابر آن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است ( و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد ) او و امثال او بیگمان کافرند .
{وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ} [مائده: 45].
ترجمه: و کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکم نکند ( اعم از قصاص و غیره ) او و امثال او ستمگر بشمارند .
{وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ} [مائده: 47].
ترجمه: و کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکم نکند ، او و امثال او متمرّد ( از شریعت خدا ) هستند .
این درست است که این آیات در مورد اجرای تورات و انجیل توسط اهل کتاب اعم از یهود و مسیحیان نازل شده؛ اما الفاظ آن عام است و شامل همه ی آنچه که خداوند نازل نموده اند و شاملِ همه ی کسانی که بدان حکم ننمایند می شود زیرا به هیچ وجه معقول نیست قرآن که معجزه ی ماندگار و در برگیرنده ی همه رهنمودهای زندگی است و خداوند آن را به مسلمانان فرو فرستاده، منزلتش پایین تر از تورات و انجیل می اشد که بر مسیحیان و یهودیان نازل گردیده است. همچنین قابل تصور نیست هر گاه آن حکم و اجرای آنچه را که برای شان نازل شده کنار بگذارند به کفر و فسق و ستم یا هر سه توصیف می شوند؛ اما هر گاه مسلمانان به کتاب خداوند پشت کنند و آن را اجرا ننمایند به چنین صفاتی توصیف نشوند، اگر آن گونه باشد عدالت و دادگری خداوند کجا خواهد بود. همچنان وحدت امت مسلمان را از اسلام جُدا کرده اند، وحدتی که خداوند از آن به عنوان امت وسط و یا خیر امت اسم برده و خطاب به ایشان می فرماید:
{إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ} [انبیاء: 92].
ترجمه: این ملّت یگانه ای بوده و من پروردگار همه شما هستم ، پس تنها مرا پرستش کنید ( چرا که ملّت واحد ، با برنامه واحد ، باید روبه خدای واحد کند ) .
همچنین دوستی با دوستان خداوند و دشمنی با دشمنان او را از اسلام حذف کردند و این فرموده ی خداوند است.
{وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ} [مائده:51].
ترجمه: هرکس از شما با ایشان دوستی ورزد ( و آنان را به سرپرستی بپذیرد ) بیگمان او از زمره ایشان بشمار است . و شکّ نیست که خداوند افراد ستمگر را ( به سوی ایمان ) هدایت نمی کند.
همچین ضرورت تربیت و گسترش اندیشه و فرهنگ اسلامی را که باید برای آن منزل و مدرسه و مسجد و مردم با هم همآهنگی نمایند؛ تا نسلی برخوردا از عقل و اندیشه و عاطفه و سلوک و رفتار اسلامی بار یباید، کنار نهاده اند.
همچنین بسیاری از احکامِ قطعی متعلق به قوانین مدنی؛ مانند حرام بودن ربا، احتکار، قمار و مسائل مربوط به امور جزائی؛ مانند اجرای حدود بر سارقان و زنا کاران و کسانی که دیگران را به مسایل ناموس (قذف) متهم می کنند شراب خواران کنار گذاشته اند.
آیا انسان مسلمان می تواند در برابر همه مسائلِ حیاتی و حساس اسلام سکوت کند؟ آنچه را که خداوند حرام نموده حلال کند و آنچه را حلال فرموده حرام کند؟ فرائض و واجبات دین را کنار بگذارد؟ آیا برای مسلمانی که به الوهیت خداوند ایمان آورد و اسلام را به عنوان دین خویش پذیرفت و به رسالت رسول خدا صلی الله علیه وسلم یقین پیدا کند و قرآن را به عنوانِ امام و اساس زندگی خویش برگزید، این امکان وجود دارد که اسلام را در گوشه ی محدودی زندانی نماید و میدان را برای فلسفه ها و باورها و مکاتب و قوانین و نظامهای وارد شده از طرف بیگانگان و فرهنگ و آداب و رسومِ غربی خالی بگذارد تا نفوذ و حاکمیتِ استعماری و اشغال گری و بیگانه ی خود را بر همه ی ابعادِ زندگی مسلمانان تحمیل نماید، همه مسلمانان یا دست کم بسیاری از ایشان در گذشته بسیار علاقه مند بودند که اذکار و اورا د وعباداتی را که جزء اسلام هم نبودند به آن اضافه کنند؛ اما عالمانِ محقق و پایبند به قرآن و سنت آن کار ها را نا روا و نا مشروع شمرده و آن را تشریح و انشاء حکمی که خداوند به آن اجازه نداده به حساب آوردند به این حدیث صحیح استدلال نموده اند که پیامبر صلی الله علیه وسلم می فرماید: ((مَنْ أَحْدَثَ فِی أَمْرِنَا هَذَا مَا لَیْسَ فِیهِ فَهُوَ رَدٌّ)) (متفق علیه)
کسی که در این امر ما (دین) چیزی بیاورد، که از آن نیست، مردود است.
اما مسلمانانِ عصرِ کنونی بر عکس آنان، برای حذف مسائل حیاتی و ضروری دین از خود اشتیاق بسیاری نشان می دهند، آنان در پی عقیده ی بدونِ شریعت، ایمانی بدونِ عمل، عبادتی بدون اخلاق و اخلاق بدونِ جهاد و دین بدون دولت و حقیقت منهای قدرت و قرآنی بدون شمشیر و اسلحه هستند.
به همین دلیل امام حسن البنا از همان آغاز جنبش و جهادِ خود در اندیشه ی باز گردانیدنِ دوباره ی اموری بود که از اسلام جُدا گردیده است منادی اسلام کامل وفرا گیر بود که همه اموربه زنده گی مادی معنوی ، فردی واجتماعی ، اقتصادی وسیاسی ، اخلاقی وفرهنگی ، محلی وبین المللی را شامل بشود [4]
امام حسن البنا و اخوان المسلمین
اخوان المسلمین جمعیتی اسلامی و کامل است که برای برپاداری دین اسلام در روی زمین و محقق نمودن اهداف و مقاصدی که اسلام به خاطر آن آمده، تلاش میکند.
اخوان المسلمین چنان ایمانی به اسلام دارند که جریانهای اسلامی را گرد میآورد وبه عنوان قانون وبرنامهای جامع برای تمامی جنبههای زندگی به آن باور دارند.
به دنبال هجوم وحشیانهای که این حرکت در معرض آن قرار دارد، و نیرنگ فریبکارانهای که دعوت و پیروانش را تهدید میکند، تأکید میکنیم که دعوت اخوان المسلمین دعوتی اسلامی نابی است که در دعوت و اصلاح و تغییر از روش پیامبر اکرم (ص) پیروی میکند و درنتیجه ادامهی راه استواری است که بزرگان قدیم آن را پیمودهاند. دعوتی پاک و مبرا از طمع و خواهشات. دعوتی که برپا شده تا امت اسلامی را نیروی تازه بخشد و شکوه از دست رفتهی اسلام را باری دیگر بازگرداند. و چون این رویه را در پیش دارد به اذن خداوند پیروز خواهد شد و دشمنان و بدخواهان نخواهند توانست در برابر آن بایستند و راه آن را سد کنند، (وَلَا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ): (و نیرنگ زشت جز [دامن] صاحبش را نگیرد). (فاطر ۴۳) (إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ): (در حقیقت ما فرستادگان خود و کسانى را که گرویدهاند در زندگى دنیا و روزى که گواهان برپاى مىایستند قطعاً یارى مىکنیم). (غافر ۵۱). این بود توضیحی پیرامون برخی از جنبههای این دعوت وحقیقت آن چنان که استاد امام حسن البنا -رحمه الله- بیان فرمودهاند.
امام حسن البنا در رساله (اخوان المسلمین زیر پرچم قرآن) میگوید:
«ای اخوان المسلمین: و بلکه ای همهی مردم، ما یک حزب سیاسی نیستیم اگر چه سیاست بر پایههای اسلامی در ریشهی اندیشهمان باشد، و یک انجمن خیریه هم نیستیم هرچند که کار نیک و اصلاح از بزرگترین اهداف ما باشد، و یک تیم ورزشی هم نیستیم اگر چه نرمش بدنی و روحی از مهمترین ابزار ما باشد.
ما هیچ کدام از اینها نیستیم؛ همه اینها را هدفی موقت، محدود و کوتاه مدتی میطلبد که فقط به خاطر میل به تشکیل یک گروه و به هدف برچسب القاب اداری خوردن، بوجود آمده است. ولی ما ای مردم: اندیشه و باور، اساس و برنامهای داریم که مکان و زمان و جنس نمیشناسد و مرزهای جغرافیایی را در مینوردد و تا زمین را از خداوند به ارث نبرد پایان نخواهد یافت؛ چراکه این برنامهی پروردگار جهانیان و روش حضرت رسول الله است».
