مجیب الله سعادت

مرکز کتاب ومقالات اسلامی

 


وطن بهار نو آمد

 

عبدالاحدتارشی

 

وطن بهار نوآمد تویی اسیرهنوز

شررزند به تنت دست هرشریر  هنوز

به دامن تو بخون می فتند کودک وزن

چشند زهر اجل را جوان وپیر هنوز

تن نحیف تو وچنگ وپنجهء گرگان

دل جریح تو وجوخه های تیر هنوز

سپیدهء سحرت را نشانه پیدا نیست

نشُسته مهر تو رخسارخود زقیرهنوز

کباب خوان لئیمان آدمیخوارست

تن یتیم زمادرنخورده شیر هنوز

بجای چهچهء مرغان نغمه خوان چمن

گلوله راست به گلزارتو صفیر هنوز

تنورجنگ عدو گرم ونان ظلم پزد

زخون اهل تو خاکت شود خمیرهنوز

غلام غیرنگشتن مسلم است ترا

تویی به این صفت خویشتن شهیرهنوز

هزاربار بخون ترشدی به تاریخت

ثبات وملحمهء توست بی نظیرهنوز

عدو ترا به گمانش بهشت خواهد ساخت

تویی مگر زجنایات وی سعیرهنوز

 

وطن بهار وخزانت هنوز یکسان است

دل زمین وزمان ازغم تو بریان است

 

وطن تو قامت مردانهء قیامستی

شرار خانه برانداز انتقامستی

تو درشجاعت خود فرد دردل تاریخ

تو درشهامت خود مفخر انامستی

عدوستیزی وکفرافگنی وآزادی

مسمیاتی ازین دست را تونامستی

توشیربیشهء مرگی برای صیادت

گمان برد به غلط کبک خوش خرامستی

نماز حریت وعشق هرکجا که بپاست

تو با قیام قیامتگرت امامستی

چه کودن است عدویت اگر خیال کند

که پیش زور وزر و حیله اش تورامستی

به عقل کوتهء وی خنده ها زند تاریخ

کسی گمان برد ار لحظه یی غلامستی

عدو اگر به دوام ستم بود پابند

تو برمقاومت خویش مستدامستی

ترا تهاجم اعدا برهنه می سازد

وگرنه تیغ سلامی ودرنیامستی

توسرفرازترین آبروی استقلال

توسربلندترین قلهء قیِامستی

 

وطن به نام تو نازند هرکجا احرار

که هیچگه نشدی خم به پای استعمار

 

وطن فدای تو جانم چه زخم خورده تنت

شهادتست قبایت شرار پیرهنت

کی باغ وراغ ترا می کشد درآتش وخون

فشانده است چه کس تخم مرگ درچمنت

کدام زخم توشوید بهار بااشکش

که ازجراحت خونین شدست پر بدنت

اجل به پیر و جوانت نمی دهد مهلت

نشسته سایهء مرگ است روی مرد وزنت

چگونه غوطه خورد سرنوشت تو درخون

چسان گذشته ز سر موجهء غم ومِحَنت(*)

رساست قد توشاید گناه تو اینست

که هست دست لئیمان همیشه دریخنت

وطن تو فلعهء اسلامی ودژ ایمان

فگنده است چه دستی به پای اهرمنت

اگر عدو به سروصورتت کند جولان

به زیرپای کشد سرو وسبزه وسمنت

شکسته گر سر و پای تو نشکند اما

قیام کفر شکن عزم جزم ناشکنت

چه دشمنان که به گور شکست خود خفتند

مگر قماش اسارت نشد گهی کفنت

 

وطن زسینهء سبز بهار خواهی رست

رها زبند زقلب شرار خواهی رست

 

وطن به یاد تو چون نوبهار گریه کنم

به هرچمن روم  و زار زار گریه کنم

مگر زداغ دل دردمند خود کاهم

زسوز سینه به هر لاله زار گریه کنم

تویی درآتش ومن زآتش غم تو کباب

زدرد سوختن تو، شرار گریه کنم

تو غرق خونی ومن غرق موج گریۀ خویش

تو ناقراری ومن بیقرار گریه کنم

بدوش خستهء تو بارظلم را بینم

چسان کنم نه اگر باربار گریه کنم

تو هردقیقه شوی ذبح ومن زماتم تو

عزا شوم همه وسوگوار گریه کنم

هزار درد فزاید مرا ترانهء او

به ملک غیر زصوت هزار گریه کنم

گهی ستاره بود همدمم گهی مهتاب

گهی به دامن شبهای تار گریه کنم

زدوده سیل غمت مرز صبح وشام مرا

بدون فرق به لیل ونهار گریه کنم

ترا نصیب کند تا بهار آزادی

به پیش حضرت پروردگار گریه کنم

 

وطن تو باغ وبهاری فدای گلشن تو

شکست وخواری وذلت نصیب دشمن تو

_____________________________

* مِحَن : جمع محنت به معنی رنج ها وغمها ومصیبت ها