در جایی دیگر در پایان رساله «از دیروز تا امروز» میگوید:
«ای اخوان المسلمین: شما یک انجمن خیریه، یا یک حزب سیاسی و یا یک جمعیت محدود به اهداف کوتاه مدت، نیستید بلکه شما روحی تازهاید که در دل این امت نفوذ میکند و آن را با قرآن جانی دوباره میبخشد و نوری تازهای هستید که میتابد و تیرگی مادیات را با شناخت خدا از بین میبرد، و ندایی هستید که پیوسته دعوت رسول الله -صلّی الله علیه وسلّم- را فریاد میزند.»
گزیدهی نتایجی از سخنان امام البنا را یادآور میشویم:
اینکه دعوت اخوان المسلمین دعوتی الهی است: چراکه اصلی که محور اهداف ماست این است که مردم به خدای خود نزدیک شوند و دلهایشان با خدایشان پیوند بخورد و برای دین و دعوت تلاش نمایند و نیت و عملشان را برای پروردگار عالم خالص گردانند.
دیگر اینکه دعوت اخوان دعوتی اسلامی است: زیرا منسوب به اسلام بزرگ با تمام بزرگی و کمالاتش میباشد: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإسْلامَ دِینًا): «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیینى برگزیدم». (المائدة ۳)
دعوت اخوان دعوتی جهانی است: این دعوت همه مردم را مورد خطاب قرار میدهد زیرا مردم در اصل برادر واز یک ریشهاند (وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ)؛ «و ما تو را جز [به سمت] بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم نفرستادیم لیکن بیشتر مردم نمىدانند». (سبأ ۲۸) و فقط با تقوی بریک دیگر برتری مییابند و بس (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ)؛ «بهترین شما نزد خدا با تقواترین شماست.» (الحجرات ۱۳)
دعوت اخوان دعوتی همهجانبه است: ومنحصر به یکی از جنبههای زندگی نمیشود. ما آن را محدود به کارهای سیاسی ودرگیریهای حزبی ورقابتهای انتخابی نمیکنیم هرچند که سیاست بخشی از برنامههای ماست. همین طور نباید آن را در کارهای اجتماعی ویاری بخش ونشستهای اجتماعی محدود نماییم اگر چه این کارهای خیر بخشی از وظایف ما ویکی از حوزههای فعالیت ماست. اما این دعوت دعوتی همهجانبه است که به تمامی پدیدههای زندگی میپردازد و از کمال این دین بزرگ اینها همه را در بر میگیرد.
دعوت اخوان دعوت تربیت و پرورش است: چراکه تربیت همهجانبه و پرورش همیشه دو ستون این دعوت هستند و مهمترین وجه تمایز آن با سایر حرکتهاست. با کمک روش تربیتی خود توانسته است گروهی بسازد که دعوت را به جریان اندازند و آن را گسترش دهند و این از بهترین نتایج آن است، زیرا فرد ستون بیداری امت است و برای همین هم امام البنا همیشه به اخوانیها میفرمود: «خودتان باشید تا امت با شما شکل بگیرد.» این تربیتی است که باید همگان؛ کوچک و بزرگ، پیر و جوان، سرباز و فرمانده، همه و همه از آن پیروی نمایند. در اخوان المسلمین کسی بیرون از چارچوب تربیت و پرورش نیست.
این دعوت دعوت اخلاص و تلاش است: پیروانش را به گونهای پرورش میدهد که با کردار و گفتارشان، بدون هیچگونه چشمداشتی به ثروت یا شهرت، پست و مقام، یا برتری و پیشتازی، فقط لقای خدا و خشنودی او و پاداش نیک را به عنوان هدف در نظر دارند. بنابراین اخلاص رکنی از ارکان این بیعت است و امام البنا پیوسته برای اخوانیان میگفت: «گمنامی در این راه بهتر از نامداری و شهرت است.»
همچنین این دعوت حرکتی خالی از خواهشها و خواستههاست و فرد باید اندیشه و اصول دعوت را جدا از دیگر اصول و اندیشهها و افراد رشد دهد، چراکه از هر فکر و اندیشهای بالاتر و والاتر است (صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ)؛ «این است نگارگرى الهى و کیست خوشنگارتر از خدا و ما او را پرستندگانیم» (بقرة ۱۳۸)
از آنچه گذشت روشن شد که حرکت اخوان المسلمین دعوت اسلامی پاکی است که در مبدأ و مقصد خدایی است، در روش محمدی، دارای برنامهای همهجانبه، دعوتی جهانی و نامحدود که مرز نمیشناسد، جنس و نژاد آنرا فرا نمیگیرد، و هدف اصلی آن همانطور که اما البنا در رسالهی «مردم را به چه دعوت نماییم؟» گفته: «سروری دنیا و هدایت تمامی بشریت به اصول و آموزههای اسلامی مفیدی که تنها را سعادت مردم است»، میباشد.
این دعوت روحی تازه است که در دل این امت نفوذ میکند و آنرا با قرآن جانی دوباره میبخشد.
این حقیقت دعوت اخوان المسلمین است. کسی که گمان میکند میتواند آن را محدود کند و یا از بین ببرد، زهی خیال باطل نموده و هر آنکس که به قوانین خداوند در دعوت اهمیت ندهد زیان خواهد دید و آنکه بخواهد دعوت به خدا را محدود نماید یا جلوی رسیدنش به مردم را بگیرد مانند همان شخص بدبختی است که میخواهد مردم را از نور خوشید محروم سازد، (یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ)؛ «مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا گرچه کافران را ناخوش افتد نور خود را کامل خواهد گردانید.» (الصف ۸)
و خداوند خوب میداند چطور کارش را انجام دهد ولی بیشتر مردم غافل از ایناند.[5]
تاریخچه نهضت اسلامی افغانستان :
نهضت اسلامی افغانستان، توسط دوازه نفر دانشجوی مسلمان دانشگاه کابل بنیاد گذاشته شد و نخستین رهبری آن را عبدالرحیم نیازی بهعهده داشت .
دربارۀ تاریخ پیدایش و بنیانگذاران واقعی نهضت اسلامی در افغانستان اختلاف نظر فاحش وجود دارد. حزب اسلامی افغانستان و جمعیت اسلامی افغانستان، هر یک پیشتازی این نهضت را بهخود نسبت میدهند.
آقای استاد برهان الدین ربانی، رهبر جمعیت اسلامی افغانستان، در نوشته ی تحت عنوان« پوهاند غلام محمد نیازی، بنیانگذار نهضت اسلامی افغانستان» تاریخ تأسیس نهضت اسلامی که از دیدگاه او همان تاریخ تأسیس جمعیت اسلامی افغانستان است را سال ١٣٣٦ هجری شمسی قلمداد میکند. بر اساس نوشته ی آقای ربانی، مؤسس و رهبر نهضت اسلامی در افغانستان پروفِسور غلام محمد نیازی، استاد دانشکده ی شرعیات دانشگاه کابل بود و افرادی چون دکتر سید محمد موسی توانا، وفی الله سمیعی، عبدالعزیز فروغ، سید احمد ترجمان، استاد محمد فاضل، هدایت و خود استاد ربانی در تأسیس نهضت، با غلام محمد نیازی همکاری داشتند. در نوشته ی مذکور آمده است که در سال ١٣٥١، غلام محمد نیازی، از رهبری آشکار نهضت کنار رفت، اما به عنوان رهبر فکری و معنوی باقی ماند و نهضت به نام جمعیت اسلامی، به رهبری آقای ربانی به فعالیت خود ادامه داد. دکتر موسی توانا، مینویسد که نخستین جلسه برا ی تعیین رهبری و انتخاب مسؤولان جمعیت اسلامی در سال١٣٥٢ در منزل استاد ربانی، در خیرخانه ی شهر کابل دایر شد. در این جلسه استاد ربانی، به حیث امیر و رئیس شورای اجرائیه؛ سیاف، به حیث معاون امیر، انجنیر حبیب الرحمان، منشی و مسؤول تنظیم افسران ارتش؛ سیف الدین نصرتیار، مسؤول تنظیم جوانان؛ مولوی حبیب الرحمان، مسؤول تنظیم علمای دینی؛ سید عبدالرحمان، مسؤول امور مالی؛ مولوی عبدالباری، مسؤول تنظیم دهقانان و کارگران؛ سید محمد موسی توانا، مسؤول امور فرهنگی؛ سید نورالله عماد، مسؤول تنظیم امور ولایت هرات؛ عبدالقادر توانا، مسؤول تنظیم امور ولایت بلخ و استاد غلام محمد نیازی، مسؤول امور سیاسی تعیین شدند. ( اندیشمند، محمد اکرام، سالهای تجاوز و مقاومت، چاپ اول، ١٣٨٣،ص ٢١-٢٢ )
برخلاف ادعای رهبران جمعیت اسلامی، آقای حکمتیار، رهبر حزب اسلامی، سال تأسیس نهضت اسلامی را ١٣٤٨ و مؤسس آن را عبدالرحیم نیازی، معرفی میکند .
گلبدین حکمتیار خود را یکی از بنیانگذاران نهضت اسلامی در افغانستان معرفی میکند، چنان که در کتاب خود زیر عنوان «دسایس پنهان و چهرههای عریان»، بارها به این موضوع اشاره میکند:
«... بیست و هفت سال قبل اساس نهضت اسلامی در کشور ما گذاشته شد. در آن زمان موسسین نهضت اسلامی یازده نفر بودند که از جملۀ آنها ده نفر شهید شدند و به وعده که با خدای خویش کرده بودند وفا نمودند و به لقاءلله پیوستند. تنها من زنده ماندهام که تاکنون به این فیض نرسیدهام.«
احمدشاه مسعود، چنین به طبقهبندی پیشاهنگان نهضت اسلامی افغانستان میپردازد:
" طبقه نخست و پیشاهنگ در نهضت اسلامی از استادانی همچون پروفسور غلاممحمد نیازی، استاد برهانالدین ربانی، استاد عبدالرب رسول سیاف، غلامربانی عطیش و مولوی حبیبالرحمن تشکیل یافته بود. طبقه بعدی آن را دانشجویان ورزیده و متحرک به شمول عبدالرحیم نیازی، انجینر حبیبالرحمن، گلبدین حکمتیار، سیفالدین نصرتیار، داکتر عمر، عبدالقادر توانا و سید نورالله عماد تشکیل میدادند. در طبقه سوم آن کسانی چون سیدعمر از قندز، شارقی که در پشاور به شهادت رسید و غلامحضرت و امثال آنها قرار داشتند و مرتبه من از همه نازلتر بود.
نهضت اسلامی افغانستان، در حمل (فروردین) ۱٣۴٨ خورشیدی، توسط دوازه نفر دانشجوی مسلمان دانشگاه کابل بنیاد گذاشته شد و نخستین رهبری آن را عبدالرحیم نیازی بهعهده
نمیگذرد، با این وجود، هیچ جریان سیاسی مانند آن با جعل و تحریف و ابهام روبرو نبوده است. علت آن را باید در سیطرۀطلبی رهبران اسلامی دانست که کیش شخصیت و خودپرستی وجه غالب سیاسی آن است.
همۀ نویسندگانی که در بارۀ این جریان سیاسی پرداختهاند، خود در سلک بنیادگرایان اسلامی بوده و یا تعلق فکری یا سیاسی به یکی از احزاب اسلامی برخاسته از این نهضت داشتهاند. آنها به لحاظ همین تعلقات سیاسی، به تعریف و تمجید از گروه و همحزبیهای خود برخاسته و مخالفان آن را همگی در یک صف قرار داده و با چماق اتهام و برچسب، آنها را مسئول همۀ پیامدهای ناگوار دورۀ حاکمیت مجاهدین در افغانستان دانستهاند. البته کارنامهی احزاب چپ هم از این امر مستثنی نیست و این عیب کلی در همه احزاب سیاسی افغانستان دیده میشود که سخن از آن در این بحث نمیگنجد.
بنابر آنچه گفته آمد، دربارۀ تاریخ پیدایش و بنیانگذاران واقعی نهضت اسلامی در افغانستان اختلاف نظر فاحش وجود دارد. حزب اسلامی افغانستان و جمعیت اسلامی افغانستان، هر یک پیشتازی این نهضت را بهخود نسبت میدهند.
احمدشاه مسعود، چنین به طبقهبندی پیشاهنکان نهضت اسلامی افغانستان میپردازد:
«طبقه نخست و پیشاهنگ در نهضت اسلامی از استادانی همچون پروفسور غلاممحمد نیازی، استاد برهانالدین ربانی، استاد عبدالرب رسول سیاف، غلامربانی عطیش و مولوی حبیبالرحمن تشکیل یافته بود. طبقه بعدی آن را دانشجویان ورزیده و متحرک به شمول عبدالرحیم نیازی، انجینر حبیبالرحمن، گلبدین حکمتیار، سیفالدین نصرتیار، داکتر عمر، عبدالقادر توانا و سید نورالله عماد تشکیل میدادند. در طبقه سوم آن کسانی چون سیدعمر از قندز، شارقی که در پشاور به شهادت رسید و غلامحضرت و امثال آنها قرار داشتند و مرتبه من از همه نازلتر بود.»[٢]
اما گلبدین حکمتیار خود را یکی از بنیانگذاران نهضت اسلامی در افغانستان معرفی میکند، چنان که در کتاب خود زیر عنوان «دسایس پنهان و چهرههای عریان»، بارها به این موضوع اشاره میکند:
«... بیست و هفت سال قبل اساس نهضت اسلامی در کشور ما گذاشته شد. در آن زمان موسسین نهضت اسلامی یازده نفر بودند که از جملۀ آنها ده نفر شهید شدند و به وعده که با خدای خویش کرده بودند وفا نمودند و به لقاءلله پیوستند. تنها من زنده ماندهام که تاکنون به این فیض نرسیدهام.«[نامه خبری حزب وحدت اسلامی افغانستان، نشریه نمایندگی حزب وحدت اسلامی در اروپا، مصاحبه با گلبدین حکمتیار امیر حزب اسلامی افغانستان، شماره ۴۸، هجدهم دلو ۱۳٧۴]
قسیم اخگر، که از این نهضت در آغاز پیدایش آن با نام «جوانان مسلمان» (جنبش اخوانالمسلمین) یاد میکند، دربارۀ پیداییِ آنچنین مینویسد:
«اولین تظاهرات خیابانی که ظهور جنبش اخوانالمسلمین را در صحنه سیاسی اعلام نمود، در تاریخ ٢۱ رمضان سال ۱۳۴۹ اتفاق افتاد. اما مسلماً پیدایش اخوانالمسلمین به فعالیتها و کوششهای پیشتر از این تاریخ مربوط میشود، اما نه آنگونه که بعضی از رهبران آن ادعا مینمایند. با وجود آن، سندی که موجودیت این جنبش را قبل از سال ۴۸ اثبات کند وجود ندارد.»[قسیم اخگر، مروری بر عوامل و زمینههای پیدایش طالبان، برگرفته از وبسایت کابلناته]
به گفتۀ همو، ظهور جنبش اخوانی در واقع واکنشی بود در برابر کمونیستها (گروههای خلق و پرچم و شعله جاوید) و افکار الحادی آنها که الفبای مبارزاتی آنان حمله بر مذهب و باورهای مردم بود. او میافزاید:
«گلبدین حکمتیار تنها باز مانده سازمان جوانان در مصاحبههایش چندینبار گفته است که فکر مبارزه زمانی برایم پیدا شد که یک نفر از همصنفیهایم در صحبت با من وجود خدا را انکار نمود.»[همانجا]
یادداشت ۱: این مقاله برای دانشنامهی آریانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحریر درآمده است.
یادداشت ٢: حبیبالرحمان حکمتیار پسر گلبدین حکمتیار دربارۀ پیشینهی نهضت اسلامی مینویسد: «عجیب مینماید که عدهای از متعهدین جمعیت اسلامی، استاد ربانی را از فعالین جوانان مسلمان و غلاممحمد نیازی را رهبر و مؤسس نهضت اسلامی افغانستان میدانند! در حالی که در یک جلسه، مظاهره، گردهمایی جوانان مسلمان نه استاد ربانی حضور داشته و نه غلاممحمد نیازی.
سیفالدین نصرتیار میگوید: «بیش از یکسال میشود از استاد ربانی خواهش کردهایم که مرامنامه اخوانالمسلمین را برایمان ترجمه کند، اما تا حال این کار را نکرده است». وی میافزاید: «این در حالی است که استاد ربانی در بدل ۶۰ افغانی به مجله شریعت مضمون نوشته میکند!» جلد اول تفسیر شهید قطب را نیز در بدل همین پول ترجمه میکرد!
استاد ربانی، برای جوانان مسلمان حتی یک بند هم ننوشت؛ نام «جوانان مسلمان» را محصلین کابل در شبنامهای برای خود برگزیدند؛ استاد ربانی از این نام و اینکه چه کسانی این نام را برگزیدهاند، اصلاً خبری نداشت. در راهپیماییهای آنان، حتی برای چند ثانیه هم استاد ربانی حضور نداشت؛ با آنکه همین جوانان مسلمان از استاد ربانی و کسی را که امروز عدهی از جمعیت اسلامی او را بهنام مؤسس نهضت اسلامی یاد میکنند، تقاضای همکاری کردهاند اما در پاسخ، جواب منفی دریافتند. نمیدانم، اینها از کدام تاریخ سخن میگویند و چرا با بیحیایی تاریخ را مسخ میکنند؟!
بهطور مثال، زمانی در پوهنتون بین کمونیستها و جوانان مسلمان جنگ در گرفت، داستان از آنجا آغاز شد که یک نفر کمونیست، در ماه مبارک رمضان، به اتاق خود نان (غذا) میبرد؛ چند تن از جوانان مسلمان او را ملامت و سرزنش میکنند که باعث میشود کمونیستها بر جوانان مسلمان حملهور شوند. آنان را از اتاقهایشان بیرون کنند و بهشدت بزنند! در این هنگام در پوهنتون مولوی حبیبالرحمن شهید که از موسسین نهضت اسلامی بود در محاصره بود و سخت زخمی شده بود، جوانان مسلمان دیگر به کمک دوستان محاصره شده خود میشتابند و از دو جبهه وارد پوهنتون میشوند از یک سو، بهرهبری حکمتیار و از سوی دیگر، بهرهبری دکتر محمدعمر که این دو نیز از موسسین نهضت اسلامی هستند که باعث فرار و زخمیشدن تعداد زیادی از کمونیستها گردیدند.
من نمیدانم استاد ربانی، چرا یک روز هم در کنار آنها نیستاد، چرا یک روز در مظاهرات آنها شرکت نکرد! چرا یک صفحه برای آنها ننوشت؟!
واقعاً شرم است که امروز ایشان را از جمله جوانان مسلمان بخوانیم، تمام موسسین نهضت اسلامی بعد از شهادت انجینر حبیبالرحمن امور رهبری جوانان مسلمان را به حکمتیار سپردند و وقتی حکمتیار از زندان آزاد شد در خانه انجینر کریم که هنوز هم حیات دارد، با جوانان مسلمان ملاقات کرد که سیفالدین نصرتیار در حضور انجینر حبیبالرحمن شهید به ایشان گفت که میخواستیم با نام جمعیت اسلامی فعالیت کنیم؛ اما عدهای از دوستان متعهد پکتیا مخالفت کردند و دلیل آوردند که این نام، نزدیکی با نام جماعت اسلامی پاکستان دارد. در پیشاور تمام جوانان مسلمان، علما، مجاهدین و کسانی که بعدها رهبر شدند در جلسه با حکمتیار بیعت کرده و او را علناً رهبر جوانان مسلمان تعیین کردند. مولوی خالص و حقانی نیز حضور داشتند. استاد ربانی با ۴ تا از دوستانش در این جلسه اشتراک نکرد و هیچکس ایشان را نمیشناخت؛ زیرا در بین جوانان مسلمان بههیچ صورت فعالیت نداشت؛ مردم با نام گلبدین حکمتیار آشنا بودند زیرا علناً مبارزه میکرد؛ مولوی حبیبالرحمن شهید در زیر قیادت انجینر حبیبالرحمن شهید به شهادت رسید. رهبر و مؤسس نهضت اسلامی شهید عبدالرحیم نیازی است، که توسط دکتر ظاهر شاه به شهادت رسید؛
مؤسسین نهضت اسلامی به قرار زیر هستند:
۱- شهید عبدالرحیم نیازی (مؤسس نهضت اسلامی)
۲-شهید انجینر حبیبالرحمن (بعد از شهادت عبدالرحیم نیازی رهبری جوانان مسلمان را بر عهده گرفت)
۳- شهید استاد غلامربانی عطیش
۴- شهید مولوی حبیبالرحمن
۵- شهید دکتر محمدعمر
۶- شهید سیفالدین نصرتیار
۷- شهید سید عبدالرحمن
۸- شهید خواجه منصور
۹- شهید عبدالحبیب
۱۰- شهید استاد گلمحمد
۱۱- شهید عبدالقادر توانا
۱۲- انجینر گلبدین حکمتیار»
هرچند در افغانستان جریان سیاسی بنام اخوان المسلمین وجود ندارد اما نوع رابطۀ عاطفی واحساسی بر بنیاد اکت ومزاج بین پیروان احزاب اسلامی افغانستان واخوان المسلمین مصر وجود داشته و دارد ، چنانچه بسیاری از أعضای نهضت به اصطلاح اسلامی افغانستان که بعدا ها به شاخه های مختلف تقسیم شدند در روز های نخستین جان گیری این نهضت داستانهای از آغاز فعالیتهای حسن البناء مؤسس اخوان المسلمین مصر را به تازه واردین نهضت نقل میکردند وآثار سید قطب ومحمد قطب را مخفیانه بین جوانان توزیع وبا این کار رائجه پیروزی را تنفس وبا کوری پای بر زمین خدا قدم میگذاشتند گو اینکه از همین حال خلافت را در زمین وجنت را در آسمانها از آن خود ساخته اند.در نخستین روز های بهار عربی وتظاهرات پیهم مصری ها علیه طاغوت یک دوستم که خودرا اخوانی أصیل افغانی میداند آه سرد سر کشید وگفت خدا رحم کند که اخوان المسلمین مصر اینبار از آزمون که پیشرو دارد مؤفق بدر اید همه مسلمانها چشم به انتظار اند از فلسطین شروع تا کشمیر، چیچن وافغانستان...با این ارشاد خردمندانه ایشان هک وپک وهوشپرک شدم وخواستم رفتار وکردار وتاریخ مبارزات نهضت اخوان المسلمین واخوانی های سر زمین خودرا با ایشان مقایسه و وجوه مشترک را در یابم واینکه پیروزی اخوان المسلمین چه اثر بر حال اشفته ما افغانها دارد.
مشترکات اخوان المسلمین مصر واخوان افغان: بین این دو حرکت شباهتهای در شعار وجود دارد واما در کردار نسبت نبود وجه مشترک ترازوئی کردن این دو حرکت خیلی مشکل است. ااخوان المسلمین مصر هشتاد چهار سال در کوره های آز مایش وامتحان ذوب شد وسر انجام گل پیروزی را با قطرات اشک وخون آبیاری واز مسیر منطقی وقانونی یعنی انتخابات آزاد قدرت سیاسی مصر را از ان خود ساخت.اخوان المسلمین بمثابه حزب مادر ومنبع الهام سائر حرکتها ونهضت های اسلامی با بر نامه ریزی وپلان سازی وعقلانیت مسیر بس طولانی وپر خطری را پیمود واما نهضت اسلامی افغانستان که نیم عمر اخوان المسلمین را نداشت بحکم ضرب المثل معروف ( تا هوشیار فکر کند دیوانه از اب میگذرد) بدون پلان وبر نامه وتربیت کدر ها چندین بار ازپل پیروزی وشکست عبور کردند ونمونه های حکومت اسلامی را در گوشه گوشه افغانستان تجربه نمودند که در جهان نمونه ندارد. وحال که اخوان المسلمین مصر به پیروزی رسیده خودرا به آن پیوند داده با ذوق واشتیاق فراوان و ریزش اشک شوق وارسال پیامها ونوشتن مقالات پیروزی اخوان المسلمین مصر را پیروزی اسلام در جهان دانسته ما مار ها میگویند..درین نوشته خواستم بگفته نویسنده خبیر ودانشمند کشور جناب محمد امین فروتن بنویسم(تو درین میان چه کاره ای یا کدامی) وچه مناسبت بین اخوان المسلمین مصر ومبارزین نهضت اسلامی افغانستان وجود دارد؟
حرکتهای با پسوند اسلامی: اخوان المسلمین در نیمه اول قرن بیست بنیاد یک حرکت اسلامی را بخاطر آمیختن اسلام وسیاست بر نامه ریزی کرد وهدفش عدالت وآزادی خواهی بود چه روح وجوهر اصیل اسلام آزادی خواهی وعدالت گستریست واگر این دو عنصر در اسلام نمیبود نه آنرا پیشرفتی بود ونه هم وجاهتی ولی نگاهی عاقلانه به تاریخ پر افتخار اسلام این واقعیت را به اثبات میرساند که پیامبر بزرگوار اسلام وخلفای راشدین با شعار وعمل آزادی خواهی وعدالت پسندی با عث گسترش ساحه اسلام در اقصای نقاط جهان شده اند. دو عنصر وجوهریکه در شعار وعمل مدعیان اسلام افغانستانی وجود ندارد؟ در جغرافیای بنام افغانستان علاوه ازینکه روح آزادی خواهی وعدالت پسندی بربنیاد آموزه های دینی وقرآنی وجود ندارد که قرآن واسلام نیز در قفس وزندان مدعیان اسلام دست بند زده شده است.درین سر زمین دست وپای اسلام را بسته اند واز زبان وی فتوا میدهند که سیمای یک مسلمان همین است که ما داریم ، آتش زدن مکتب واجب ومسموم ساختن دختران وپسران داتنش اموز حکم دین وتیر باران زنان وبریدن سر وزبان وگوش وبینی شان شعار اسلام وسر بریدن افراد پیام قرآن است ولی قرآن اسیر ومظلوم هر چند فریاد میکشد که من را نسبتی با این أعجوبه های زمان نیست با زهم بر دل سنگ این دشمنان اسلام شعارش اثر ندارد.با آنکه از زبان خامه برخی نویسندگان نهضت اسلامی افغانستان مقالاتی را بخاطر پیروزی اخوان المسلمین مصر مشاهده کردم باز هم تأکید میکنم که بین متفکرین ومبارزین دینی کشور های چون مصر وترکیه با مبارزین مسلمان افغانستان هیچ نسبتی وجود ندارد و این ادعارا با چند مثال کوتاهی مستدل میسازم:
اخوان المسلمین مصر در زندانهای کشور شان جان دادند وازین طریق روح خویش را با روح مردم پیوند دادند ولی به استخبارات کشور های همسایه پناه نبردند.سرزمین شان را میدان تمرین انواع خشونت ها وجنایت ها نساختند.
اخوان المسلمین مصر هشتاد وچهار سال زجر وشکنجه واستبداد را با منطق وخرد ورزی پاسخ دادند وگاهی هم دست به اسلحه نبردند.در حالیکه اخوانی افغان بعد از پنج سال تأسیس تفنگچه های دره ای را در لغمان، نورستان وپنجشیر تمرین کردند.اگر امروز جهاد جزء فر هنگ افغانها شده از برکت خون شهدا گم نام است نه مدیریت رهبران زنده آن.
اخوان المسلمین مصر انتخابات آزاد را منطقی ترین وسیله انتقال مسالمت آمیز قدرت خواندند و رد صلاحیت شدن کاندید مؤفق خویش را بخاطر احترام به قانون پذیرفتند واما اخوانی افغانستان انتخابات را حرام خواند واصطلاح شورای حل وعقد را از آرشیف اصطلاحات فراموش شده بیرون وقبل از آغاز پروسه رأئی دهی شهر وده ومردم را بخاطر نا کامی احتمالی به آتنش توپ وخمپاره بستند .امروز تصاویر کابل ویران شده شامل تاریخ مبارزات شان است.
اخوان المسلمین مصر بعد از پیروزی تبعیض مذهبی ،گروهی وقومی را با این اعلان .مسلمان و مسیحی وقبطی همه شهر وند واحد مصری ودر پیروزی شریک اند از بین برد. ولی اخوانی های افغانستان علاوه ازپیروان سائر ادیان که یکدیگر را هم تحمل نکردند. اخوان المسلمین مصرر به ملت وکشور شان می اندیشد وافغانها فقط بخود.وحامیان خارجی شان.
مرسی کاندید پیروز اخوان المسلمین مصر بر خلاف فیصله قبلی اش حکم داد گاه را مبنی بر انحلال مجلس نمایندگان که اکثریت مربوط به حزب آن بود پذیرفت.اما یک افغان اخوانی بخاطر اینکه حزبش رأئی بیشتر برده حکم وقانون را یکجا به گلوله می بندد.بلی اگر اعتماد به نفس وارادۀ مردم وجود داشته باشد گاهی هم خشونت در ذهن انسان مبارز خطور نمیکند چه حمایت واراده مردم پیروزی هر حرکت را تضمین میکند.
اخوان المسلمین مصر بعد از پیروزی اعلان کرد که به تمام تعهدات بین المللی که قبلا امضا شده بخاطر مصالح ومنافع کشورش احترام میگذارد واما اخوانی افغانی اگر پیروز شود اولین اقدامش فسخ قرارداد های بین المللی حکومت قبلی وانداختن افغانستان بدامن ولی نعمت خاص است.چون اندیشه سعادت مردم ونجات کشور برای شان مطرح نیست.
مرسی کاندید پیروز اخوان المسلمین اعلان کرد که نمیخواهد مصر در جهان منزوی باشد واز وزیر خارجه آمریکا همانگونه که در گذشته استقبال میشد استقبال کرد چون بخود إعتماد دارد ونمی ترسد که روزی انرا اجنت امریکا خطاب کنند واما رهبران اخوانی افغانستان نسبت عدم إعتماد به نفس دعوت رئیس جمهور آمریکارا رد میکنند. برای این نوع اخوانی داشتن جبهه در جاجی میدان وتنگی واغجان بمثابه فتح وتسخیر کل عالم است..لذا از آنچه گفته آمد اخوانیهای افغانستان در شعار وکردار هیچ مناسبت با اخوان المسلمین مصر ندارند.نه در هدفمندی نه در فراست وخردورزی ونه هم در فهم سیاسی .افغان همیشه به پیروزی خارجی ها افتخار کرده وناکامی خودرا زاده مداخله خارجی میدانند.
نوت: عناصر چپی منسوب به کمونیزم وسوسیا لزم افغانی با استفاده ازین نوشته سنگ خوبی وصداقت را بر سینه نزنند چه ایشان بمراتب بد تر از دیگران اند. ایشان را هیچ نسبتی با خط کمونیزم جهانی ویا سوسیالزم متعارف نیست آنها باید بقلم خود کاستی ها ونا رسائیها را قطع نظر از وابستگی به جریانهای سیاسی طور ساده باز گو کنند دوستانیکه در گذشته چپی بوده اند بهتر میتوانند درین راستا ادای مسئولیت نمایند واقعیت هارا بخاطر بیداری نسل اینده بنگارند.اگر دیگران در سنگر جنگ خونریزی کردند ایشان مردم بیگناه را از خانه های شان بیرون کشیدند یا به گلوله بستند ویا زنده بگور کردند .اینها بودند که بنیاد کشتار را در روز اول کودتا در قصر ریاست جمهوری بنا نهادند وفرهنگ کله شینکوف تی شصت را وارد بازی های سیاسی نمودند.کمونست افغانی اندیشه سیاسی به مفهوم واقعی آن ندارند چه بسیاری از کمونست های افغان را دیده ام که با ترکش عقده های تبعیض امیز اند یشه طالب را تأئید وحرکت شانرا حرکت ملی خوانده اند.لذا همانطوریکه در افغانستان اخوانی وجود ندارد کمونست وسوسیالست هم وجود ندارد هر کدام ازین دو طیف قرائت وتعبیر خودرا از اندیشه های سیاسی دارند که فرجامش خود خواهی خونرزی، ظلم ، اسارت وعدم تحمل دیگران بوده وهست[6] .
[1] االإخوان، میچل ص 76- 71
[2] شناخت ادیان و مذاهبِ معاصر؛ مانع بن حماد جهنی. ص 14
[3] اخوان المسلمین هفتاد سال دعوت، تربیت و جهاد؛ دکتور یوسف قرضاوی، ص 239
[4]243 اخوان المسلمین هفتاد سال دعوت، تربیت و جهاد؛ دکتور یوسف قرضاوی، ص:
[5] تاریخ اخوان المسلمین مئولف امام حسن البنا
[6] نهضت اسلامی افغانستان ص 30
اهمیت علم و دانش در اسلام
اهمیت علم ودانش در اسلام
الحمد لله و الصلاة و السلام علی
رسول الله و علی آله و صحبه و بعد:
می دانیم که خداوند ملائکه را از نور آفریده وبه آنان عقل و نیروی فرمانبرداری داده،
اسباب و انگیزه های انحراف را در اختیارشان
قرار نداده است. واز طرف دیگر حیوانات را آفریده که تنها
از غرایز و کششهای حیوانی خویش پیروی می نمایند
و از نیروی عقل و اندیشیدن همچون انسان محروم می باشند. اما
انسان را آفریده و از یک طرف به او توانایی تعقّل
واندیشیدن را داده و از طرف دیگر انگیزه ها و اسباب
خواسته های نفسانی و حیوانی را در اختیارش قرار داده است. وبه همین خاطر دو نیروی درونی عقلانی و خیر
خواهی، نفسانی و شرارت، هر یک او را به طرف
خویش می کشانند. ودر همین ارتباط است که اسلام به نقش و
منزلت علم در جهت تقویت جنبۀ عقلانی وخیرخواهی
انسان اشاره نموده ومی فرماید:
(تنها آگاهان و
دانشمندانند که براستی از خداوند می ترسند ) -«فاطر:28»
بدین معنی که تنها
عالمان و آگاهانی که به مقام و منزلت خداوند آگاهی راستینی
دارند، هراس ( انحراف از دین او را) در دل
دارند. زیرا آگاهی حقیقی خشیّت را در پی دارد.
قرآن در حرمت نهادن به علم و علما و
بلندی بخشیدن منزلت صاحبان علم و اندیشه پیشگام و پرچمدار
همۀ کتابهای ادیان آسمانی است.
همچنین خداوند متعال در جای دیگر می فرماید: ( بگو: آیا
آنهایی که می دانند و آنهایی که نمی دانند مساویند؟ این تنها
اندیشمندانند که متذکر می شوند) «زمر:9»
اسلام رفتن به دنبال کسب علم ودانش را یکی از واجبات به شمار می آورد، و اوّلین
آیاتی از قرآن که نازل شده اند با «خواندن
و قلم و علم» آغاز شده است.
احادیث نبوی همۀ آیات قرآنی را که به جایگاه علم و منزلت علما مربوط می شود مورد تأکید قرار
میدهند. از رسول خداصلی الله علیه وسلم روایت شده است: (
چنانچه خداوند به کسی ارادۀ خیر داشته باشد او را در دین آگاه می سازد.) «رواه البخاری و مسلم»(1037)
و از ابوهریره روایت شده است که: (هرگاه عمر انسان خاتمه پیدا نماید، کار وعمل او بجز
در سه مورد پایان می پذیرد: یکی صدقه واحسانی که ادامه پیدا
کند ، دوم : علمی که مورد استفاده قرار بگیرد، سوم: فرزند
پاک وپرهیزگاری که برای او دعای خیر بنماید).« رواه
مسلم»(1631)
یکی از ویژگیهای
علم و دانش دوام و ماندگاری منافع آن است. و اجر و پاداش
آن هم حتی پس از مرگ برای انسان همچنان ادامه
پیدا خواهد نمود. حافظ المنذری می گوید: ( کسی که علم سودمندی را به دیگری می آموزد و نسخه برداری می
نماید پاداش خود و پاداش همه کسانی که آن را
می آموزند یا نسخه برداری می کنند و آنهایی که به آن پس
ازاو عمل می کنند، تا زمانی که آن علم باقی می
ماند و به آن عمل می شود، پاداش نویسنده و نقل کنندۀ آن باقی
خواهد ماند.
همچنین کسانی که چیزهای غیرمفید را می نگارند و به طرق
مختلف آن را در اختیار مردم قرار
می دهند، گناه آن و گناه کسانی که آن را می خوانند ونسخه
برداری می کنند و پس از او به آن عمل می نمایند، تا زمانی
که آن دانش و وسیله زیانبار و عمل به آن
وجود داشته باشد، ادامه پیدا خواهد کرد). « المنتقی من الترغیب والترهیب ج1 ص125».
اما منزلت وجایگاه علم در نزد بزرگان اسلام به اینگونه بیان شده که حضرت علی رضی الله عنه خطاب
به کمیل بن زیاد می فرماید:
( ای کمیل! بدان
که: علم نگهبان توست و تو نگبهان مال و ثروت، علم حاکم و داور است و دارایی محکوم و مورد قضاوت قرار می گیرد، خرج و
هزینه نمودن از مقدار ثروت می کاهد، اما
انفاق و دادن علم به دیگران آن را بیشتر و خالص تر می
گرداند.)
امام ابن القیم جوزیه این سخنان
سنجیدۀ حضرت علی کرّم الله وجهه را که در واقع گلی بر گرفته از گلستان نبوّت می باشد، در کتاب «مفتاح
دار السّعادة» بسیار زیبا تشریح نموده است.
ودیگر فضایل و ارزشی که علم دارد اینست که در پیشاپیش عمل
قرار دارد، و انسان را به عملگرایی
راهنمایی می نماید.
در حدیثی مشهور که از معاذ در مورد
فضیلت علم ابن عبدالبرّ آن را روایت می نماید چنین آمده
است:
(علم را بیاموزید! زیرا
فراگیری آن خداگرایی، و کسب آن عبادت، و مدارسه اش ذکر وتسبیح، و تحقیق و بررسیش جهاد، و آموزش آن صدقه، وبخشش از
آن موجب نزدیک شدن به خداوند می شود).
یکی دیگر از فضایل علم بر اساس آنچه در احادیث به اثبات
رسیده، برتری و فضل آن بر عبادت ومقدم بودن
عالمان برعابدان است. در حدیث مشهور ابودرداء آمده است که:
(فضل و برتری عالم بر عابد، مانند برتری ماه شب چهارده بر
دیگر ستارگان است.«رواه احمد واصحاب السنن».
ودر روایتی که ابو امامه نقل می نماید آمده است: (فضلیت عالم بر عابد مانند فضیلت من بر پایین
ترین شماست.)
«صحیح الجامع الصغیر» (4213)
از این جهت علم و دانش بر عبادت برتری داده شده که منافع
علم شامل عالم ودیگران نیز می شود، و منافع
عبادت منحصر به خودعبادت گذار است. و به عبارت دیگر خیر و
دستاورد عبادت تنها متعلق به عبادت کننده و منافع علم
فراگیر و همگانی است.
نویسنده ؛مجیب الله سعادت
مسئولیت امت اسلامی:
خداوند این امت – امت توحید – را برای تحقق
اهداف معینی خارج نموده است:
تا اینکه بهترین امتی شوند که بر مردم خارج گردیده
اند، امر به معروف کرده و از منکر جلوگیری نمایند و به خداوند ایمان داشته باشند:
}کنتم خیر أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون
عن المنکر و تؤمنون بالله{
و برای اینکه پیشرو و رهبر و گواهانی باشند برای
تمام بشریت:
}و کذلک جعلناکم أمة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و
یکون الرسول علیکم شهیدا{
و برای اینکه وظیفه رساندن رسالت نبی خاتم به تمام
انسانها را در طول تاریخ از زمان
بعثت پیامبر تا پایان جهان بر دوش گیرند، تا مردم را در پرتو هدایت کتاب الهی از
تاریکیها به سوی نور خارج سازند:
}الر کتاب أنزلناه إلیک لتخرج الناس من الظلمات إلی النور بإذن
ربهم إلی صراط العزیز الحمید الله الذی له ما فی السماوات و ما فی الأرض{
و خداوند برای این امت – هنگامی که به رسالت خود
عمل نماید –
استخلاف و تمکین و امنیت را تضمین نموده است:
}وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم
فی الأرض و کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و
لیبدلنهم من بعد خوفهم أمنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا{
تمام اینها در واقع و طی چند قرن به وقع پیوست که
در آن قرنها امت اسلامی در همه ابعاد
عقیدتی و اخلاقی و فکری و علمی و سیاسی و نظامی و اقتصادی و تمدن بهترین امت بر
روی زمین بود. در همه مجالهای زندگی، در زمانی که اروپا در تاریکیهای آنچه آنها آن
را قرون وسطای تاریک می نامند غوطه ور بود...
امت توانست به سیادت و قدرت دست یابد و توانست برای
اولین بار در تاریخ به معنای «امت» دست یابد، که ملتها و نژادها و زبانهای مختلف
را در برمی گیرد و تمام آنها با وجود دوری مسافت، بوسیله یک رابط که «اسلام» نام
دارد به هم متصل شدند و اگر چه رابطه حکام با یکدیگر تفاوت داشت، رابطه «اسلام» که
دلها و احساساتشان را واحد گردانده بود، در درون آنها قوی تر از هر چیزی بود که موجب
اختلاف شود. از آن عقیده و نحوه زندگی و اخلاق و رفتار و موضع گیری های کلی شان را
بر می گرفتند، اگر چه هر ملت و هر فرد دارای ویژگیهای خاص خود می باشد.
و همچنین امت توانست به رفاه اقتصادی که بر اثر
تلاش مسلمانان در
گوشه و کنار زمین به دست آمده بود، برسد. مسلمانانی که در اطراف زمین روشنایی و نور
را با خود می گستراندند، ناشناخته های آن را کشف می کردند و بر اساس رهنمود خداوند
به عمارت آن می پرداختند:
}هو الذی جعل لکم الأرض ذلولا فامشوا فی مناکبها و
کلوا من رزقه و إلیه النشور{
}هو الذی أنشأکم من الأرض و استعمرکم فیها{
و توانست دست به فعالیت فکری و عقلی و علمی بی
سابقه ای بزند …
}هو الذی جعل لکم
الأرض ذلولا فامشوا فی مناکبها و کلوا من رزقه و إلیه النشور{
}هو أنشأکم من
الأرض و استعمرکم فیها{
}و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة{
و امت توانست به تمدن وسیعی دست یابد که تنها در
تولید و تمدن مادی از جمله بنای
شهرها و ساختمانها و ساخت راه ها و روشه های مدیریت منحصر نمی شد بلکه در واقع معنای
حقیقی تمدن را یعنی ارتقای انسان تا آنجایی که شایسته گرامیداشت خداوند شود، محقق می
کرد. ارتقای انسان از نظر عقیده، اخلاق، سلوک، تفکر و معرفت که فعالیت مادی خود را
از آنها بر می گرفت و در آن محدود نمی ماند.
این امت اولین امتی بود که آموزش رایگان و بهداشت رایگان
را شناخت و برای این دو مسأله اموالی زیادی را وقف نمود. این اموال بیش از آنکه به
بخشندگی یا فقر و غنای حکومت بستگی داشت ، به قدرت خیر و بذل و بخشش در درون
مسلمانها وابسته بود.
این اولین امتی بود که موسسه های حمایت از
سالمندان و مؤسسه های نگهداری از حیوانات گمشده برای حمایت و غذا دادن به آنها را به
وجود آورد!
و همچنین اولین – یا تنها – امتی بود که نسبت به
مخالفان عقیدتی خود
ظلم روا نمی داشت بلکه حتی حمایت از آنها را بر عهده می گرفت و به آنها امنیت در
عقیده و انجام عبادت و فعالیت های اقتصادی و حیاتی را اعطا می نمود تا مادامی که
علیه آنها به جنگ برنخواسته یا دشمنی خود را علنی نساخته باشند!
و خلاصه
اینکه... آنها امت متمدن زمین بودند...
اما تحولی بسیار بزرگ در تاریخ رخ داد!
طبیعتا این تغییر یک شبه اتفاق نیافتاد که هیچ
تغییری جز سنتهای خارق خداوندی یک
شبه اتفاق نمی افتد! و حتی «کودتاهای نظامی» که در عصر «روشنگری!!» که ما در آن
زندگی می کنیم، بسیار رواج دارند، باز هم ظرف یک شبانه روز رخ نمی دهند، بلکه وقت
زیادی را در طرح ریزی و آماده سازی صرف می کنند تا اینکه ناگهان مردم با مشاهده آن یکه
می خورند...
بلکه این انقلاب طی چند قرن رخ داد... و به تدریج مساحت «دین»
را در درون افراد محدود گرداند.
این دین برای این نازل گردید تا زندگی را با
تمام جوانب آن را دربر گیرد و نه اینکه تنها یک جانب دین را شامل شود، حال هر چه آن
جانب از نظر حجم و اهمیت مهم باشد:
}قل إن صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین لا شریک له{
ایمان به خداوند یکتا مهمترین و گرانبهاترین
موضوع زندگی انسان در این دنیاست. اما اگر این ایمان در داخل وجدان پنهان بماند و
پرتو خود را بر عرصه های دیگر زندگی نتاباند، دیگر آن «دینی» نخواهد بود که خداوند
نازل نموده و دستور به اتباع آن داده، و برای ترک آن مجازات، و برای انجام آن
پاداش در نظر گرفته است!
همانا دین خداوند آن است که «در قلب بنشیند و عمل آن را
تصدیق نماید».
خداوند تنها از مردم نخواسته است که در اعماق وجود
خود ایمان بیاورند
که او یکتای احد است و تنهاست و از همه بی نیاز است و نمی زاید و زاده نشده و
کسی را همتای او نیست... گرچه این پایه و اساسی است که همه چیز بر آن بنا می شود...
بلکه خداوند متعال از مردم خواسته است توحید را با اطاعت از اوامر او و دوری از
منهیاتش و پایبندی به آنچه از شریعت و راهنمایی نازل نموده است، در تمام جوانب زندگی
خود وارد سازند. و هر گونه کناره گیری از این راه و یا مخالفت با آن موجب نقص در
ایمان خواهد شد که در «میزان» تاثیر خواهد گذاشت، همانگونه که در نتایج نیز مؤثر
خواهد بود. و ایمان - همانگونه که علمای ما می گویند – زیاد و کم می شود. با طاعت زیاد شده و بر اثر معاصی
دچار نقصان خواهد شد.
میزان این نقصان بر اساس نوع این کناره گیری یا مخالفت
متفاوت خواهد بود، اگر چه ذات ایمان را نقض نخواهد نمود مگر اینکه اعمالی از انسان
سر بزند که طبق نص صریح قرآن و سنت و اجماع علمای امت ایمان را نقض نماید مانند
ناسزا گفتن در مورد خداوند یا پیامبر خدا یا سجده بردن به بت یا اهانت به قرآن یا
قانونگذاری بر اساس غیر آنچه خدا نازل نموده است...
این دین در همه جوانب و در میدان واقعیت عمل می
نماید و به همان مقدار که پیروانش به آن
پایبندی نمایند و از محتوای آن پیروی نمایند، ثمر می دهد. اما اگر پیروان این
دین بدان پایبندی ننمایند و از آن پیروی نکنند، این «دین» در درون مردم محدود خواهد
شد، و همچنان ثمرات آن نیز به مقدار کناره گیری پیروانش و به مقدار انحرافی که از
آنها سر زده، محدود و ناچیز خواهد شد.
آیات قرآن در این مورد
– همانند همه امور - کاملا واضح و روشن است:
}ثم أورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم
ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات بإذن الله ذلک هو الفضل الکبیر{
تمام آنها – با درجات مختلف ایمان و برخورداری از
فضل و رحمت و رضوان خداوندی –
مؤمن هستند، البته تا وقتی که اصل ایمان را نقض ننموده باشند... اما گروه دیگر:
}و یقولون آمنا بالله و بالرسول و أطعنا ثم یتولی
فریق منهم من بعد ذلک و ما
أولئک بالمؤمنین و إذا دعوا إلی الله و رسوله لیحکم بینهم إذا فریق منهم معرضون{
}فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم
لا یجدون فی أنفسهم حرج مما قضیت
و یسلموا تسلیما{
به نقل از "المسلمون و العولمة"
(مسلمانان و جهانی
سازی(
استاد محمد قطب
ترجمه: مجیب الله سعادت
عزت مسلمین کجاست؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
پیامبر (ص) فرمود:سه امر است که در هرکس باشد شیرینی ایمان را مییابد، اینکه خداوند و فرستادهاش از هر چه غیر از آن دو است، برایش محبوبتر باشند...
خداوند می فرماید: …وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ … (165)-البقره-
- ... کسانیکه ایمان آوردهاند خداوند را سخت دوست دارند...
چه کسی مهربانتر و دلسوزتر و آگاهتر از خداوند به انسان می باشد؟
پیامبر (ص) فرمود: و قسم به آن کسی که جانم در دست اوست هیچکدام از شما مومن کامل نمیشود تا اینکه من از والدین و اولاد و همه انسانها نزد او محبوبتر باشم.(صحیح بخاری)
پیامبر (ص) فرمود:سه امر است که در هرکس باشد شیرینی ایمان را مییابد، اینکه خداوند و فرستادهاش از هر چه غیر از آن دو است، برایش محبوبتر باشند، کسی را دوست نداشته باشد بجز برای خدا(کسی را بخاطر خدا دوست داشته باشد و از کسی بخاطر خدا تنفر داشته باشد)،...
پیامبر (ص) فرمود: همانا خداوند روز قیامت میگوید کجایند کسانیکه بخاطر جلال من همدیگر را دوست دارند، در سایه خود آنها را قرار میدهم در حالیکه سایهای بجز سایه من نمیباشد.(صحیح مسلم)
و در حدیث معروفی پیامبر فرمود:مسلمان برادر مسلمان است.
پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود:سه امر است که در هرکس باشد شیرینی ایمان را مییابد، اینکه خداوند و فرستادهاش از هر چه غیر از آن دو است، برایش محبوبتر باشند، کسی را دوست نداشته باشد بجز برای خدا و برگشتن به کفر برای او مانند در آتش جهنم افتادن ناپسند باشد .(صحیح بخاری)
آیا شما برادران و خواهران مسلمان خود را دوست دارید، کفار و دشمنان دینتان برادران شما را میکشند و خواهران شما را شرمگین میکنند.
…وَلا یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنْ اسْتَطَاعُوا … (217) البقره
- ... پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئینتان برگردانند...
میبینیم در حالیکه روسیه به تمام جمهوریهای دیگر اجازه استقلال داد به برادران چچنی ما این اجازه را نداد، چرا؟ چون میدانست قدرتی از آنها دفاع نخواهد کرد و برای او مشکلی پیش نخواهد آمد، چون غیر مسلمانان دشمن اسلامند و مسلمانان نیز در خواب هستند.
در حالیکه خودشان داعیه دموکراسی دارند ولی وقتی اسلامگراها در الجزایر با رای مردم بر سر کار آمدند، اجازه حکومت به آنها ندادند و هیچ کدام از کشورهای غربی از آنها دفاع نکرد و اعتراضی هم وارد نشد.
در فرانسه، ترکیه و تاجیکستان در مدارس ممنوعیت حجاب اعلام میگردد ولی کسی آنرا خلاف آزادی حقوق بشر نمیداند! !
مدعیان دفاع از حقوق بشر دارند در افغانستان و عراق با زندانیان رفتاری کاملا ضد انسانی دارند و حتی با آنها لواط میکنند ولی کسی به آنها معترض نمیشود.
مسلمانان توسط مسیحیان در تیمور شرقی(اندونزی) به فجیعرین شکل به قتل رسیدند ولی هیچ دولتی شکنجه گران را ظالم و زورگو ندانست.
چه شده است که مسلمانان روزی با نیرو و نفر کمتر قدرتهای بزرگ دنیا را شکست میدادند ولی حالا به این روز افتادهاند و علت ضعف چیست؟
خداوند میفرماید: …اتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (194)-البقره
- بترسید از خدا و بدانید که خداوند با پرهیزکاران است.
فرستادهی خداوند صلی الله علیه و سلم فرمود: وقتی به تجارت عینه(نوعی تجارت است) مشغول شدید و شلاقهایی که مانند دم گاو است بدست گرفتید(مراد بیخیالی و بیکاری است) و به زراعت راضی شدید و جهاد را ترک کردید، همانا خداوند شما را ذلیل میگرداند و شما از این ذلت بیرون نمیآئید تا به دین خود برگردید.(صحیح ابوداود 3462)
پیامبر (ص) فرمود: نزدیک است امتها بر شما چیره شوند همانگونه که صاحب غذا بر ظرف عذا چیره میشود، کسی گفت: آیا بخاطر کم تعداد بودن ما در آن زمان است، پیامبر (ص) فرمود: بلکه شما در آن روز زیاد هستید ولی مانند خاشاکی که سیل میآورد( زیاد و ضعیف میباشید)، خداوند ترس از شما را از دلهای دشمنانتان بر میدارد و وهن را در قلبهای شما میگذارد و کسی گفت: ای فرستادهی خداوند وهن چیست، فرمود: دوست داشتن دنیا و کراهیت از مرگ.(صحیح ابوداود 3745- مسند احمد 21363)
چرا باید مسلمانان در دین و جهاد سستی کنند و آنرا کنار بگذارند، مگر نشنیدهاند خداوند در قرآن میفرماید:
خداوند میفرماید: وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (169) فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمْ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (170) یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنْ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ (171)-آل عمران
- و کسانی را که در راه خداوند کشته میشوند، مرده مشمار، بلکه آنان زندهاند و به آنها نزد پروردگارشان روزی داده میشود(169) آنان از آنچه خداوند به فضل و کرم خود بدیشان داده است شادمانند، و به کسانیکه بعد از آنها ماندهاند(و هنوز در راه خداوند میجنگند و شهید نشدهاند و) بدیشان نپیوستهاند مژده میدهند(170) نوید میدهند به خاطر نعمتی که خداوند به آنها روا داشته است و همانا خداوند پاداش مومنین را ضایع نمیکند(171)
خداوند میفرماید: إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُمْ بُنیَانٌ مَرْصُوصٌ (4)-الصف
- خداوند کسانی را که مانند دیوار بزرگ سربی در راه او متحد و یکپارچه میجنگند دوست میدارد.
و آیات و احادیث صحیح دیگری که در فضل و اکرام جهاد و شهادت آمده است.
پیامبر (ص) فرمود: کسی که بمیرد و قتال نکرده باشد و یا خودش را به شرکت در قتال ترغیب نکرده باشد بر حالتی از نفاق مردهاست. (صحیح مسلم 3533-ابو داود 2141-نسائی 3046-مسند احمد 3046)
* میتواند علت این نفاق، بیعلاقگی به انجام اجرای قوانین الهی در زمین که تنها علت و نیت جهاد فی سبیل الله میباشد و نبودن حب شهادت در راه خداوند و رسیدن به جنات و دیدار او باشد.
همگی خداوند را میخوانیم:
خداوندا ظالمین را بتو میسپاریم.
و اما الظالمین(ظالمین کیستند؟)
خداوند میفرماید: …فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (44) الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجاً وَهُمْ بِالآخِرَةِ کَافِرُونَ (45)- الاعراف
- ... ندا دهندهای در میان آنها ندا در میدهد که نفرین بر ظالمین باد!(44) کسانیکه (مردمان) را از راه خداوند باز میدارند و آنرا کج و نادرست نشان میدهند و آنها به آخرت کفر میورزند(45)
و اما سبیل الله(راه خداوند چیست؟)
خداوند میفرماید:
وَمَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً (125) – النساء
- آئین چه کسی بهتر از کسی است که خود را تسلیم خداوند کند، در حالیکه نیکو کار است و از آئین با اخلاص و حقجوی ابراهیم پیروی کند ، و خداوند ابراهیم را خلیل(یکی از بالاترین درجات دوستی) خود گرفت.
خداوند میفرماید: وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنْ الْخَاسِرِینَ (85)-آل عمران
- و کسیکه روشی غیر از (شرع)اسلام برگزیند از او پذیرفته نمیشود ودر آخرت از زیانکاران خواهد بود.
خداوند میفرماید: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإِسْلامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمْ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَمَنْ یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ (19)-آل عمران
- همانا دین نزد خداوند اسلام است و اهل کتاب(یهود و مسیحیان) در آن از روی ستمگری اختلاف نمیورزند بجز اینکه برای آنها آگاهی آمد و کسی که به آیات خداوند کفر بورزد همانا خداوند زود حسابرسی میکند.
و اما راه رسیدن به درک حقیقت و اسلام ناب چیست؟
پیامبر (ص) فرمود: بین شما دو امر باقی میگذارم، تا زمانیکه به این دو تمسک جوئید هیچ وقت گمراه نمیشوید، کتاب خداوند و سنتم(موطا مالک)
خداوند میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً (59)-النساء
- ای کسانیکه ایمان آوردهاید از خداوند اطاعت کنید و از فرستاده و صاحبان امری که از شما هستند، و اگر در چیزی اختلاف کردید آنرا به خداوند و پیامبر برگردانید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، این است بهترین و نیکوترین تاویل
*میبینیم که منبع رجوع حل اختلاف حتی اولیالامر نیز نیست و در حل اختلاف فقط باید به خداوند(کتاب او قرآن) و پیامبر (سنت) رجوع کرد و این شرط ایمان است
و در حدیث معروفی آمدهاست: هر بدعتی گمراهی و هر گمراهی در آتش است.(سنن ترمذی، سنن ابن ماجه، نسائی)] بدعت: تغییر در چیزی که پیامبر در دین قرار داده است [
اگر به تاریخ رجوع کنیم میبینیم که عزت اسلام و یاری خداوند در دست کسانی بود که به قرآن و سنت تمسک میجوئیدند و با ورود بدعت در دین مبارزه میکردند.
و وظیفه ما برای بدست آوردن دوبارهی عزت اسلامی چیزی جز مطالعه قرآن و سنت و فهم تدبر قلبی در آن دو و عمل به آنها و دعوت به این امور نخواهد بود..
خداوند میفرماید: وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِی مِنْ الْمُسْلِمِینَ (33) فصلت
- و چه کسی نیکو سخن تر از کسیستکه به خدا و عمل صالح دعوت دهد و بگوید من از تسلیم شدگان(امر خداوند) میباشم.
و سلام علی المرسلین و الحمد الله رب العالمین
مجیب الله سعادت:
دانشگاه بین المللی اسلامی اسلام آباد